eitaa logo
🇮🇷بہ تو از دوࢪ سلام🇮🇷
453 دنبال‌کننده
18.9هزار عکس
14.2هزار ویدیو
133 فایل
🌸 ظـ‌ه‍وࢪ بسیاࢪ نزدیک استــ :( @Beh_to_az_door_salam ادمین تبادلات: @ya_zah_raa مدیر اصلی @Asmahasani12 ادمین رمان @Loiaa009979
مشاهده در ایتا
دانلود
🇮🇷بہ تو از دوࢪ سلام🇮🇷
#رؤیای_واقعی #پارت_۳۸ با درد چشمانم را باز کردم نرگس کنارم نشسته بود متوجه شدم که فرزندم به دنیا آم
علی اکبرم را در در پتو پیچانده بودم تا مبادا سرمابخورد از ماشین پیاده شدم و پسرم را در آغوش گرفتم و بین قبر ها حرکت کردم. به مزار علی که رسیدم علی اکبر را روی سنگ قبرش گذاشتم. _سلام علی جان پسرت رو آوردم خودت اسمش رو گذاشتی علی اکبر علی جان کمکم کن که پسرمون رو خوب تربیت کنم کمکم کن بتونم برای سربازی امام زمان(عج) آمادش کنم دلم میخواد که درسم را ادامه بدم و مدرک دکتری را بگیرم اما میخوام که علی اکبر کمی بزرگتر بشه که بتونم شروع به درس خواندن کنم. علی خیلی دل تنگت هستم خیلی وقته به خوابم نیومدی اِی کاش قبل از رفتنت برای یه بار پسرت رو می دیدی باد سردی شروع به وزیدن کرد _علی جان من دیگه برم میترسم علی اکبر سرما بخوره علی اکبر را در آغوشم گرفتم و به عکس علی نگاه کردم صدای پای کسی رو شنیدم سرم رو بلند کردم و با دیدن آقا مصطفی تعجب کردم _سلام هانیه خانم خوبید قدم نو رسیده مبارک _سلام ممنونم و بعد علی اکبر را از آغوشم گرفت و با محبت گفت _ماشاءالله خداحفظش کنه و بعد به مزار علی خیره شد و گفت _راستش اومده بودم اینجا که با خود علی آقا صحبت کنم دل خواهرش نرم بشه بعد از شهادت علی آقا افسرده شده و میگه قصد ازدواج نداره به عمه گفته که به مادرم بگه نامزدی رو بهم بزنه حس میکنم دیدن شما الان و اینجا اتفاقی نیست. سوالی نگاش کردم که ادامه داد _میشه شما با فاطمه صحبت کنید بعد از اون ازدواج نا موفق دیگه توانی برام نمونده ازتون خواهش میکنم باهاش صحبت کنید. میتونستم بفهمم که چه حالی داره برای همین گفتم _من باهاش صحبت میکنم انشاءالله که اتفاقات خوبی میوفته. بعد از تشکر و خداحافظی کردنش با علی اکبر به سمت خونه راه افتادیم.
🇮🇷بہ تو از دوࢪ سلام🇮🇷
#پارت_۳۹ علی اکبرم را در در پتو پیچانده بودم تا مبادا سرمابخورد از ماشین پیاده شدم و پسرم را در آغوش
به فاطمه گفتم که می آیم دنبالت که با هم به بیرون برویم جلوی درب خانه منتظرش هستم که در باز شد و از خانه خارج شد به سمت ماشین می آید. در ماشین را باز کرد و رو به من گفت _سلام هانیه جون خوبی؟ و بعد با دیدن علی اکبر با آن لباس های برش که خیلی عزیزش کرده بود از بغلم گرفتش و با ذوق گفت _سلام عشق عمه دورت بگردم که اینقدر عزیزی و بعد رو به من گفت _مامانِ علی اکبر کجا بریم؟ _نمیدونم والا تو بگو فقط یه جای سربسته بریم میترسم علی اکبر سرما بخوره. بالاخره نتیجه این شد به یکی از کافه ها که فاطمه قبلا می رفت برویم بعد از اینکه جای مناسبی پیدا کردیم نشستیم و سفارش دو فنجان قهوه و کیک دادیم. وقتی که سفارش هایمان را آوردند حرفهایی که میخواستم بگویم را گفتم فاطمه به گوشه ای نامعلوم خیره شده بود لایه ای از اشک روی چشمانش بود و برق میزد. او عاشق بود خیلی هم عاشق بود ولی اینکه نمی خواست با مصطفی ازدواج کند برایم عجیب بود. فاطمه شروع به سخن گفتن کرد _وای برای چهلم علی تو خونه مراسم گرفتیم بعد از اینکه تو رفتی الناز اومد یه چند دقیقه آروم بود ولی فهمیدم که از قضیه خوستگاری مطلع شده بهم گفت مصطفی وقتی میخواست با من ازدواج کنه پدر و مادرم خیلی مخالفت کردن ولی اون از دوست داشتن من دست نکشید واقعا فکر میکنی مصطفی تو رو بیشتر از من دوست داره اگه تو رو بیشتر از من دوست داره چرا با من ازدواج کرد؟ فاطمه این حرف ها را با گریه می گفت حق داشت دلم برایش می سوخت.
‹بِٮـــمِ‌‌اللّٰھ‌الرَّحمٰـنِْ‌الرَّحیـٓم› 🖐🏻!
مداحی_آنلاین_دوباره_چشمام_پر_از_اشک_جواد_مقدم.mp3
6.72M
دوباره چشمام پر از اشک و دوباره غم تو دلم دارم 🔊 🎙 (ع)🏴 التماس دعای فرج 🤲🌿🌹
message-1705221374-20.mp3
2.04M
🏴 شهادت امام هادی علیه السلام 📝 لشکر ما 🎤حجت الاسلام 📎 📎 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
Mahmood Karimi - Khodaya Bebakhsh (320).mp3
12.73M
عمر داره میشه تباه خدایا ببخش! خستم از بار گناه، خدایا ببخش…💔
⚫️عاقبت خدمت به اهل بیت علیه السلام! 🔆يونس نقاش، در سامرا همسايه امام هادي عليه السلام بود، 🍃پيوسته به حضور امام عليه السلام شرفياب مي شد و به آن حضرت خدمت مي كرد. 🔰يك روز در حالي كه لرزه اندامش را فرا گرفته بود محضر امام آمد و عرض كرد: سرورم! وصيت مي كنم با خانواده ام به نيكي رفتار نماييد! 🌹امام فرمود: چه شده است؟ عرض كرد: آماده مرگ شده ام. امام با لبخند فرمود: چرا؟ عرض كرد: 💥موسي بن بغا نگين پر قيمتي به من فرستاد تا روي آن نقشي بندازم. ♻️موقع نقاشي نگين شكست و دو قسمت شد. فردا روز وعده است كه نگين را به او بدهم، او اگر از اين قضيه آگاه شود، يا مرا مي كشد، يا هزار تازيانه به من مي زند. 🌸امام عليه السلام فرمود: برو به خانه ات،جز خير و نيكي چيز ديگر نخواهد بود. 🍃فرداي آن روز يونس در حال لرزان خدمت امام رسيد و عرض كرد: فرستاده موسي بن بغا آمده تا نگين انگشتر را بگيرد. 🌻امام فرمود: نزد او برو جز خوبي چيزي نخواهي ديد. 🌿يونس رفت و خندان برگشت و عرض كرد: سرورم! چون نزد موسي بن بغا رفتم، گفت: زنها بر سر نگين با هم دعوا دارند ممكن است آن را دو قسمت كني تا دو نگين شود؟ اگر چنين كني تو را بي نياز خواهم كرد. 🌺امام عليه السلام خدا را سپاسگزاري كرد و به يونس فرمود: به او چه گفتي؟ - گفتم: مرا مهلت بده تا درباره آن فكر كنم كه چگونه اين كار را انجام دهم. 🌸امام فرمود: خوب پاسخ دادي. ☘بدين گونه، يونس نقاش، به پاس خدمت به امام هادی از مشكلي كه زندگي او را تهديد مي كرد رهايي يافت. 📚بحارالانوار،ج50، ص 125 🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃
شهید «مهدی باغیشنی»: چراغ راه ۲۰ خواهرانم! شما با حجاب خود مشت محکمی بر دهان ابرقدرت­‌ها بکوبید و بگوئید‌ «ای از خدا بی‌خبران! ما مانند حضرت زهرا (س) و حضرت زینب کبری (س) هستیم و هرگز از راهی که آنان رفته‌اند، برنمی‌گردیم و با تمام توان راه آن‌ها را ادامه می‌دهیم.» ═✧❁🌷یازهرا🌷❁✧┄
13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هوای بارانی و طریق العشق.. گلزار_شهدای_کرمان
مداحی آنلاین - زیارت جامعه کبیره - حاج مهدی سماواتی.mp3
7.78M
🤲قرائت در شب 🎙با نوای حاج مهدی_سماواتی 📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید.
22.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🏴 ▪️یک عمـــر برای دین منادی بودی  آیینــــه ی صبری متمادی بودی... ▪️ این قوم همیشه با تو بد تا کردند  با اینکه برای همه "هادی" بودی... 🥀شهادت مظلومانه دهمین اختر آسمان امامت و ولایت، مشعل فروزان هدایت، یار و راهنمای امت، کتاب علم و زهد و حکمت، حضرت علیه السلام را به محضر مولایمان عجل الله و منتظران حضرتش تسلیت می گوییم🥀