eitaa logo
🇮🇷بہ تو از دوࢪ سلام🇮🇷
458 دنبال‌کننده
18.2هزار عکس
13.5هزار ویدیو
132 فایل
🌸 ظـ‌ه‍وࢪ بسیاࢪ نزدیک استــ :( @Beh_to_az_door_salam ادمین تبادلات: @ya_zah_raa مدیر اصلی @Asmahasani12 ادمین رمان @Loiaa009979
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
قدر "الان"👉 "الان"های👉 خود را بدانیم، آن‌ها هرگز باز نخواهند گشت...!
ﭘﺪﺭ ﺯﺣﻤﺘﮑﺶ ﺩﺭ ﺩﻣﺎﯼ 50 ﺩﺭﺟﻪ ﺳﺨﺖ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﮐﺎﺭ ﮐﺮﺩﻥ ﺑﻮﺩ ﻭ ﭘﺴﺮ 26 ﺳﺎﻟﻪ ﺍﺵ ﺑﯽ ﺗﻮﺟﻪ ﻏﺮﻕ ﺩﺭ اينستاگرام ﺍﯾﻦ ﭘﺴﺖ ﺭﺍ ﮔﺬﺍﺷﺖ : ﺑﺴﻼﻣﺘﯽ ﻫﻤﻪ ﯼ ﭘﺪﺭﻫﺎ. ! ﻣﺎﺩﺭ ﺍﺯ 5 ﺻﺒﺢ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﮐﺎﺭﻫﺎﯼ ﺧﺎﻧﻪ . ﻭﻟﯽ ﺩﺧﺘﺮﺵ لنگ ﻇﻬﺮ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﺷﺪ ﻭ ﭼﻨﺪ ﺳﺎﻋﺖ ﺑﻌﺪ ﺩﺭ ﻓﯿﺲ ﺑﻮﮎ ﭘﺴﺖ ﮔﺬﺍﺷﺖ : ﻫﻤﻪ ﯼ ﻫﺴﺘﯽ ﺍﻡ ﻣﺎﺩﺭ ...! ﺩﺭ ﻫﻤﺎﻥ ﻟﺤﻈﻪ ﻣﺎﺩﺭ ﻭﺍﺭﺩ ﺍﺗﺎﻕ ﺩﺧﺘﺮ ﺷﺪ، ﺩﺧﺘﺮك ﺩﺍﺩ ﺯﺩ : ﻫﺰﺍﺭ ﺑﺎﺭ ﺑﻬﺖ ﮔﻔﺘﻢ ﺑﯽ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﻧﯿﺎ ﺗﻮ ﺍﺗﺎﻗﻢ، ﻧﻤﯽ ﻓﻬﻤﯽ؟؟ ﻣﺮﺩ ﺗﺎﺑﻠﻮﯼ ﺧﺎﺗﻢ ﮐﺎﺭﯼ ﺷﺪﻩ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺧﺮﯾﺪﻩ ﺑﻮﺩ، ﺭﻭﯼ ﺩﯾﻮﺍﺭ ﻧﺼﺐ ﮐﺮﺩ ... ﻫﻤﺴﺮﺵ ﮔﻔﺖ :ﺣﺎﻝ ﺑﺮﺍﺩﺭﺕ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺑﯿﻤﺎﺭ ﺍﺳﺖ ﭘﺮﺳﯿﺪﻩ ﺍﯼ ..؟ ﺑﺎ ﻋﺼﺒﺎﻧﯿﺖ ﮔﻔﺖ : ﺍﻻﻥ ﺣﻮﺻﻠﻪ ﻧﺪﺍﺭﻡ.. اما ! ﺭﻭﯼ ﺗﺎﺑﻠﻮ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ : «ﺑﯿﺎ ﺗﺎ ﻗﺪﺭ ﯾﮑﺪﯾﮕﺮ ﺑﺪﺍﻧﯿﻢ»! ⚠️آيا تا بحال ! ﻫﯿﭻ ﻓﮑﺮ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﯾﻢ ﮐﻪ ﺷﻌﺎﺭ ﻫﺎﯾﻤﺎﻥ ﺩﺭ ﺩﻧﯿﺎﯼ ﻣﺠﺎﺯﯼ، ﭼﻘﺪﺭ ﺑﻪ ﺭﻓﺘﺎﺭﻣﺎﻥ ﺩﺭ ﻓﻀﺎﯼ ﺣﻘﯿﻘﯽ ﺷﺒﺎﻫﺖ ﺩﺍﺭﻧﺪ . ‌#ܝߺ̈ߺߺࡋܢߺ߭ࡏަܝ‌ߊ‌ܢߺ߭ܣ اَلَّلهُمـّ_عجِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج در محـضر خُــدا گنـاه نکنیم 📓🖇 💥💪🏿
- امام علی شدت عشقش رو به حضرت فاطمه اینجوری بیان میکرد : اگر از دل من غایب شوی ، پس سینه من کجا می‌ تواند قلب جایگزین داشته باشد ؟:)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ما‌غیر‌علی‌با‌احدی‌کار‌نداریم🤍!' _با‌آل‌علی‌‌هرکه‌درافتاد‌ ور افتاد
اگر "العجل" بگوییم و برای ظهور آماده نشویم کوفیان آخرالزمانیم ظهور تا پایان جنگهاست...!💔
طبیب ها همه ما را جوابمان کردند، فقط ظهور تو آقا علاج بیماری‌ست..! 💗
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آرزونمی‌کنم‌که‌بیایی آرزو‌میکنم‌وقتی‌آمدی‌چشمانم‌شرمسارنگاهت‌نشود💔 چون‌همه‌می‌دانند‌که‌می‌آیی . اللهم عجل لولیک الفرج🌱 ╭✾࿐༅••❤️🌙••༅࿐✾╮ 🕋الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِ‌لوَلــیِّڪَ‌اَلْفــَرَجْ‌بحق‌ حضࢪٺ‌زینب‌ڪبرۍ‌سلام‌الله‌علیها‌🤲🏻 ╰✾࿐༅••❤️🌙••༅࿐✾╯
آسید‌مجتبی خیلی حضرت‌زهرا«س» رو دوست داشت؛ یه شب دیدم صدای ناله از اتاقش بلند شد با نگرانی رفتم سراغشو دیدم پاهاش رو تو شکمش جمع کرده،دستش هم به پهلوش گذاشته و از درد دور خودش می‌پیچه بلند بلند هم داد می‌زد... آخ‌ پهلوم...چند دقیقه بعد آروم شد؛ گفتم چته مادر!چی شده؟ گفت: مادر جان !از خدا خواستم دردی کھ حضرت زهرا«س» بین در و دیوار کشید رو بهِم بچشونه... الان بهم نشون‌داد؛خیلی‌دردداشت‌مادر ... خیلی...💔 شهید‌آسید‌مجتبی‌علمدار🌹🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 سربند یازهرا 🏴میدونید فاطمیه رو کیا تو کشور رونق دادن⁉️ 🎤 حجت الاسلام پناهیان ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━
🇮🇷بہ تو از دوࢪ سلام🇮🇷
🌸بسم رب الشهدا والصدیقین🌸 داستان : حقایق پنهان 📖 #قسمت‌ششم6⃣ محمدرضابهم ارزش ظهور رایاد دادو فهمو
🌸بسم رب الشهداوصدیقین🌸 ✍🏻داستان: حقایق پنهان📖 ⃣ تا وقتی که خود محمدرضا اجازه نداده بود، بجز خانواده ام؛خواب هام رو به کسی نمیگفتم روزحرکت بالاخره رسید طبق معمول، همه ساعت2⃣(۱۴) تو ناحیه سپاه قوچان با ساک وچمدون هامون حاظر بودیم بعضی از مسافرها که سال اول سفرشون بود، دوتادوتا پتو و بالشت برداشته بودن چون فکرمیکردن اردوگاه که میگن پتو و بالشت نداره من برای خیلی ها توضیح میدادم که اردوگاه امکانات داره و بار خیلی ها رو سبک‌کردم و راه افتادیم. بعد از چندییییین ساعت خداروشکر به سلامتی به اهواز رسیدیم، اردوگاه حمیدیه مثل سالهای قبل خسته وکوفته بودیم از این همه راه ولی با استقبالی که ازمون شد همه خستگی ها رو از تنمون بیرون کرد اون تزئینات شهدایی پسند مداحی که برای شهدا میخوند وبرخوردهای عالی خادمان و مسئولین همه چیز عالی بود. وقتی میرسیدم به خوابگاهی که برامون در نظر گرفته بودن هرکسی یه تختی رو برا خودش انتخاب میکرده و البته گاهی اوقات هم دوساعتی طول میکشید،آخه کش مکش بخاطرتخت ها، که کی طبقه پایین باشه کی طبقه بالا من همیشه روی زمین مینشستم تا همه جابجا بشن بعد اگه تختی اضافه بود من میرفتم رو اون تخت که بیشتراوقاتم زمین راحتتربودم و پتو می انداختم و مینشستم روز اول بازدید از مناطق شروع شدوقتی همه سوار اتوبوسها شدیم ،راوی انتخاب شده بامسئول اتوبوس اومدن داخل اتوبوس تا برنامه هارو اعلام کنن که کجاها میبرنمون و هر جا چقدر زمان برای بازدید داریم و... واااااای وقتی اولین منطقه رو اون هم روز اول اعلام کردن باورم نمیشد واقعااشک توچشمام حلقه زدبله اون جا جایی نبود بجز " نَهرِ خَیِّن" که عملیات کربلا 4 اونجا انجام شده بود و محمدرضا هم تو اون عملیات مجروح شده بود ( : محمدرضا وقتی که مجروح میشه به دست عراقی ها میفته و اسیر میشه.ساعت اول مجروحیتش وقتی میخوان محمدرضا و دوستانش رو به عقب ببرن محمدرضا با سن کمش رشید بود و هیکلش درشت بود.اون موقع بخاطر مجروحیتش از ناحیه شکم(همه شکمش دریده شده بود) وزنش سنگینتر شده بود و نمیتونست رو پای خودش راه بره به خاطر همین و به اجبار دوستای محمدرضا میرن و به مجروح های دیگه کمک میکنن و میرن سمت مَقّر و قرارشده بود روز بعد، آفتاب نزده هر جور شده بیان و محمدرضا رو برگردونن مقر خودی اما وقتی صبح میرسن دیگه از محمدرضا خبری نبود و عراقی ها برده بودنش) بعد از حرکت از اردوگاه به سمت نهرخَیِّن همش تو فکربودم و با خدا و محمدرضا صحبت میکردم و میگفتم خدایا حالا میفهمم چرا محمدرضا آمدبه خوابم وگفت که به این سفربرم.چون توی دوسال گذشته که راهیان رفته بودم ، "نهرخَیِّن " نرفته بودم و اگه هم رفته بودم اصلا واصلا به ذهن نداشتم و محمدرضا رو هم نمیشناختم ولی امسال محمدرضا خبرداشت روز اول برنامه ما چی میشه و کجا میریم،برای همین من رو باز راهی راهیان کرد و باز دوست و همسفر سال گذشته هم با من بود.. وقتی رسیدیم نهرخَیِّن جلوی ورودی، خادمها با یک روحانی برای استقبال و خوش آمدگویی مسافرها اونجابودن.روحانی بعد از این‌که خوش آمدگویی گفت به کاروان،گفتن: خوش بسعادت شما زائران خراسان رضوی که اولین اتوبوس و اولین مسافرهایی هستین که امسال پا در نهرخَیِّن میذارید. تا دیروز هرچی اتوبوس اومده بود،بدون بازدید برگشتن، چون آب بالا اومده بود و جای دکورها آماده نبودند،برای همین شما اولین مسافرهای امسال نهرخَیِّن هستین. دوستم به من گفت واااای باورکن این بازهم کارِ خودِ محمدرضاس که تو همچین روزی بیاییم؛ و جز اولین مسافران نهرخین باشیم. بعد از دراوردن کفش هامون وارد منطقه خَین شدیم. اول ورودی پله هایی خاکی و کوتاه ساخته شده بود... وقتی تا نصفه های پله ها رفته بودیم شخصی که اونجا ایستاده بود(از خادمین بودن) یه کارتی به من دادن و خوش آمد گفتن، جالبیش اینجاس که فقط یک کارت داشت و اون هم نصیب من شد. وقتی رسیدیم بالا، جایی نشستیم برای سخنرانی ؛روی کارت رو نگاه کردم.عکس یه شهید روش بود: شهید اخباری که تخریپ چی بودن. کارت رو برگردوندم که پشتش رو ببینم،باورم نمیشد این متن نوشته شده باشد: اگر می خواهی دوستی ات را با شهدای نهرخین ادامه دهی شماره 8 را به نیت امام رضا(ع) به فلان شماره پیامک کن. یعنی انگارقشنگ کسی از دوستی من و محمدرضا و عهدمون خبر داشت که اون کارت رو به دستم رسوند، تا من توی تصمیمم جدیتر و محکمتر بشم از عهدبستن هام با محمدرضا و آقا امام زمان(عج) برای دوستم گفتم. دوستم باز به شوخی گفت بخدا کم میاری ها بیخیال شو حداقل این یه کار رو نکن.
🇮🇷بہ تو از دوࢪ سلام🇮🇷
🌸بسم رب الشهداوصدیقین🌸 ✍🏻داستان: حقایق پنهان📖 #قسمت_هفتم7⃣ تا وقتی که خود محمدرضا اجازه نداده
ولی خوابهام از محمدرضا و محیا کردن این سفرم به دست خودش که چنداتفاق خوب افتاده بود من رو بیشتر سرشوق می آورد بعدش باتمام وجودم آن شماره را پیامک کردم و درست بعد از پیامک‌ من برنامه شروع شد و راوی ازشهدای نهر خَیِّن گفت .از محمدرضا هم گفت چنان حالم دگرگون شده بودکه وقتی راوی ازمحمدرضا و جراحتش و نحوه اسیرشدنش میگفت، انگارکه کل اون صحنه هارو اونجا بودم و به چشمم میدیدم. به شدت گریه میکردم ،البته بدون صدا حالم داشت بدمیشدکه دوستم گفت صداتوآزادکن من هم کمی صدام رو آزادکردم ولی باز هم چادرم رو جلوی دهنم گرفتم و فقط داد زدم و گفتم آخخخخخخخ محمدرضا جان چی کشیدی برادرمن چه بلایی سرت اوردن بعد از تموم شدن برنامه ها بایدحرکت میکردیم ،اصلا پاهام کشش رفتن ازاونجا رو نداشت. همش حضور محمدرضا رو حس میکردم خداراشکر بجز حس بدِ رفتن و جدایی حس خوبی هم پیداکرده بودم،حس خوشحالی و رضایت محمدرضا از من بابت این اتفاق خوب و نعمت بزرگ تو زندگی خودم خوشحال بودم و خداروشکر میکردم با این اتفاقها تو این سفر بیشتر و بیشتر شهدایی شدم و یجور عاشقِ عاشقِ محمدرضا که با جون ودل قبولش کردم بشه برادربزرگ من تو زندگیم کنارم باشه ،توی سختی ها(البته محمدرضا بیشتر به فکر بقیه بود تا من) و انگار همین که اون خودش من را انتخاب کرده بود باید شکر میکردم و افتخار و صدام درنمیومد و فقط گوش به فرمان اوبودم ❤️ ... 🌷
🇮🇷بہ تو از دوࢪ سلام🇮🇷
ولی خوابهام از محمدرضا و محیا کردن این سفرم به دست خودش که چنداتفاق خوب افتاده بود من رو بیشتر سرشوق
🌸بسم رب الشهداوصدیقین🌸 ✍🏻داستان: حقایق پنهان📖 ⃣ سال سوم راهیان نورهم باکلی خاطرات خوب وشیرین درسال 93تمام شدومن کلی خوشحال بودم که محمدرضارادرزندگیم داشتم وخداوندبزرگ ومهربان یک لطف خیلی بزرگ به من روسیاه کرده بود تالیاقت دوستی بایک شهیدوالامقام راپیداکنم آن هم بااین شرایط خاص که جرات کنم بامحمدرضاعهدهای خیلی بزرگی ببندم وبعدهم باآقاامام زمان (عج)وروزبه روزتلاش بیشتری کنم تاپای عهدهام بمونم وعمل بکنم. واقعاراه سختی راانتخاب کرده بودم ولی باکل سختی هابرایم شیرینی های خاصی هم داشت همین که این لطف بزرگ ازطرف خداومحمدرضاشامل حال من شده بود در روزهای سخت زندگیم وناامیدی ها. خداراشکربعداز سفرسوم راهیان که شناختم ازمحمدرضابیشترشده بود.واقعادلبستگی من هم روزبه روزبه انجام عهدهایم بیشترمیشدوهربارمحمدرضاراشب های جمعه به خواب میدیدم و تایم بودن هایش درخوابم بیشترمیشد. وهرباربرایم درموردچیزهای خاصی صحبت میکرد.که درک آنهامثل درک ظهورآقابرایم کم رنگ بود. دراین هشت سال همیشه به کسایی که ازقضیه من ومحمدرضاباخبربودن گفتم که محمدرضابه جزاینکه شهیدخیلی فعالیه خیلی هم دلسوزوراهنمای خوبی برایم بوده. آخه محمدرضاتقریبابعدچندماه ازسفرراهیان سال93که گذشت ماشاالله فعالیت هاش بیشترشدوانگارماموریتش فقط این نبود که به من امیدبده وزندگی دوباره ببخشه ودرک چیزهایی رابه من بفهمونه او به فکربقیه هم بودحتی ازشهرهای دیگروراههای دور . اولین بار محمدرضابخاطر خانواده ای اومدبخوابم چون واقعا مشکلاتی داشتند و به من چیزهایی گفت مثل اسم.فامیل.شهر.ومشکلات آنها.وواقعااصلاباورم نمیشد محمدرضاواضح ازمشکلات آدمهایی معرفی کنه ومن رامامورکنه برای حل مشکلات آنها وبازهم باراهنمایی های خودش که بایدچطورپیش بروم تامن وحرفهایم راباورکنن باراول که ماموریت به من دادتابه شهری برم برای حل مشکلات دوخانواده.نه من ازقبل آنهارامیشناختم ونه آنهامن رامیشناختن حتی درعمرم هم پادرشهرآنهانذاشته بودم وآن هم مشکلی بودکه اگرحل نمیشدبه وقتش دوخانواده الی سه خانواده ازهم می پاشیدن که پای آبروی آنهاهم وسط بود ❤️ ... 🌷
🌸بسم رب الشهداءوالصدیقین🌸 ✍داستان حقایق پنهان📖 نهم9⃣ وقتی که من واردزندگی آن اشخاص میشدم همینطورکه گفتم من آنهارانمی شناختم وآنهاهم من را نمیشناختن ولی وقتی که خودم رامعرفی میکردم ومیگفتم ازکدام شهرهستم واینکه میفهمیدن آنجا چقدر دورازشهرخودشان بود وازمشکلات یا راز زندگی شان میگفتم وآن هم دقیق وبجادیگرجایی برای باورنکردن حرفهای من نمی ماند.واکثراباوروقبول می کردن.که خیلی هم خوشحال می شدندوافتخارمیکردند که حداقل کمی لیاقت این راداشتن که یک شهیدبزرگواری برای آنهاپیغام داده وحتی راهی جلوی پایشان گذاشته تابهتروبجاپیش بروند.نه بازهم به مشکل یامشکلاتی.ویابه بی آبرویی درخانواده یافامیل مواجه شوند.وخداراشکربیشتراین خانواده هاخودشان هم همکاری میکردن برای حل مشکلاتشان وواقعاهم به نتیجه میرسیدندوکلی هم شکرگذاربودند.ولی آنهایی که قبول نمیکردندیااصلادوست نداشتندقبول کنن وفکرمیکردندخوار و یا کوچک میشوند ته همه تلاشهای من برای آنهاوهمکاری نکردن خودآنها به مشکلات سختری برخوردمیکردن وته برنامه یااون کارشان واقعابامشکلات سختترازقبل هم مواجه میشدند وبعدپشیمان که دیگرسودی نداشت.درطی آن روزهای سال93خداراشکرمن روزبه روزحالم بهتروبهترمیشدوایمانم قویترازهمه لحاظ وباورهایم به شهداوآقاامام زمان بیشتروبیشترمیشد.طوریکه رقص هرازگاهی را باگوش دادن آهنگ راهم تاچهارسال کلااززندگیم حذف کردم نمازخواندن هایم سروقت وبه موقع شده بود.طوریکه ازقبل هم نمازقضاهم داشتم راجبران میکردم؛نمازشب میخواندم؛صبح هازودبیدارمیشدم وباخداوامام زمان دوساعت رازونیازمیکردم؛نمازامام زمان میخواندم؛غسل جمعه هایم رامثل محمدرضاهمیشه انجام میدادم؛زیارت عاشورااگربعدازهرنمازم ودائمی هم نبودولی بازهم درروزحتماوحتمایکبارمیخواندم .وکل انجام این کارهابه غیرازاینکه حالم راروزبه روزبهترمیکردباشرایط سخت زندگی که داشتم صبروحوصله ام هم بیشترمیشد.وبازهم خداراشکرکه باتلاش وکوشش وهمت خودم بخاطرخودسازی درونی وباطنی وگذشتن ازنفسانیت های دنیوی درهمه مسائل زندگی ودنیا انگارمحمدرضاهم وقتی تلاشهای من رامیدیدروزبه روزبه عنوان یک برادربیشتروبیشترعاشقم میشدوهردوهفته وشبهای خاصی مثل شبهای شهادت؛تولدومیلادهای ائمه هم تشریف فرمامی شدندبه جزپیغام اززندگی بقیه برای کمک وراهنمایی که درسال یکی دوخانواده رامعرفی میکردند.بیشترخودش هم برای خودسازی من ورسیدن به معنویات ودرک خیلی ازچیزهاواقعاهمراه وکمکم بودمثل برادربزرگترم وخواب هام طوری واضح وشفاف بودکه درست عین واقعیت دربیداری بودبرایم.ووقتی که خواب میدیدم در خواب اصلامتوجه نمیشدم که دارم خواب میبینم تاسفارش خانواده خودم راحداقل به محمدرضابگم وجواب بگیرم.وهمیشه به خانواده ام می گفتم من متوجه نمی شوم خواب میبینم تاسفارش های شمارابه محمدرضا برسانم.ولی همیشه دربیداری بامحمدرضاصحبت میکردم تااگرشدشبی درخواب جواب خانواده ام رابدهد بخاطرمشکلات ویاچیزهای دیگری که نیت میکردند.مخصوصاجواب برادرم راکه هشت سال ازخودم کوچکتربودوآن هم تلاش میکردتاواقعی امام زمانی وشهدایی شود که خداراشکر بعدتقریبادوسال که خواب محمدرضارامیدیدم.یک شب که حدودا دوماهی ازدرخواست های مکرربرادرم میگذشت برای اینکه نیت هایی کرده بودتامحمدرضاجوابش رابدهد بالاخره محمدرضابه خوابم آمدو جواب برادرم رادادو... الشهدانوشت❤️ دارد....
🇮🇷بہ تو از دوࢪ سلام🇮🇷
🌸بسم رب الشهداءوالصدیقین🌸 ✍داستان حقایق پنهان📖 #قسمت نهم9⃣ وقتی که من واردزندگی آن اشخاص میشدم هم
🌸بسم رب الشهداءوالصدیقین🌸 ✍🏻داستان حقایق پنهان📖 ⃣1⃣ بالاخره محمدرضا به خوابم آمد و جواب برادرم رو داد محمدرضا گفت به آقا .... بگو راهی رو که انتخاب کرده و نیت کرده رو تا ته بره و بهش عمل کنه،چون نیتش اول ازهمه خودسازیه و بعد راه آقا امام زمان. بهش بگو خودش رو دست کم نگیره،میتونه که موفق باشه و ان شاءالله یه روزی به جایی میرسه که رفتار و کردارش میشه ورد زبون همه و میشه یک الگو واقعی واسه خیلی ها.من اصلا از نیت برادرم خبر نداشتم و با حرفهای محمدرضا متوجه شدم. وقتی حرفهای محمدرضا رو واسه برادرم گفتم خیلی منقلب شد ازش پرسیدم نیتت واقعا همین ها بود گفت آره ،شما هم دعاکن برام و به خود محمدرضا بگو برام خیلی دعا کنه وگرنه تنهایی نمیتونم موفق وسربلندباشم.خیلی خیلی خوشحال شدم وقتی متوجه شدم برادرم هم کم کم راه اصلی زندگی خودش روپیداکرده.و اولین دوست شهید خودش رو هم که محمدرضا بود رو انتخاب کرده بود. این انتخاب روزبه روز تو رفتارهای برادرم تاثیراتش رو نشون میداد، بعضی جاها حتی از من هم جلو زده بود در درک ظهور آقا امام زمان (عج) و اینکه دعا کردن واقعی برای آقا آدم رو به کجاها میرسونه. کم کم متوجه شدم که برادرم حتی تو سختترین شرایط زندگی خودش و حتی زندگی بقیه هیچ وقت مستقیم برای اونها دعا نمیکرد و به زبان هم نمیاورد،اون همه دعاهاش فقط واسه آقابود. چون باتمام وجود به این درک رسیده بود که آقا همه ما هارو میبینه پس از مشکلات زندگی هامون هم خبرداره.چه مشکلات مالی باشه.چه مریض داشته باشیم وچه مشکلاتمون گناه های خودمون باشه... برادرم میگفت ماها وقتی واسه آقا یکبار دعا میکنیم و یا به نیتش به بقیه کمک میکنیم،به نیتش صدقه میدیم ؛ مهمتراز اینا وقتی به نیت خوشحالی آقا وبرای ظهورش سعی میکنیم گناه نکنیم ویاترک گناه انجام بدیم، آقا چندین برابرش بهمون کمک میکنه برادرم تامیتونست به بقیه هم بدون ریا همه این هارو میگفت. تا شاید تونسته باشه قدمی تو راه ظهور آقا برداشته باشه همونطور که گفتم زندگی من از سال90 پر از مشکلات و سختی بود و هنوز هم هست، ولی خداروشکر با بودن محمدرضا تو زندگیم ودر زندگی خانوادگی مون روزبه روز روحیه همه بهترمیشد.پر از امیدبودیم وصبوری هامون بیشتر شده بود همه خدارو شکر میکردیم بابت بودن محمدرضا توی زندگیمون و همیشه میگفتم اگرخدا نظری به من و خانواده ام نمیکرد معلوم نبود الان تو چه وضعیتی بودیم من واقعا چطور آدمی شده بودم ،با اون تصمیم های که گرفته بودم اگربه اون تصمیم هایی که گرفته بودم عمل میکردم قبل از خودم صددرصد اول پدرومادرم در محیط روستا به خاطر حال من نابود میشدند.چون پدرم همیشه میگفت راضی هستم نان شب نداشته باشیم ولی آبرو و شخصیت داشته باشیم.همیشه هم دنبال لقمه حلال بود برای خانوادش و همین تربیت و لقمه حلال باعث شده بود که خداوند نگاه واقعی به من بندازه تا خودم و خانوادم رو به تباهی نکشم کل این تصمیم های بد و منفی اول با کمک خدا و بعد هم با کمک محمدرضا ختم بخیر شد سال93هم با همه خوبی ها و بدی هاش ولی با کلی امید به زندگی.داشت به سرمیرسید، و باز هم زمان ثبت نام راهیان نور شده بود البته من امسال کمی زودتر به فکر راهیان نور افتاده بودم و اینبار بدون این که محمدرضا ازم بخواد،میخواستم این سفر رو برم و اینبار پای پنج شهیدگمنام هم به وسط کشیده شدبخاطرسفرراهیان نور ❤️ ....
❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️ ⚠️تلنگــــر عزیزےنقل‌مےڪرد: 👈در خواب امام زمان (عج) را دیدم.... ڪہ با دستان مبارڪشان شانہ هایم گرفتہ و فرمودند: ☝️از استفاده ڪن. از خواب ڪہ بیدار شدم، بسیار فڪر ڪردم 🤔ڪہ چگونہ مےتوانم از جوانیم استفاده ڪنم⁉️ 🏴 ایام 💚🍃 بود و شب رفتم هیئت. روحانے هیئت در بین سخنانشان گفت: 🔴 جوانان از زمان جوانیتان استفاده ڪنید،👌 کہ یڪے از بهترین استفاده از جوانے 🌟 ❣ در هر روز است. ✋ بنده متوجه شدم ڪہ منظور حضرت خواندن هر روزه ے زیارت عاشورا است. #ܝߺ̈ߺߺࡋܢߺ߭ࡏަܝ‌ߊ‌ܢߺ߭ܣ اَلَّلهُمـّ_عجِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج در محـضر خُــدا گنـاه نکنیم 📓🖇 💥💪🏿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‹بِٮـــمِ‌‌اللّٰھ‌الرَّحمٰـنِْ‌الرَّحیـٓم› 🖐🏻!
5714915861.mp3
2.75M
↵دعاےعھـد . . ♥️! میون‌‌اشڪ‌هاودعاهاے . . . قشنگتون‌ماروفراموش‌نڪنیدᵕ.ᵕ🌱
🇮🇷بہ تو از دوࢪ سلام🇮🇷
🌸تجدید بیعت روزانه با امام زمان (عج)🌸 🌱دعای عهد 🤲🌤 🌺 بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیمْ ‌🌺 🔹 اَللّهُمَّ رَبَّ النُّورِ الْعَظیمِ 🔹 وَ رَبَّ الْکُرْسِىِّ الرَّفیعِ 🔹 وَ رَبَّ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ 🔹 وَ مُنْزِلَ التَّوْراةِ وَالْإِنْجیلِ وَالزَّبُورِ 🔹 وَ رَبَّ الظِّلِّ وَالْحَرُورِ 🔹 وَ مُنْزِلَ الْقُرْآنِ الْعَظیمِ 🔹 وَ رَبَّ الْمَلائِکَةِ الْمُقَرَّبینَ 🔹 وَالْأَنْبِیاءِ وَالْمُرْسَلینَ 🔹 اَللّهُمَّ إِنّى أَسْأَلُکَ بوَجْهِکَ الْکَریمِ 🔹 وَ بِنُورِ وَجْهِکَ الْمُنیرِ 🔹 وَ مُلْکِکَ الْقَدیمِ 🔹 یا حَىُّ یا قَیُّومُ 🔹 أَسْأَلُکَ بِاسْمِکَ الَّذى 🔹 أَشْرَقَتْ بِهِ السَّمواتُ وَالْأَرَضُونَ 🔹 وَ بِاسْمِکَ الَّذى یَصْلَحُ بِهِ الْأَوَّلُونَ وَالْآخِرُونَ 🔹 یا حَیّاً قَبْلَ کُلِّ حَىٍّ 🔹 وَ یا حَیّاً بَعْدَ کُلِّ حَىٍّ 🔹 وَ یا حَیّاً حینَ لا حَىَّ 🔹 یا مُحْیِىَ الْمَوْتى 🔹 وَ مُمیتَ الْأَحْیاءِ 🔹 یا حَىُّ لا إِلهَ إِلّا أَنْتَ 🔹 اَللّهُمَّ بَلِّغْ مَوْلانَا الْإِمامَ الْهادِىَ الْمَهْدِىَّ 🔹 الْقائِمَ بِأَمْرِکَ 🔹 صَلَواتُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ الطّاهِرینَ 🔹 عَنْ جَمیعِ الْمُؤْمِنینَ وَالْمُؤْمِناتِ 🔹 فى مَشارِقِ الْأَرْضِ وَ مَغارِبِها 🔹 سَهْلِها وَ جَبَلِها وَ بَرِّها وَ بَحْرِها 🔹 وَ عَنّى وَ عَنْ والِدَىَّ 🔹 مِنَ الصَّلَواتِ زِنَةَ عَرْشِ اللَّهِ 🔹 وَ مِدادَ کَلِماتِهِ 🔹 وَ ما أَحْصاهُ عِلْمُهُ 🔹 وَ أَحاطَ بِهِ کِتابُهُ 🔹 أَللّهُمِّ إِنّى أُجَدِّدُ لَهُ 🔹 فى صَبیحَةِ یَوْمى هذا 🔹 وَ ما عِشْتُ مِنْ أَیّامى 🔹 عَهْداً وَ عَقْداً وَ بَیْعَةً لَهُ فى عُنُقى 🔹 لا أَحُولُ عَنْها وَ لا أَزُولُ أَبَداً 🔹 اَللّهُمَّ اجْعَلْنى مِنْ أَنْصارِهِ وَ أَعَوانِهِ 🔹 وَالذّابّینَ عَنْهُ 🔹 وَالْمُسارِعینَ إِلَیْهِ فى قَضاءِ حَوائِجِهِ 🔹 وَالْمُمْتَثِلینَ لِأَوامِرِهِ 🔹 وَالْمُحامینَ عَنْهُ 🔹 وَالسّابِقینَ إِلى إِرادَتِهِ 🔹 وَالْمُسْتَشْهَدینَ بَیْنَ یَدَیْهِ 🔹 اَللّهُمَّ إِنْ حالَ بَیْنى وَ بَیْنَهُ الْمَوْتُ 🔹 الَّذى جَعَلْتَهُ عَلى عِبادِکَ حَتْماً مَقْضِیّاً 🔹 فَأَخْرِجْنى مِنْ قَبْرى 🔹 مُؤْتَزِراً کَفَنى 🔹 شاهِراً سَیْفى 🔹 مُجَرِّداً قَناتى 🔹 مُلَبِّیاً دَعْوَةَ الدّاعى 🔹 فِى الْحاضِرِ وَالْبادى 🔹 اَللّهُمَّ أَرِنِى الطَّلْعَةَ الرَّشیدَةَ 🔹 وَالْغُرَّةَ الْحَمیدَةَ 🔹 وَاکْحَُلْ ناظِرى بِنَظْرَةٍ مِنّى إِلَیْهِ 🔹 وَ عَجِّلْ فَرَجَهُ 🔹 وَ سَهِّلْ مَخْرَجَهُ 🔹 وَ أَوْسِعْ مَنْهَجَهُ 🔹 وَاسْلُکْ بى مَحَجَّتَهُ 🔹 وَ أَنْفِذْ أَمْرَهُ 🔹 وَاشْدُدْ أَزْرَهُ 🔹 وَاعْمُرِ اللّهُمَّ بِهِ بِلادَکَ 🔹 وَ أَحْىِ بِهِ عِبادَکَ 🔹 فَإِنَّکَ قُلْتَ وَ قَوْلُکَ الْحَقُّ 🔹 ظَهَرَ الْفَسادُ فِى الْبَرِّ وَالْبَحْرِ 🔹 بِما کَسَبَتْ أَیْدِى النّاسِ 🔹 فَأَظْهِرِ اللّهُمَّ لَنا وَلِیَّکَ 🔹 وَابْنَ بِنْتِ نَبِیِّکَ الْمُسَمّى بِاسْمِ رَسُولِک 🔹 َحَتّى لا یَظْفَرَ بِشَىْءٍ مِنَ الْباطِلِ إِلّا مَزَّقَهُ 🔹 وَ یُحِقَّ الْحَقَّ وَ یُحَقِّقَهُ 🔹 وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مَفْزَعاً لِمَظْلُومِ عِبادِکَ 🔹 وَ ناصِراً لِمَنْ لا یَجِدُ لَهُ ناصِراً غَیْرَکَ 🔹 وَ مُجَدِّداً لِما عُطِّلَ مِنْ أَحْکامِ کِتابِکَ 🔹 وَ مُشَیِّداً لِما وَرَدَ مِنْ أَعْلامِ دینِکَ 🔹 وَ سُنَنِ نَبِیِّکَ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ 🔹 وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مِمَّنْ حَصَّنْتَهُ 🔹 مِنْ بَأْسِ الْمُعْتَدینَ 🔹 اَللّهُمَّ وَ سُرَّ نَبِیَّکَ مُحَمَّداً 🔹 صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ بِرُؤْیَتِهِ 🔹 وَ مَنْ تَبِعَهُ عَلى دَعْوَتِهِ 🔹 وَارْحَمِ اسْتِکانَتَنا بَعْدَهُ 🔹 اللّهُمَّ اکْشِفْ هذِهِ الْغُمَّةَ 🔹 عَنْ هذِهِ الْأُمَّةِ بِحُضُورِهِ 🔹 وَ عَجِّلْ لَنا ظُهُورَهُ 🔹 إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعیداً 🔹 وَ نَراهُ قَریباً 🔹 بِرَحْمَتِکَ یا أَرْحَمَ الرّاحِمینَ 🔺 آنگاه سه بار بر ران خود دست می‌زنی و در هر مرتبه می‌گویی: 🔹 اَلْعَجَلَ اَلْعَجَلَ ، یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمان 🔹 اَلْعَجَلَ اَلْعَجَلَ ، یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمان 🔹 اَلْعَجَلَ اَلْعَجَلَ ، یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمان 🌱 ♥ الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِ‌لوَلــیِّڪَ‌اَلْفــَرَجْ‌بحق‌ حضࢪٺ‌زینب‌ڪبرۍ‌سلام‌الله‌علیها‌🤲🏻🕊
دل‌رااگرازحسین‌بگیرم‌چهکنم بی‌عشق‌حسین‌اگربمیرم‌چهکنم فرداکه‌کسی‌رابهکسی‌کآری‌نیست دامان‌حسین‌اگرنگیرم‌چهکنم؟ ❤️‍🩹 !
میگن‌تنها‌جایی‌که‌‌زمین‌محتاج‌ِ باران‌نیست‌؛کربلاست باور‌نداری!؟از‌چشم‌ها‌بپرس! 🍁