🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸
#عبور_از_سیم_خار_دار_نفس
#قسمت18
از خونه که بیرون امدم گوشی ام زنگ خورد.
شماره ناشناس بود.–بله بفرمایید.ــ سلام خانم رحمانی، آرشم.ــ انگار با شنیدن صدایش تمام خستگیم از تنم رفت. «محکم باش، دختره ی احساساتی»با تردید جواب سلامش رو دادم و گفتم:–شماره من رو از کجا آوردید؟ــ از سارا گرفتم ــچرا این کاررو کردید؟ـخب نگران شدم، دو روز نیومدید دانشگاه.اما من که امروز با او کلاس نداشتم از کجا می دانست.ــ مشکلی پیش امد نشد که بیام.ــ چه مشکلی؟ــ کمی سکوت کردم و گفتم: –ببخشیدمن باید برم، خداحافظ.
زود گوشی را قطع کردم.نمی دانم چرا بااوحرف زدن درگیر عذاب وجدانم می کرد.وارد خانه که شدم سلام بلندی کردم.مامان سرش را از
آشپزخونه بیرون آوردو گفت:–سلام، صبح رفتنی خیلی دمق بودی، خدارو شکر که الان خوشحالی.
رفتم سالن و کیف و چادرم راروی مبل انداختم و نشستم و از همانجا گفتم:–آخه ریحانه تبش قطع شده مامان، حالش بهتره.سر چرخاندم ونگاه
گذرایی به سالن انداختم. همه جا ریخت و پاش بود،مامان بیشتر سالن رو فرش فرش می انداخت. همیشه میگویدفرش خانه را گرم و زنده نگه می دارد، ولی حالا خبری ازهیچ کدامشان نبود.به اتاق ها هم سرکی کشیدم انتهای سالن یک راه روئه کوچک بود که هر طرفش یک اتاق بود و انتهایش هم سرویس و حمام قرار داشت.فرش های اتاق ها هم نبود پس مامان خونه تکونی
راشروع کرده بود.برگشتم آشپزخانه و گفتم:
–مامان جان می خوای فردا نرم دانشگاه بمونم کمکت؟ــ نه دخترم اولا که خواهرت هست، بعدم تو دوروزه نرفتی برو به درست برس.عجله ایی که ندارم زود خونه تکونی رو شروع کردم که سر صبر کارهام رو انجام بدم.حالا اینا رو ولش کن از ریحانه بگو، پس واسه همین امروز زود امدی؟
خندیدم و گفتم:– آقای معصومی تشویقی بهم داد.ــ دو هفته دیگه راحت میشی مادر.
با این حرفش غم در دلم نشست، احساس خاصی داشتم به آنجا، به ریحانه، به آقامعلم قهرمانم. نمی دانم شایدحس خانه ی پدری یا یک حمایت گر که خیال آدم را همیشه راحت می کند.
با صدای چرخیدن کلید درقفل در ورودی ، سرم را به سمت راچرخاندم. خواهرم اسرا بود.اسرا سه سال از من کوچکتر بود و در مقطع پیش دانشگاهی درس می خواند.ـــ به به سلام بر خواهر بزرگوار.ــ سلام اسرا جان خوبی؟
آهی کشیدو گفت:– ای بابا مگه این درس و مشق میزارن آدم خوب باشه...
✍#بهقلملیلافتحیپور
#ادامهدارد..
🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸
#عبور_از_سیم_خار_دار_نفس
#قسمت19
سفره را از دست مادر گرفتم وروی زمین پهن کردم.با وجود میز ناهار خوری همیشه غذایمان را روی زمین میخوردیم. مادرمعتقداست اینطوری زودتربه انسان احساس سیری دست می دهد یا هضم غذابهترصورت می گیرد.اسراهم کمک کردبشقاب هارا آوردوسفره را چیدیم.مادر قیمه درست کرده بود.قیمهی زرد خوش رنگ، غذاهایمان هیچ وقت رب گوجه نداشت به خاطرضررهایی که دارد.مادر گاهی رب آلو و رب های دیگر داخل غذاهایش می ریزد.
مادر میگوید، رفتارهای ما از تغذیهمان نشات میگیرد.اسرا شروع به خوردن کرد و گفت:–وای مامان، خداروشکر که غذای مفصل گذاشتی چون فردا باید روزه بگیرم.مادر در حال رفتن به آشپزخانه گفت:–اتفاقا می خواستم حاضری آماده کنم ولی یادم افتاد راحیل دیشب از خستگی درست غذا نخورده برای همین قیمه گذاشتم.با آرنج به پهلوی اسرا زدم و گفتم:
–چرا می خوای روزه بگیری؟سرش راپایین انداخت و گفت: –همین جوری.خواستم دوباره سوال پیچش کنم که مادر فلفل ساب به دست امدونشست و گفت:– دستاتونو باز کنید. مثل همیشه کف دستهایمان کمی نمک ریخت تا بخوریم.اسرادستش رابازکردو همانطور که نمکش رازبان می زدپرسید:–راستی مامان از این فلفل سابها می تونی واسه دوست منم بگیری؟ اون دفعه که بهش ازاین نمکها دادم میگه دونه هاش درشته، واسه ریختن روی غذا به مشکل خوردن.
همانطورکه برای مادر غذامی کشیدم گفتم:
–وا! خب خودشون برن بخرن، مردم چه توقعاتی دارن.–توقع چیه؟ منظورم رونمی گرفت. هرچی بهش می گفتم از این نمکدونها که سرش می چرخه، نمیفهمید کدومارو میگم. گفتم به مامان بگم براشون بخره.بشقابم راگرفتم جلوی دیس وگفتم:–حالااگه یه مدل جدیدلباس بودا، همچین زودمنظورت رومی فهمید...مادر خندیدو رو به اسراگفت:–عیبی نداره، می گیرم براش.
اسراتشکرکردوهمانطورکه دولپی غذامی خوردگفت:–راحیل خداخیرت بده که دیشب خوب غذانخوردی، این قیمه رواز تو داریم.
لبخندی زدم وزیرگوشش گفتم:
–حالا یه روز میخوای روزه بگیریها، چه خبرته.. بعدباخودم فکرکردم که من هنوز دلم راتنبیهش نکردم.فردا من هم باید روزه می گرفتم.
اسرالقمه ی دهانش را قورت دادو گفت:
–مامان جان خیلی خوشمزه بود، دستتون دردنکنه.مادر لبخندی زدو گفت:–نوش جان دخترم.بعدنگاهی به من انداخت وچشمکی زدوپرسید:–چیه تو فکری؟–یه کم نگران ریحانه ام.می ترسم دوباره تب کنه.ــ اینکه نگرانی نداره غذات که تموم شد یه زنگ بزن خبر بگیر.
مادر دیگر چیزی نپرسید ولی نگاهش گوشزد می کردکه نگرانی تو فقط همین نیست. اهل سوال پیچ کردن نبود. همیشه از این که سوال پیچم نمی کردخوشحال میشدم..بعد از جمع کردن سفره گوشی را برداشتم و شماره ی خانه ی آقای معصومی را گرفتم.الو، بفرمایید.ــ سلام، خوبید؟
ــسلام راحیل خانم، ممنون شما خوب هستید؟
از این که اسم کوچکم را به زبان آورده بود خجالت کشیدم.ــ ممنون، نگران ریحانه جون بودم گفتم حالش رو بپرسم، تب که نکرده؟
ــ نه خداروشکر،حالش خوبه نگران نباشید.
بعد هم با لحن قشنگی ادامه داد:–چقدر خوشحال شدم زنگ زدید، ممنون که تو فکر ما بودید، بزرگواری کردید.
ــ خواهش می کنم،کاری نکردم.
ــ راستی یه ساعت دیگه وقت داروهاشه، توی یخچال نبود، کجا گذاشتید؟ــ توی کابینت کنار یخچال گذاشتم.آخه تو یخچال سرد میشه خوردنش برای بچه سخته.
ــ چه فکر خوبی.بعد از سکوت کوتاهی آروم گفت:–ممنون برای محبتهایی که درحق ریحانه می کنید. نمی دانستم چه باید جواب بدهم، فقط آرام خواهش می کنمی گفتم وخداحافظی کردم.
بعدازقطع کردن تلفن با خودم گفتم، کاش می گفتم فردا نمی توانم بیایم، آخه با زبان روزه سروکله زدن با ریحانه سخت است.
ولی باز به خودم نهیب زدم،
حالا برای یک روز روزه، یک روز سختی کشیدن، یک روز تنبیهی که خودت باعثش شدی در این حد ناز کردن، لوس بازی نیست...مگه اولین بارته.
✍#بهقلملیلافتحیپور
#ادامهدارد...
🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸
#عبور_از_سیم_خار_دار_نفس
#قسمت20
مامان درحال شستن ظرف ها بود و من و اسرا هم نشسته بودیم به حرف زدن.
مامان با یه پیش دستی که چند تا لیمو ترش قاچ شدهداخلش بود وارد سالن شدو گفت:
–راحیل یکی دوتا از این برش ها رو بخور یه وقت از ریحانه سرما خوردگی اش رو نگرفته باشی. حالا اسفندهم دود می کنم.
ــ ممنون مامان جان.
ــ راحیل.
ــ هوم.
ــ می گم مامان خیلی خوشگل و خوش هیکل و جوونه؟یا من زیادی درشتم که سنم رو بالا نشون میده.
ــ چطور؟
ــ آخه اون روز که با مامان رفته بودیم مسجد، یه خانمه که ما رو نمی شناخت، پرسید خواهرتونه؟ وقتی گفتم مامانمه، اونقدر تعجب کرد روش نشد شاخاش رو بهم نشون بده.
لبخند موزیانه ایی زدم و گفتم:
–هم مامان ما خوشگل و خوش هیکله، هم تو استخون درشتی.
آهی کشید و گفت:
–مثل تو خوش شانس نبودم که به مامان برم.
ــ شوخی کردم بابا، خیلیم خوبی، بعدنفس عمیقی کشیدم.
– طفلی مامان، خیلی زود تنها شد. دلم براش میسوزه.
ــ اسرا
ــ بله
ــ می گم این که الان مامان تنها داره کار می کنه نشونه ی چیه؟
با خونسردی گفت:
–دور از جون شما آبجی گلم، نشونه ی بی معرفتی دختراش.
ـــ خب؟
ــ هیچی دیگه دوباره دختر کوچیکه طبق معمول باید معرفت به خرج بده. بعدهم بلندشدوسمت آشپزخانه رفت.
با رفتن اسرا مامان را صدا زدم که بیاد.
مامان بااسفنددودکن واردشدوکلی دود اسفند تو حلقم کردو کنارم نشست.
ــ خب خبر جدید چی داری؟
من هم قضیه ی تلفن زدن آرش رابرایش تعریف کردم.
ــ از روز اول واسه مامان همه چیز رادر مورد آرش تعریف کرده بودم.
ــ قصد این پسره چیه؟نکنه نظرش دوستیه؟
ــ من که اهلش نیستم مامانم.
ــ می دونم دخترم، ولی مواظب باش.
گاهی وقت ها این پسرا فکرایی دارن تو سرشون، قاپ دخترا رو می دزدن بعد می شینن دختره بره دنبالش.
کمی دیرگفتی مامان جان. ولی من که اهل دنبال کسی رفتن نیستم.
اسرا با سه تا دم نوش وارد شدو رو به من گفت:
–من رو فرستادی که خودت بشینی به پچ پچ؟
مامان دیگه حرفی نزدو خندید.
ــ نه بابا منم الان می خوام پاشم کمک مامان یه کم خونه تکونی.
رو به مامان کردم و گفتم:
– الان سه تایی آشپزخونه رو شروع کنیم تا آخر شب تموم میشه ها.
ــ خسته ایی دخترم، حالا انجام میشه.
ــ این دم نوش رو بخورم حله.
تا دیر وقت به کمک مامان و اسرا همه ی کابنت ها و کف آشپز خونه و... رو برق انداختیم و تمیز کردیم.
✍#بهقلملیلافتحیپور
#ادامهدارد...
🇮🇷بہ تو از دوࢪ سلام🇮🇷
🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸 #عبور_از_سیم_خار_دار_نفس #قسمت20 مامان درحال شستن ظرف ها بود و من و اسرا هم نشسته
سلام دوستان ظهرتون بخیر اینم چندتا پارت خـدمت شماها
همه با هم..
برای اسلام...
برای انقلاب...
برای پاسداشت خون شهدا.. 🇮🇷✌️
#جلیلی
#زن_عفت_افتخار
═✧❁🌷یازهرا🌷❁✧┄
@Beh_to_az_door_salam
می رسد روزی
تو انتخاب اول و آخر
تمام دنیا خواهی بود...
#امام_زمان ❤️
#اللهمعجللولیکالفرج
@Beh_to_az_door_salam
زِندگیاتونُ وَقفِ امامزَمان ڪُنید...🍃
وَقفِ جِبههی فَرهَنگے...🧨
وَقفِ ظُهور...✨
وَقتے زِندگیاتون اینشِکلے شه
مَجبور میشین ڪه گُناه نَڪُنید...👣
وَ وَقتیم ڪه گُناههاتون ڪَمتر شُد
دَریچهاۍ از حَقایق بِه روتون باز میشه
اونوَقته ڪه میشین شَبیهِ شُهدا...
_ شهیدسیدمیلادمصطفوی 🕊♥️
@Beh_to_az_door_salam
💥تلنگر
🌑دوستــــِ بد
یا گنـــاه رو بــرات خوشگل میـکنه
یا خــودش گنـــاهــکاره
❤️دوستــــِ خوب
تـو رو به یاد خــدا میـندازه
وقـتی کنـارشی از گنـاه کردن
شـــرم داری.
@Beh_to_az_door_salam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 #استوري ويژه با موضوع: بوی محرم
•••✾••••✾•🌱🌴🕌🌴🌱•✾••••✾•••
@Beh_to_az_door_salam
┅═✾🍃 ⃟ ⃟🥀🌹🥀 ⃟ ⃟🍃✾
🍃رو به شش گوشهترین
قبلهی عالم
هرروزبردن نام
حسیـــن بن علی میچسبد:
چِــقَدَر نـام تــو زیبـاست
اَبــاعَبـــــدالله...
هرکسی داد سَلامی به تو
و اَشکَش ریخت ،،،
او نَظـَرکَــردهی زَهــراست...
┅═✾🍃 ⃟ ⃟🥀🌹🥀 ⃟ ⃟🍃✾
اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ
وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ
وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ
وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ
وعَلی العباس الحسُیْن...
ارباب بيکفن ســــــــلام...
┅═✾🍃 ⃟ ⃟🥀🌹🥀 ⃟ ⃟🍃✾
#امام_حسین✨
#امام_زمان✨
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَجَوَالْعافِیَةوَالنَّصْر✨
ঊঊ🌺🍃ঊঈ
═✧❁°یاحسیـــــــــن❁✧═
ঊঈ🍃🌺ঊঈ
@Beh_to_az_door_salam
امام علی علیه السلام فرمودند؛
#زن_عفت_افتخار
═✧❁🌷یازهرا🌷❁✧┄
@Beh_to_az_door_salam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
طرفدارهای نامزدها کاسهی داغ تر از آش نشوید 🌱
#زن_عفت_افتخار
═✧❁🌷یازهرا🌷❁✧┄
@Beh_to_az_door_salam
هدایت شده از ـمآهلی؛
_ __
وایبِپستایاینچنلحرفدلتُمیزنههه🖤 •
https://eitaa.com/mahliam
حرفایِدلهممونتوشِ •
مذهبیا ، غیرمذهبیا فرقی نداره چون هممون ی موقع حالمون بدجور میگیره❤️🩹 •
-مگهمیشهیکانالاینقدرخوبپستبزارههه •
#اونجاکهحالمخرابهمیامپایِاینکانال")
🇮🇷بہ تو از دوࢪ سلام🇮🇷
+دختر جان پسرا جان ؛ اینجا نباشی نمیتونی خودتُ خالی کنی ❤️🩹
https://eitaa.com/mahliam
#جوینگشنگ؟!👀🫀
یه نفر یه روزی یه دعای قشنگی یادم داد
میگفت:
🍁 از خدا بخواه دلی رو که قسمتت
نیست به دلت نزدیک نکنه..🍁
─━━━━⊱✿⊰━━━━─
#انگیزشۍ
@Beh_to_az_door_salam
#جـانمعلی 💚
خواهی نشوی رسوا دل دست علی بسپار
در نزد علی اندک محسوب شود بسیار
#یکشنبه_های_علوی
@Beh_to_az_door_salam
❈❣ ﷽ ❣❈
⚜ #حدیث_روز
🔆امام رضا (علیه السلام) ؛
✨خداوند ، پاکان بندگان خود را در آیه #مباهله مشخص ساخته است...👌
☜این مزیتی است که هیچ کس در آن بر اهل بیت (علیهم السلام) پیشی نگرفته ؛❎
✓فضیلتی است که هیچ انسانی به آن نرسیده
✓و شرفی است که قبل از آن هیچ کس از آن برخوردار نبوده است.💯
📚{عیون اخبار الرضا ، صفحه۲۲۹}
⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّلݪِوَلیِّڪَالفَرَجـ⚘
@Beh_to_az_door_salam
مباهله،
داستان فضیلت
اهل بیت رسول خداست؛
آنجا كه خدا
فرمان داد تنها زنان و فرزندان
و جانهایتان
را به میدان بیاورید؛
با رسول خدا(ص)،
تنها فاطمه(س) وحسن(ع)
وحسین(ع) و علی(ع) ماندند!
روز مباهله،
روز عزت و افتخار
شیعه مبارک باد💐
@Beh_to_az_door_salam
این پنج نور، علت زیبای خلقتند
اسرار پنج حرفِ حروف «کرامت»ند
این خانواده اشرف اولاد آدمند
آنان طبیب درد طبیبان عالمند
این پنج تن خلاصهی احساس خالقند
اندازه دل همهی خلق، عاشقند
#قاسم_صرافان
#مباهله
@Beh_to_az_door_salam
پیامبراکـرمﷺ:
به هركس در دنيا چهار خصلت دادهشود،
خير دنيا و آخرت به او داده شده و بهره
خويش را از آن دو بر گرفته است:
تقوايى كه او را از حرامهاى خدا باز دارد،
اخلاق خوشى كه با آن در ميان مردم
زندگى كند،حلمى كه با آن جهالت نادان
را از خود دور سازد و زنى شايسته كه در
كار دنيا و آخرت او را يارى رساند..!
•📚بحارالانوار|ج۶۹|ص۴٠۴•
@Beh_to_az_door_salam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
من «تُــو»را نوشتم
گوشه به گوشه [قَلبَـــم]
تا ابد وبَرایِ همیشه... ♥💋
─━━━━⊱✿⊰━━━━─
#عاشقانھ
#ویدیوتایم😌💍
@Beh_to_az_door_salam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥀🖤🏴
صلوات خاصه امام رضا علیه السلام 💚
اللهّمَ صَلّ عَلی عَلی بنْ موسَی الرّضاالمرتَضی الامامِ التّقی النّقی وحُجَّّتکَ عَلی مَنْ فَوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثری الصّدّیق الشَّهید صَلَوةَ کثیرَةً تامَةً زاکیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَه کافْضَلِ ما صَلّیَتَعَلیاَحَدٍ مِنْ اوْلیائِک
@Beh_to_az_door_salam
〖 🌿♥️'! 〗
بہترین برند•
بہترین پوشش•🧕🏻
از آنِ من است•🥺
چہ برند و پوششے بہتر از•😍
چادر مادر حسین بن علے•💚
#مثلالماس💎
#چادرانه✨
#زن_عفت_افتخار
═✧❁🌷یازهرا🌷❁✧┄
@Beh_to_az_door_salam