eitaa logo
🇮🇷بہ تو از دوࢪ سلام🇮🇷
473 دنبال‌کننده
18هزار عکس
13.3هزار ویدیو
129 فایل
🌸 ظـ‌ه‍وࢪ بسیاࢪ نزدیک استــ :( @Beh_to_az_door_salam ادمین تبادلات: @ya_zah_raa مدیر @Asmahasani12
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👌 ایام محرمه اول سمت راستی رو ببینید بعد سمت چپ، بعد دعا کنید... 😭😭😭 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ═✧❁🌷یازهرا🌷❁✧┄ @Beh_to_az_door_salam
مداحی_آنلاین_درده_دوا_رقیه_اسفندیاری.mp3
8.07M
درده وا رقیه...😭 مشگل گشا رقیه.. به همه میگم حرمش به دنیا میارزه دختر ارباب منه...😭 @Beh_to_az_door_salam
📌 : خالصانه در مجالس عزاداری شركت كنيد. طوری باشيد كه غير از امام حسين (ع) چيزی نبينيد. دهه محرم، دهه تحول است. جناب حرّ يک شخص است؛ اما حرّ شدن یک جریان می‌باشد. در اين دهه محرم بايد متحول شويم. 🌺🍃💔 @Beh_to_az_door_salam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حاج‌محمود کریمی.mp3
7.49M
🏴 خوابیدم خوابت رو دیدم بابا.. 🏴 (س) اللهم عجل لولیک الفرج 🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حضرت رقیه سلام الله علیها 🖤صلوات خـــدا به تـــو کــه ، جـــانِ ابا عـبــداللهی 🖤ای زهرای سه ساله ی کربــلا، تو عصمتُ اللهی 🖤منزل به منزل جاری از چشمانت، اشک دانه دانه 🖤کاخ ستم شد از اشک و ناله ات، خراب و ویرانه 🖤تربت تو در شرف و تقدّس، چون عــــرش معظّم 🖤حجاب وصبر وعصمت وعفافت، زبانزد به عالم @Beh_to_az_door_salam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽سبک بالان عاشق﷽ 🥀 اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا سَيِّدَتَنـا رُقَيَّةَ، عَلَيْكِ التَّحِيَّةُ وَاَلسَّلامُ وَرَحْمَةُ اللهِ وَبَرَكاتُهُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يـا بِنْتَ رَسُولِ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يـا بِنْتَ اَميرِ الْمُؤْمِنينَ عَلِيِّ بْنِ اَبي طالِبِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا بِنْتَ فاطِمَةَ الزَّهْراءِ سَيِّدَةِ نِسـاءِ الْعالَمينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا بِنْتَ خَديجَةَ الْكُبْرى اُمِّ الْمُؤْمِنينَ وَالْمُؤْمِناتِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا بِنْتَ وَلِىِّ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا اُخْتَ وَلِىِّ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا بِنْتَ الْحُسَيْنِ الشَّهيدِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ اَيَّتُهَا الصِّدّيقَةُ الشَّهيدَةِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ اَيَّتُهَا الرَّضِيَّةُ الْمَرْضِيَّةُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ اَيَّتُهَا التَّقيّةُ النَّقيَّةُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ اَيَّتُهَا الزَّكِيَّةُ الْفاضِلَةُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ اَيَّتُهَا الْمَظْلُومَةُ الْبَهِيَّةُ، صَلَّى اللهُ عَلَيْكِ وَعَلى رُوحِكِ وَبَدَنِكِ، فَجَعَلَ اللهُ مَنْزِلَكِ وَمَاْواكِ فِى الْجَنَّةِ مَعَ آبائِكِ وَاَجْدادِكِ، الطَّيِّبينَ الطّاهِرينَ الْمَعْصُومينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ بِما صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَى الدّارِ، وَعَلَى الْمَلائِكَةِ الْحـافّينَ حَوْلَ حَرَمِكِ الشَّريفِ، وَرَحْمَةُ اللهِ وَبَرَكاتُهُ، وَصَلَّى اللهُ عَلى سَيِّدِنا مُحَمَّد وَآلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرينَ وَسَلَّمَ تَسْليماً برَحْمَتِكَ يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ @Beh_to_az_door_salam
🔴 شرکت امام زمان در مجالس عزای سالار شهیدان ‍ ▪️پرسید: دیشب کجا بودی؟ عرض کرد: کسی خبر آورد از رویت هلال محرم، یکی از دوستان شما مجلس عزا گرفته بود، مهمان مجلس او شدم، برای گریه بر جدّ غریبتان حسین علیه السلام. امام دعایش کرد و فرمود: وقت بیرون آمدن، مقابل درب خانه کسی را ندیدی؟ گفت: دیدم، ولی نشناختمش. شب بود و هوا تاریک! امام صادق علیه السلام فرمود: من بودم آنکه دیدی و نشناختی! عرض کرد: پس چرا نیامدید، تا صدرنشین مجلس عزا باشید؟! فرمود: ▪️ خواستم وارد شوم، ولی دیدم که رسول خدا، امیرالمومنین و حضرت زهرا علیهم السلام در صدر مجلس حاضرند و اشک میریزند. 📚 برگرفته از احرام محرم، ص ۵۰ (به نقل از ثمرات الاعواد، ج۱، ص۱۱۶) @Beh_to_az_door_salam
سلام بر محرم .بنی فاطمه.mp3
13.99M
سلام بر محرم 🎙حاج سید مجید بنی فاطمه @Beh_to_az_door_salam
شور ای کشتی نجات.mp3
9.71M
ای کشتی نجات 🎙حاج سید مجید بنی فاطمه تاریخ مداحی ۱۴ تیر ۱۴۰۳ @Beh_to_az_door_salam
شور نوکری کردن و با هیچی عوض نمیکنه.mp3
9.33M
نوکری کردن و با هیچی عوض نمیکنه 🎙کربلایی حسین طاهری تاریخ مداحی ۱۶تیر۱۴۰۳ @Beh_to_az_door_salam
شور رحم الله من نادی یا اباعبدالله.mp3
11.67M
رحم الله من نادی یا حسین ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🎙حاج سید مجید بنی فاطمه تاریخ مداحی۱۶ تیر ماه ۱۴۰۳ @Beh_to_az_door_salam
مداحی آنلاین - نماهنگ ماه روی نیزه - حدادیان.mp3
5.92M
یه سر بزن به دخترت سرگذشت مادرت شده تکرار غروب روز عاشورا شدم بیدار🥀 🎙 @Beh_to_az_door_salam
Mojtaba Ramezani - Allahom Arzeghna.mp3
10.81M
''مداحی سه گانه'' حضرت علی(ع)🍂 حضرت اباعبدالله حسین(ع)🥀 حضرت ضامن آهو(ع)❤️‍🩹 الهم ارزقنا حرم حرم حرم..😔 ولی حس مداحیش...🥺💔 ☆----------❤️‍🩹----------☆ @Beh_to_az_door_salam
ادمینها وسط رمان پست نذارید که پاک میکنم
🇮🇷بہ تو از دوࢪ سلام🇮🇷
🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸 #عبور_از_سیم_خار_دار_نفس #پارت69 گوشی را که باز کردم چند پیام از آرش داشتم. بعد از
🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸 از حرفش احساس خوبی پیدا نکردم واسه همین گفتم: – اگه اجازه بدید من دیگه برم. با تعجب گفت: –به این زودی؟ حداقل دمنوشتون رو بخورید. ــ میل ندارم، ممنون. میشه یه آژانس برام خبر کنید. این بار نگاهم کرد و ڴفت: – خودم می رسونمتون. ــ نه، ریحانه خوابه، زابه راه میشه. ــ به خواهرم میگم بیاد پیشش. ــ دوباره مخالفت کردم و گفتم: به اندازه کافی امروز زحمت... نگذاشت حرفم را تمام کنم. – مادرتون شما رو به من سپرده باید خودم ب برمتون.سویچ را برداشت و کنار در منتظرم ایستاد.از اتاق ریحانه رو اندازش را آوردم و رویش کشیدم. خم شدم و بوسه‌ایی از لپ نرمش کردم، لپش نوچ بود. برگشتم نگاهی به کمیل که تکیه زده بود به قاب درو ما را نگاه می کرد انداختم و گفتم: – کاش بعد از غذا صورتش رو می شستیم. بچه نباید با صورت کثیف بخوابه. با تعجب گفت: –چرا؟ ــ چون خدایی نکرده اجنه ممکنه به بچه ها نزدیک بشن. بچه که بودیم، مادرم همیشه می‌گفت بعد از غذا دست و صورتمون رو بشوریم، حتی گاهی شبها قبل از خواب چک می کرد دست و صورتمون کثیف نباشه. بزرگتر که شدم یه روز ازش دلیل کارش رو پرسیدم اونم این جواب رو داد. کمیل فقط نگاهم کرد. حس شاگردی راپیداکردم که مقابل معلمش درس پس می دهد، برای تکمیل حرفهایم ادامه دادم: – پاد زهرش یه آیت الکرسیه که الان براش می خونم. نگاه تشکر آمیزی به من انداخت و گفت: –اون که درمان همه ی دردهاست... من میرم به زهرا بسپارم. بعدش بیرون منتظرتون میمونم. کلید را برداشت و گفت: –لطفا در رو ببندید و بیایید. وقتی ماشین را روشن کرد پرسید: –گوشیتون رو برداشتید؟ داخل کیفم را نگاهی انداختم و گفتم: –بله هست. مدتی به سکوت گذشت. نگاهی به گوشی ام انداختم تاببینم مادرم زنگ نزده باشد که دیدم دوباره اسم آرش، روی صفحه‌ی گوشی‌ام خودنمایی می کند.. فوری دکمه ی کناری‌اش را زدم و داخل کیفم انداختمش. روزی را یادم امدکه سوار ماشین آرش بودم و کمیل زنگ زدتا بگوید ریحانه تب کرده.ارش بلافاصله بعد از تمام شدن تلفنم، پرسید کی بود؟ ومن تا توضیح ندادم و همه چیز را برایش نگفتم کوتاه نیامد. اما امروز چراکمیل بادیدن اسم آرش چیزی نپرسید. سکوتش نشان از این داردکه فکرش رامشغول کرده ولی به خودش این اجازه را نمیدهد که سوالی بپرسد. هر چه فکر کردم فقط به یک جواب رسیدم، شاید آرش خودش را محق تر میداند. چقدر دلم می خواست الان در مورد آرش حداقل یک توضیح مختصری بدهم تا حداقل فکر بدی درموردم نکند. سکوت را شکست وبااخم پرسید: –چرا جوابش رو نمیدید؟ گنگ نگاهش کردم و او اشاره به کیفم کردو گفت: –همون که داره خودش رو می کشه. سرم راپایین انداختم و چقدر خدارا شکر کردم که این سوال را پرسید. آرام گفتم: –قبلا جوابش رو دادم. ــ خب...یعنی مزاحمه؟ ــ نه، همکلاسیمه. با این حرف بدونه فکرم، همانطور که خیره به جلو بود لبهایش کش امدوخودش را منتظر نشان داد، برای توضیحات بیشتر، ولی وقتی ادامه ندادم، با تردید و خیلی آرام پرسید: – خواستگاره؟ با علامت سر جواب مثبت دادم. دوباره به روبرو خیره شد و گفت: – خب؟ خجالت می کشیدم برایش توضیح بدهم، ولی برای این که نسبت به رابطه‌ی من و آرش بد بین نباشد خجالت راکنار گذاشتم وگفتم: –من بهش جواب منفی دادم ولی اون دست بردار نیست. برگشت طرفم و خیلی جدی گفت: –پس چرا میگید مزاحم نیست؟ هول شدم از این کارش و گفتم: – خب، نیست، فقط اصرار داره دوباره حرف بزنیم شاید نظرم عوض بشه. این بار با خشمی که در صدایش بود و سعی در کنترلش داشت گفت مادرتون در جریان هستند؟ ــ بله، تقریبا. ــ می خواهید من باهاش حرف بزنم؟ ــ نه ممنون، چیز مهمی نیست، خودم حل می کنم.بقیه راه به سکوت گذشت و تا آخر راه اخم هایش را باز نکرد.وقتی رسیدیم خانه تشکر کردم و پیاده شدم و او به سرعت دور شد.تا خواستم دستم را روی زنگ بگذارم با شنیدن صدای آرش خشکم زد. ✍ ...