GhadamGhadamMokebaRoMigardam-BaniFatemeh.mp3
3.58M
🎙 مداحی استودیویی | قدم قدم موکبا رو میگردم
🎤 با نوای کربلایی سیدمجید بنی فاطمه
#کربلا
#امام_حسین(ع)
#بہ_تو_از_دوࢪ_سلام
@Beh_to_az_door_salam
enc_1693825643684986781176.mp3
3.33M
- قلبمآروممیگیرهباحسین :).
#بہ_تو_از_دوࢪ_سلام
@Beh_to_az_door_salam
حرف آدما مثل موج 🌊 دریاست
• اگه در مقابلش وایسی خسته ات میکنن
• اگه باهاشون همراهی کنی غرقت میکنن
• پس نادیده بگیر همه چی رو تا به آرامش برسی ...
آدم هایی که خیلی به حرف های
ریز و درشت دیگران توجه میکنن
معمولاً آرامش ندارن ...✨
بگذر،رد شو ، فکر کن اصلا چیزی نشنیدی🌱
#حرف_خودمونی
#بہ_تو_از_دوࢪ_سلام
@Beh_to_az_door_salam
☑️#انرژی_مثبت
✨خوشبختی...
✨خوشبخت بودن و احساس خوشبختی داشتن سخت نیست فقط کافیست چند ثانیه به داشته هایمان فکر کنیم...!
✨#شماخوشبختید،
اگر گوشه ایی از این جهان کسی گاهی دلتنگ شما می شود...
✨#شماخوشبختید،
اگر کسانی را در زندگی خود دارید که
برای لبخند را به لبان شما آوردن تلاش می کنند،
✨#شماخوشبختید
اگر شانه هایی دارید که موقع غم پناهگاه شما شوند.
✨#شماخوشبختید،
اگر وقتی از خانه دور می شوید کسانی چشم به راه شما می شوند،
✨#شماخوشبختید،
اگر افرادی در زندگی دارید که تاریخ های مهم شما را به یاد دارند،
✨👌و مهمتر از همه شماخوشبختید ،
اگر خودتان برای خودتان می جنگید، برای حال خوبتان، برای روزای خوب آینده...!
✨#خوشبختی_یعنی
قدر داشته هایمان را بدانیم. و در زمان حال با آنها طعم زندگی را لحظه به لحظه بچشیم...!
✨#خوشبختی_یعنی
داشته های خوبی که دنیا نصیب قلبمان کرده است.
✨پس خوشبختی ات را با فکر نداشته هایت از یاد نبر ...
#بہ_تو_از_دوࢪ_سلام
@Beh_to_az_door_salam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚩سخنان آخـرالزمانی سیدحسن نصرالله
🔹حرف دل سیدحسن نصرالله :
ما در دل نبردی بزرگ هستیم،
امام خیمه گاه ما امام خامنه ای است.
در این جنگ بی طرفی وجود ندارد یا با حسین هستی و یا با یزید
و فرمانده حسینی ما بگوید بایستید شب فرارسید میگوییم اگر هزار بار کشته شویم...
-----------------------------------------------
اگر یک نفر را به او وصل کردی
برای سپاهش تو سردار یاری...
#بہ_تو_از_دوࢪ_سلام
@Beh_to_az_door_salam
📿لعناللهقاتلیكیافاطمةالزهراء
✾࿐༅•••{🌿🥀🌿}•••༅࿐✾
⛈✍🏻#دمےبامادرپهلوشکسته
❤️صلوات حضࢪت زهࢪا👇
🥀🥀اللهُمَّ صَلِّ عَلے فاطِمَةَ وَ أَبیها
✨✨وَ بَعلِها وَ بَنیها
💦💦وَالسِّࢪِّ المُستَودَعِ فیها
🍃🍃 بَعَدَدِ ما أَحاطَ بهِ عِلمُکَ
☑️👈 پیامبر درباره ے ثواب صلوات بر حضرت زهࢪا فرمود :اے فاطمه♥️
✅✨ هرکس براے تو صلوات بفرستد
✅✨خداوند اوࢪا می آمرزد
✅✨و در هر کجاے بهشت🏞️ که من باشم اوࢪا به من ملحق خواهد ساخت😍🍂
الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِلوَلــیِّڪَاَلْفــَرَجْبحق حضࢪٺزینبڪبرۍسلاماللهعلیها
#اُمّاه
#بہ_تو_از_دوࢪ_سلام
@Beh_to_az_door_salam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔅به امید آن روزی که تاریخ بنویسد:
از قدوم زائراین اربعین
غیبت طولانی حضرت پایان یافت...❤️
#بہ_تو_از_دوࢪ_سلام
@Beh_to_az_door_salam
🕊
أَللّهُمَّ ارْزُقْنی شَفاعَةَ الْحُسَیْنِ یَومَ الْوُرُودِ
هـزارمـرتبـهشکـرت؛خـدایِعـاشـقها..💔
کـهدرمیـانِخـلائـق،بـهمـاامام حسیـــن دادی..
روحی ونَفسی فِداک یا اباعبدالله ..
جانم حسین..❤️
🌷
#بہ_تو_از_دوࢪ_سلام
@Beh_to_az_door_salam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
┄═❁๑๑🌷๑๑❁═┄
#سلام_بر_ابراهیم
«وقتی ابراهیم هادی آرزوی برادرش را برآورده می کند!»
❁═══┅┄
🕊 🕊
❁═══┅┄
#بہ_تو_از_دوࢪ_سلام
@Beh_to_az_door_salam
☘️ آیت الله فاطمی نیا :
🌷 یک حمد گفتن ، یک لااله الا الله گفتن برزخ آدم را روشن میکند .
«#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج»
#راه_خُــــدا🥀
#بہ_تو_از_دوࢪ_سلام
@Beh_to_az_door_salam
🔴 عجایب دنیای ظهــور
⭕️ تولد هزار فرزند صالح و مؤمن
🌕 امیرالمومنین علیهالسلام در ضمن حالات ایام و سلطنت آن جناب فرمودند:
قسم به آن که دانه را شکافت و جان را آفرید که هرآینه زندگی میکنند در آن زمان(عصر ظهور)، ملوکوار، آسوده در ناز و نعمت... و بیرون نمیرود مردی از ایشان از دنیا تا این که متولد شود از صلب او هزار فرزند که مأموناند از هر بدعت و آفت و مفارقت از دین؛ عامل به کتاب خداوند و سنت پیغمبر او؛ به تحقیق که نابود و فانی شده بر ایشان آفات و شبهات؛ (یعنی هرگز به آفتی مبتلا و به شبههای گرفتار نمیشوند و این است پاداش مومنان و منتظران آن حضرت.)
📗تفسير البرهان، ج ۳، ص ۵۰۶
📗تفسير نور الثقلين، ج ۳، ص ۱۳۹
📗تفسير العیاشی، ج ۲، ص ۲۸۲
#امام_زمان(عج)
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَجَوَالْعافِیَةوَالنَّصْرَ
#بہ_تو_از_دوࢪ_سلام
@Beh_to_az_door_salam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥#کلیپ_مهدوی
🎙حجتالاسلام مؤمنی
مداوم پناه ببریم به #امام_زمان(عجلاللهتعالیفرجه)...
امام زمان حلّال مشکلات عالمیان👌
👌بسیار شنیدنی
👈ببینید و نشردهید
┏━━━━━━━━🌺🍃━┓
@Beh_to_az_door_salam
┗━━🌺🍃━━━━━━━┛
🥀🕊
میگفتڪھ:
زیباترینشھادترامیخواهم
یڪبارپرسیدم:
شھادتخودشزیباست؛
زیباترینشھادتچگونہاست؟!
درجوابگفت:
زیباترینشھادتایناستڪھ
جنـازھاےهمازانسـان
باقۍنمـاند((:🙂💔
╭🥀🕊
#بہ_تو_از_دوࢪ_سلام
@Beh_to_az_door_salam
-صاحب الزمان (عج) می فرماید:
به محبین من بگو
آن لحظه که احساس تنهایی می کنید
تنها چیزی که شمارا آرام می کند،
من هستم.. ❤
السَّلاَمُ عَلَیْکَ یَا بَقِیَّةَ اللَّهِ فِی أَرْضِهِ..
سلام بر تو اي بجا مانده خدا در زمينش..
#امام_زمان(عج) 🌱
#بہ_تو_از_دوࢪ_سلام
@Beh_to_az_door_salam
❣ #سلام_امام_زمانم❣
🌼 بنویسید امید دل زهرا مهدیست
🌸 چاره ی کار همه مردم دنیا مهدیست
#الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج
#بہ_تو_از_دوࢪ_سلام
@Beh_to_az_door_salam
داســتــان مـعـنــوی
«جوون» غلام سیاهى که امیرمؤمنان
على علیهالسلام او را خریدارى کرد
و به ابوذر غفارى بخشیده بود
او در ربذه تبعیدگاه ابوذر همراه ابوذر بود
و پس از شهادت ابوذر در سال ۳۲ هجرى
به مدینه بازگشت
و در خدمت امیرمؤمنین علیهالسلام
و سپس امام حسن مجتبى علیهالسلام
و پس از آن در خدمت امام حسین علیهالسلام بود
او به همراه امام از مدینه به مکه آمد
امام علیهالسلام در روز عاشورا به وى فرمود:
تو از جانب ما آزادى
تو در جستجوى عافیت با ما همراه بودى
پس خویش را در راه ما گرفتار مکن
«جوون» خود را به پاهاى حضرت انداخت
و ملتمسانه عرض کرد:
پسر پیامبر در خوشیها خانه شما بودم
حال در گرفتارى رهایتان کنم؟
آنگاه افزود:
بخدا سوگند میدانم بویَم ناخوشایند
حَسَبم ناچیز و چهرهام سیاه است
پس بهشت را بر من ارزانى دار تا بویَم خوش
و حَسَبم شریف و سیمایم سفید گردد
به خدا سوگند از شما جدا نخواهم شد
تا این خون من با خون شما بیامیزد
پس از این گفتار امام به وى اجازه داد
او شادمان به سوى میدان شتافت
سپس جنگید تا به فیض شهادت نائل آمد
امام بر بالین وى حاضر شد
و اینگونه در حقش دعا کرد:
خدایا چهره او را سفید گردان
و بوى او را خوش گردان
و او را با اَبرار محشور کن
و بین او و محمد و آل محمد در بهشت
آشنایى برقرار ساز
از امام سجاد علیهالسلام نقل شده است:
آنگاه که جمعى براى دفن شهیدان کربلا
حاضر شدند، پیکر «جوون» را در حالى یافتند
که با گذشت چند روز بوى بسیار خوشى
از آن به مشام میرسید
یه غلام هم داشت ابی عبدالله
به نام واضح که حافظ قرآن بود
به میدان رفت پس از آنکه به زمین افتاد
امام علیهالسلام بر بالینش حاضر شد
و چون مشاهده کرد غلام نسبت به آن
حضرت اظهار علاقه میکند امام گریان شد
و در کنارش نشست و صورت بر جبینش نهاد
غلام که از این همه محبت به وجد آمده بود
شادمان شد و فریاد زد: کیست همانند من
که پسر پیامبر صورتش را بر صورتم قرار داده
این را گفت و به درجه رفیع شهادت نائل آمد
یکسان رخ غلام و پسر بوسه داد و گفت:
در دین ما سیه نکند فرق با سپید
در اینجا امام علیهالسلام در لحظه شهادت
صورت بر صورت غلامش میگذارد
یعنى همان ابراز محبتى را که درباره فرزند
شجاع و دلبندش علی اکبر علیهالسلام میکند
درباره غلامش نیز روا داشت
یعنى اینها همه مجاهدان و شهیدان راه خدا
هستند و همه آنها عزیز و گرامیاند
و همه در یک مسیر و براى یک هدف
جهاد کردند و شربت شهادت نوشیدند
↲برگرفته از كتاب نفس المهموم
🍃
🦋🍃
#بہ_تو_از_دوࢪ_سلام
@Beh_to_az_door_salam
#حدیث
#روایت
#امام_حسین
#کربلا
#کانال_نوحوا_علی_الحسین
📜📜📜📜📜📜📜📜📜
💠فضایل تربت امام حسین (ع)💠
✍ خاک کربلا قطعهاى از بهشت است که خداوند متعال به واسطه قدردانى از فداکاری های سیدالشهدا علیه السلام، در آن خاک، برکت، فضیلت و شفا قرار داد. برخی از فضایل تربت امام حسین(ع) عبارت است از:
1⃣ شفا در تربت امام حسین علیه السلام:
🌺 امام صادق علیه السلام فرمود: «في طِينِ قبرِ الحسينِ عليه السلام الشِّفاءُ مِن كلِّ داءٍ و هُوَ الدواءُ الأكبَرُ»(1) در خاك قبر حسين علیه السلام شفاى هر درد است و آن دواى بزرگتر است.
2⃣ فضیلت سجده بر تربت امام حسین (ع):
🌷 امام صادق علیه السلام می فرماید: «السُّجودُ على تُربَةِ الحُسينِ عليه السلام يَخرُقُ الحُجُبَ السَّبعَ»(2) سجده بر تربت حسينى، حجاب هاى هفتگانه را كنار مىزند.
در نماز، سجده بر تربت امام حسین (ع) مستحب است. همچنین تسبيح تربت، فضيلت بسيار دارد هم شفادهنده بيمارى است، هم شايسته است كه هنگام دفن ميت، اندكى تربت همراه او گذاشته شود يا با حنوط مخلوط شود
3⃣ برداشتن کام نوزاد با تربت امام حسین(ع)
🌹امام صادق علیه السلام روايت است كه: «حَنِّكوا أولادَكُم بِتُربَةِ الحُسَينِ عليه السلام ؛ فَإِنَّها أمانٌ» (3) كام فرزندان خود را با تربت حسين علیه السلام برداريد كه اين تربت امان است.
(1) من لايحضره الفقيه، ج 2، ص 599
(2) بحارالانوار، ج 82، ص 153 و 334.
(3) تهذيب الأحكام، ج ،6 ص 74، ح 143.
✅ اجر زیارت پیاده امام حسین(ع)
ابوصامت از امام صادق(ع) نقل میکند:
«مَنْ أَتَی الْحُسَینَ(ع) مَاشِیاً کتَبَ اللَّهُ لَهُ بِکلِّ خُطْوَةٍ أَلْفَ حَسَنَةٍ وَ مَحَا عَنْهُ أَلْفَ سَیئَةٍ وَ رَفَعَ لَهُ أَلْفَ دَرَجَةٍ فَإِذَا أَتَیتَ الْفُرَاتَ فَاغْتَسِلْ وَ عَلِّقْ نَعْلَیک وَ امْشِ حَافِیاً وَ امْشِ مَشْی الْعَبْدِ الذَّلِیلِ فَإِذَا أَتَیتَ بَابَ الْحَیرِ فَکبِّرِ اللَّهَ أَرْبَعاً.»
«هر کسی پیاده به زیارت قبر حسین(ع) برود، خداوند برای هر قدمی هزار حسنه نوشته و هزار گناه از او پاک میکند و رتبهاش هزار درجه بالا میرود. پس هرگاه به فرات رسیدی، غسل کن و کفشهایت را درآور و پابرهنه راه برو؛ به مانند عبد ذلیل راه برو؛ پس وقتی به درب حَرَم رسیدی، چهار بار تکبیر بگو و کمی راه برو و دوباره چهار بار تکبیر بگو.»
📚منبع
کامل الزیارات، جعفر بن محمد قولویه، ص ۲۵۵
هشتک کانال حذف نشود ❌
#بہ_تو_از_دوࢪ_سلام
#بہ_تو_از_دوࢪ_سلام
@Beh_to_az_door_salam
الإمام الصادق عليه السلام :
قالَ لُقمانُ عليه السلام : يا بُنَيَّ ، لا تَتَّخِذِ الجاهِلَ رَسولاً ، فَإِن لَم تُصِب عاقِلاً حَكيماً يَكونُ رَسولَكَ فَكُن أنتَ رَسولَ نَفسِكَ . يا بُنَيَّ ، اِعتَزِلِ الشَّرَّ يَعتَزِلكَ .
امام صادق عليه السلام :
لقمان گفت: «اى پسرم! نادان را پيك خود انتخاب مكن. اگر شخص عاقل و حكيم كه فرستاده تو باشد، پيدا نكردى، خود فرستاده خودت باش. اى پسرم! از بدى دورى كن تا آن هم از تو دورى كند» .
قصص الأنبياء : ص 196 ح 247 ، بحار الأنوار : ج 13 ص 421 ح 16
#بہ_تو_از_دوࢪ_سلام
@Beh_to_az_door_salam
❤️خدایا! با سوء ظن آدمهای بد میتوانم کنار بیاییم اما چه کنم با بدگمانی آدمهای خوب؟! سرمایۀ اعتماد خوبان را از من نگیر
📖فراز سی و سوم از دعای بیستم
«#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج»
#راه_خُـــدا🥀
#بہ_تو_از_دوࢪ_سلام
@Beh_to_az_door_salam
🇮🇷بہ تو از دوࢪ سلام🇮🇷
🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸 #عبور_از_سیم_خار_دار_نفس #پارت334 بعدازخداحافظی از مادر، کفشهایم را برداشتم تا روی
🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸
#عبور_از_سیم_خار_دار_نفس
#پارت335
وقتی برگشتم ناگهان با دیدن آرش همانجا مثل درخت خشک شده ایی که سالیان دراز کسی پایش آب نداده ماندم.
انقدر غافلگیر شده بودم که نگاهم روی صورتش قفل شده بود، او هم نگاهش را به چشمهایم روفو کرد.
وَمن فقط همین یک کلمه از زبانم جاری شد.
–آرش!
انگار میخواستم مطمئن شوم که خودش است، نگاهش فرق کرده بود. چقدر کتاب فارسی ابتدایی را بارها و بارها درخودم هجی کردم. چقدرلاک پشت بی عقل را آن موقع ها سرزنش می کردم.
یعنی مبتلای سرزنش کردن دیگران شده بودم؟ "لعنت بردهانی که بی موقع بازشود."
کمیل اجازه نداد مثل لاک پشت رها شوم. شنیدن اسم آرش از دهانم، کمیل آرام و متین را تبدیل به یک شیره غرنده ولی خاموش کرد.
به طرفم برگشت و با چشمهایش که از خشم حالتشان تغییر کرده بود نگاهم کرد و با عصبانیتی که سعی در کنترلش داشت گفت:
–برو تو ماشین. با حرفش فوری قفل نگاهم باز شد. در ماشین را باز کرد و گفت:
–گفتم برو بشین تو ماشین.
کارش، صدایش، لحنش، باعث شد فکرکنم قلبم را زیر یک تریلی هیجده چرخ گذاشته است و از رویش رد شده.
این حرکتش برای آرش هم شوک بود،
–آقا کمیل من نمیخوام مزاحمتون بشم. فقط چند دقیقه خواستم باهاتون حرف بزنم اگه ناراحت میشید میرم.
کمیل در ماشین را رها کرد و به طرف آرش رفت. روبرویش ایستاد و دستهایش را در پشتش نگه داشت و گفت:
–شما هم امدید پا در میونی کنید؟ آرش سر به زیر شد و زیر لب چیزی گفت. بعد با هم، هم قدم شدند و از من فاصله گرفتند.
روی صندلی ماشین نشستم. ازکارم شرم داشتم، تا می توانستم خودم راسرزنش کردم که چرا نتوانستم خودم را کنترل کنم. وقتی دیگر تمام زندگیام کمیل است. آن دو همانطور که حرف میزدند، قدم زنان از ماشین دورتر و دورتر میشدند.
من چشمم فقط به کمیل بود، عصبانیتش و حرکتی که کرد برایم باورکردنی نبود. شاید هم حق داشت ولی من از دستش دلخور شده بودم. به خاطر تنهایی کمی ترس داشتم. خدا خدا کردم که کمیل زودتر بیاید.
انگار خدا صدایم راشنید و طولی نکشید که دیدم کمیل با قدمهایی بلند به طرف ماشین میآید. اخمهایش عمیق بودند. همین که پشت فرمان جای گرفت ماشین را راه انداخت.
سرم را به گردنم بخیه زدم و از خجالت سرم را بالا نیاوردم. فقط ازصدای قطرات آب که باشیشهی ماشین برخورد می کرد فهمیدم که باران گرفته. بالاخره آن صدای خوف آور رعدوبرق کارخودش راکرد.
صدای نفسهای نامنظم کمیل باصدای باران یکی شده بود، و این مرا نگران می کرد. سکوت بینمان روی دوشم آنقدرسنگینی می کرد که احساس کردم دیگر توان به دوش کشیدنش را ندارم.
به خودم جرات دادم تاحرفی بزنم، که با ترمز ناگهانیاش حرفم گوشهی دهانم خزید.
پیاده شد و در را محکم بست. مثل آتشفشان بود. به ماشین تکیه زد و سرش را بالا گرفت.
پشتش به من بود، ولی قطرات آب را می دیدم که از سر و رویش میریزد. دیگرطاقت نیاوردم، دلخوریام را کنار گذاشتم و پیاده شدم. این کمیل بود، مردی که همیشه در بحرانهای زندگیام کمکم کرده. مردی که همیشه برایم بزرگتری کرده.
روبرویش ایستادم.
–کمیل.
نگاهش سوزاندم، مثل وقتی که هوا آنقدر سرد است که انگشتهای دستت را میسوزاند و چاره ایی برایت نمیماند جز این که "هایشان" کنی.
–خیس شدی، سرما می خوری. بیابریم توی ماشین.
باز هم همان نگاه. اینبار بغضم میگیرد.
–چی شده کمیل؟
بغضم کار خودش را کرد و من مغرور شدم از این که این مردطاقت هرچیزی را دارد الا غم من.
باصدایی که حتی یک اپسیلون مهربانی نداشت گفت:
–برو منم میام.
حرفش را باور نکردم، همانجا ایستادم وسعی کردم حرفی بزنم که دلش نرم شود.
–باهم میریم.
احساس کردم تاثیر داشت، گرچه نه اخم هایش بازشد نه حرفی زد. فقط خودش رابه اتاقک سرد ماشین رساند.
خیس آب شده بود. جعبه دستمال کاغذی رابرای خشک کردن صورتش مقابلش گرفتم.
جعبه راگرفت وپرت کرد صندلی عقب و به روبرو خیره شد.
بخاری ماشین را روشن کردم و از صندلی ریحانه ملافه صورتیاش را برداشتم وروی شانه اش انداختم.
–سرما میخوری.
با لحنی که زهرش درجا متلاشیام کرد گفت:
–دیگه تموم شد. فریدون دیگه مزاحمت نمیشه و میره زندان. دیگه راحت میتونی هر جا دلت میخواد تنها بری. وظیفهی منم به عنوان بادیگارت تموم شد، هر وقت بخوای میریم محضر و همهچی رو تموم میکنیم.
ویرانی واژهی ناتوانی بود برای توصیف حال آن لحظهام، شاید واژهی نابودی بهتر میتوانست لحظات جان کندنم را توصیف کند،
با دهان باز نگاهش کردم.
✍#بهقلملیلافتحیپور
#ادامهدارد...
🇮🇷بہ تو از دوࢪ سلام🇮🇷
🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸 #عبور_از_سیم_خار_دار_نفس #پارت335 وقتی برگشتم ناگهان با دیدن آرش همانجا مثل درخت
🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸
#عبور_از_سیم_خار_دار_نفس
#پارت336
صدها سوال از مغزم بالا و پایین می رفتند و من جواب هیچ کدامشان را نداشتم.
حال کمیل رانمی فهمیدم. دهانم خشک شده بود. باهرجان کندنی بود پرسیدم:
–برای چی؟
هنوز هم به روبرو نگاه میکرد، سخت شده بود فقط درعرض چنددقیقه کمیلی شده بود که من نمیشناختمش.
آهی کشید که جانم را سوزاند.
بالحنی که عجز داشت وصدایی که می لرزید گفت:
–اون روزکه مادر ریحانه ازم خواست که باهاش ازدواج کنم قبول نکردم، چون علاقه ایی بهش نداشتم، چون با همسری که توی ذهنم بود خیلی فرق داشت. ولی وقتی گفت اگه قبول نکنم خودش رومی کشه، دیگه نتونستم مقاومت کنم. مگه آینده ی من چه ارزشی داشت درقبال جون یه انسان.
باهم زندگی کردیم، شد مادر دخترم، گاهی کارهایی می کرد که نه خدا رو خوش میومد نه بنده اش رو، اون موقع ته دلم از خدا میخواستم کمکم کنه تا بتونم خوشبختش کنم گرچه به قیمت آزارخودم باشه. من از خودم گذشته بودم...
کمی مکث کرد سیب برآمدهی گلویش را به سختی پایین فرستاد و ادامه داد:
–الان دقیقا داره همون اتفاق میوفته برای من، توشدی کمیل منم شدم مادر ریحانه.
از وقتی شناختمت این حسرت توی دلم بود که ای کاش چندسال زودتر می دیدمت. کمکم این حسرت به عشق تبدیل شد. یکبار ازت گذشتم چون نمی خواستم گذشته تکرار بشه، دیدم که ...
حرفش را نیمه تمام گذاشت. نتوانست بگوید دیدم که دلت پیش آرش بود.
حرفهایش جگرم را سوزاند. انگار هر کلمه ایی که به زبانش جاری می کرد مواد مذاب بودند و قلبم را میسوزاندن.
ازقضاوتش عصبانی شدم و فریاد زدم.
–چطورمی تونی اینقدر راحت قضاوت کنی؟ دست روی نقطهی حساسش گذاشتم.
–جواب خدا رو چی می خوای بدی؟ توکی به من التماس کردی که زنت بشم؟ کسی من رو مجبور نکرده بود. چطور می تونی اینقدر راحت حرف از جدایی بزنی؟
روچه حسابی...
فریادش روی سرم آوار شد:
–چون دیدم، چون چشمهات رو، نگاهت روبهتر از خودت میشناسم،
نمی خوام به خاطر ترس، به خاطر امنیت جانیت باهام بمونی. الان دیگه امنیت داری...
شایدم به خاطر ریحانه، نمیتونی ازش جدا بشی، یا دلت واسش سوخته...
سرش را روی فرمان گذاشت ومن با چشم هایم دیدم که مرد تنومندم با آن همه غرور اشک می ریزد. دیدم ولی باور نکردم.
–تواشتباه می کنی کمیل. من از اولم نمی خواستم حرف دلم رو گوش کنم چون می دونستم عاقبت بخیر نمیشم. تو خواستی، توگفتی کارم درسته. من حرف تو رو گوش کردم، من همیشه بهت اعتماد داشتم و دارم. همون موقع که داشتم با دلم کنار میومدم گفتی این کار رو نکنم. گفتی به خاطر خدا بهش جواب مثبت بدم. یادته؟
نفس گرفتم و آرام تر ادامه دادم:
–اینقدرم امنیت امنیت نکن، من حاضربودم دست اون فریدون میوفتادم ولی تو این حرفها رو بهم نمیزدی.
ازحرفم دیوانه شد، سرش را بلند کرد و خواست مردانگیاش را به رخم بکشد، اما همان بالا دستش مشت شد.
صورتش، چشمهایش، رنگ آتش شده بودند. باخشم زیر لب چند بار "لا اله الا اللّه " گفت. بعد نفسش را محکم بیرون داد.
اشکم سرازیر شد و ادامه دادم:
–اصلا اگرم به خاطر ریحانه باشه، بازم قضاوتت درست نیست. اگر من تو رو نخوام میتونم بچت رو دوست داشته باشم؟ میدونستی الان این حرفت تهمته؟ تو فکر میکنی من... هق هق گریه امانم نداد... بعد از یک سکوت طولانی که فقط صدای گریهی من میشکستش گفت:
–اون گفت، بهت بگم رضایت ندی، گفت از کارهای فریدون خبر نداشته، گفت به التماسهای اونها توجهی نکنی. اون...
انگار نتوانست بقیهی حرفهای آرش را بگوید. حتی نتوانست اسمش را به زبان بیاورد. نفسش را به سختی بیرون داد و
بادستهای لرزان ماشین را روشن کرد و راه افتاد. احتمالا آرش حرفهای دیگری هم زده بود. شاید گفته بود راحیل از ترس فریدون زود ازدواج کرده که در امنیت باشد. یا حرفهایی از این دست...
شاید هم درست گفته، ولی حالا که خوب به زندگی گذشتهام نگاه میکنم میبینم هیچ کار خدا بیحکمت نیست. چقدر بعضی از امتحانات دردناک به نفع ماست ولی ما شاید هیچ وقت نفهمیم و همیشه فقط تلخیهایش را یاد آوری کنیم. انگار گاهی حتی تا آخر عمر هم نمیخواهیم واقع بین باشیم و مدام میخواهیم ناله کنیم و بگوییم که اری ما هم زجر کشیده هستیم.
تنها چیزی که سکوت بینمان را می شکست صدای باران بود. سرم را به صندلی تکیه دادم و به تماشای باران مشغول شدم.
✍#بهقلملیلافتحیپور
#ادامه دارد...
🇮🇷بہ تو از دوࢪ سلام🇮🇷
🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸 #عبور_از_سیم_خار_دار_نفس #پارت336 صدها سوال از مغزم بالا و پایین می رفتند و من جو
🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸
#عبور_از_سیم_خار_دار_نفس
#پارت337
نمی دانستم این حس کمیل از روی حسادت است یا واقعا اینقدر وحشت داردکه مبادا علاقه را از من به زور بخواهد.
وقتی آدمها چیزی که حقشان نیست را ابتدا خودشان ازخودشان بگیرند، راحت تر با آن کنار میآیند. همان روز که با کمیل محرم شدیم من حق همهی دوست داشتنها و حتی فکر کردن به گذشته را از خودم گرفتم.
زیرچشمی نگاهی به صورت غمگین وعصبیاش انداختم. در این مدت دوسال هیچ وقت دراین حدعصبی و ناراحت ندیده بودمش.
کاش میشد یقهاش رابگیرم و به چشم هایش زل بزنم و بگویم تو اشتباه می کنی، من اگراحساسی بعداز تاهلم نسبت به دیگری داشته باشم آن را سَر میبرم. من آن احساس را از بلندترین برج دنیا هلش می دهم تاهزار تکه شود.
من سنگ می شوم ولی فکر و حسم راخرج کسی جز همسرم نمی کنم. می میرم ولی پیمانی را که با تو بسته ام را زیر پا نمیگذارم حتی اگرمرد من خشمگین ترین مرد دنیا باشد و آن یکی مهربان ترین مرد دنیا.
حتی فکر زیر پا گذاشتن پیمانم با او رعشه به تنم میاندازد.
باران شدت گرفته بود و این صدای باران که به بدنه وشیشه ی ماشین می خورد استرسم را بیشتر میکرد. چقدر اسفند ماه میدود برای رسیدن به بهار.
ترمز و تکان ماشین باعث شد که درخیالم یقه ی کمیل را رها کنم و دلخور نگاهش کنم. جلوی در خانه بودیم. دستم روی دستگیرهی در رفت وهمین که بازش کردم،
با آن صدایش، که حال بدش را بیشتر به رخم می کشید متوقفم کرد.
–چندلحظه صبرکن.
پیاده شد و از صندوق عقب چتر سیاه رنگی را باز کرد و جلوی در ماشین گرفت ومنتظر ماند تا پیاده شوم. دلخوریام رابرای لحظه ایی فراموش کردم.
نگاهم نکرد و چتر را بالای سرم گرفت.
اعتراض کردم.
–خیس خالی شدی، روی سرخودت بگیرمن چادردارم خیس نمیشم.
بی نگاه، بی حرف، تاکنار در همراهیام کرد. قطرات باران رحم نداشتند به سر و صورتش هجوم برده بودند.
منتظر ماند تا کلید را از داخل کیفم پیداکنم. اما این کلید لعنتی سوزن شده در انبارکاه و قصد داشت بیشتر از این مراپیش کمیل شرمنده کند. آنقدر منتظر ایستاد تا کلید پیدا شد. در را باز کردم و تعارفش کردم داخل شود.
فوری زیر لب تشکر کرد و برگشت.
تمام لباسش خیس شده بود. از لای در دیدم که موقع برگشت چتر را بست وبالای سرش نگرفت. چقدر با باران هم مهربان است. سوارشد و رفت و من دلم برایش ریش شد.
همین که روی تختم دراز کشیدم برایش پیام دادم:
– ازفردا میام شرکت.
درجوابم نوشت:
–هنوز بایداستراحت کنی.
جواب دادم:
–خوبم، میام.
بانوشتن یک" باشه" مکالمه راتمام کرد.
باخودم گفتم اگرفردا دنبالم آمد یعنی دیگر دلخور نیست وهمه چیز فراموش شده.
ولی نیامد، و این بامترو رفتن بعد از مدتها راننده داشتن چقدر سخت بود.
همین که در آسانسور شرکت بازشد و واردسالن شدم همکارها دورهام کردند و
از تصادفم پرسیدند، تبریک گفتند وبا سوالهایشان کلافه ام کردند. ولی همین که صدای قدمهای کمیل راشنیدند هر کدامشان پی کار خودشان رفتند.
روبرویم ایستاد. سلام کردم.
زیرلب جواب داد و نگاهی به ساعتش انداخت و با اخم گفت:
–ساعت خواب؟
آرام جواب دادم:
–آخه فکر کردم بادیگاردم میاد دنبالم. معطل شدم. بااین پای نصفه نیمه زودتر از این نمیشد بیام.
بدون این که گرهی لعنتی ابروهایش را باز کند گفت:
–ازفردا زودتر راه بیفت، دفعه بعد اگر اینقدر دیر کنی برات غیبت رد میکنم.
او رفت و من از پشت نگاهش کردم. مثل بیشتر وقتها پیراهن چهارخانهی دوخت همسر تنش نبود. شایدبرای همین کلامش زهر داشت.
انگار آن پیراهن جادویی بود.
یاد قصه ایی افتادم که چند وقت پیش برای ریحانه خوانده بودم.
قصه دختربچه ایی بود که فکرمی کردبه خاطرکلاه زیبایی که سرش گذاشته همه به او احترام می گذارند.
حالا شده حکایت کمیل و پیراهنش.
نشستم پشت میز و شروع به کارکردم، اما فکرم پیش کمیل بود.
فکر میکردم با لبخند جلو میآید و حالم را می پرسد ولی دقیقا برعکس شد.
🇮🇷بہ تو از دوࢪ سلام🇮🇷
🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸 #عبور_از_سیم_خار_دار_نفس #پارت337 نمی دانستم این حس کمیل از روی حسادت است یا واقعا
سلام دوستان صبحتون بخیر اینم چندتا پارت خـدمت شماها
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ | #استاد_شجاعی
🔖 زائران اربعین: برگزیدگانی برای شرکت در تحقق مهمترین اتفاق تاریخ!
#اربعین🌱
#امام_حسین(ع) ❤
🇵🇸قدس رمز ظهور است🇵🇸
الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِلوَلــیِّڪَاَلْفــَرَجْبحق حضࢪٺزینبڪبرۍسلاماللهعلیها🤍🌱'
#بہ_تو_از_دوࢪ_سلام
@Beh_to_az_door_salam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ | #استاد_شجاعی
⚠️ استغاثه به چه معناست؟
چرا استغاثه واجبترین مسئلهی امروز جهان است؟
#اربعین🌱
#امام_حسین(ع)❤
🇵🇸قدس رمز ظهور است🇵🇸
الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِلوَلــیِّڪَاَلْفــَرَجْبحق حضࢪٺزینبڪبرۍسلاماللهعلیها🤍🌱'
#بہ_تو_از_دوࢪ_سلام
@Beh_to_az_door_salam