#امیرالمومنین امام علی علیه السلام: #مَن ضَنَّ بعِرضِهِ فَلْيَدَعِ المِراءَ . #هر كه آبروى خود را مى خواهد، بايد مجادله را رها كند. ميزان الحكمه جلد 10 صفحه 505 ا #نهج البلاغة : الحكمة 362 ••┅═✧❁🌹💎🌹❁✧═┅••• 🇮🇷 ⃟ٖٖٜٖٜ ⃟ٖٖٜٖٜ ⃟ٖٖٜٖٜ لطفآ بالینک نشردهید الّلهُـمَّ‌عَجِّــلْ‌لِوَلِیِّکَـــ‌الْفَـــرَجــــــــــــ

حدیث کساء حاج مهدی سلحشور

هُمْ فاطِمَهُ وَاَبُوها وَبَعْلُها وَبَنُوها فَقالَ جِبْراَّئیلُ یا رَبِّ اَتَاْذَنُ لی اَنْ اَهْبطَ اِلَی الاَْرْضِ لاَِکُونَ مَعَهُمْ سادساً فَقالَ اللَّهُ نَعَمْ قَدْ اَذنْتُ لَکَ فَهَبَطَ الاَْمینُ جِبْراَّئیلُ وَقالَ السَّلامُ عَلَیْکَ یا رَسُولَ اللَّهِ الْعَلِیُّ الاَْعْلی یُقْرِئُکَ السَّلامَ وَیَخُصُّکَ بالتَّحِیَّهِ وَالاِْکْرامِ وَیَقُولُ لَکَ وَعِزَّتی وَجَلالی اِنّی ما خَلَقْتُ سَماَّءً مَبْنِیَّهً وَلا اَرْضاً مَدْحِیَّهً وَلا قَمَراً مُنیراً وَلا شَمْساً مُضَّیئَهً وَلا فَلَکاً یَدُورُ وَلا بَحْراً یَجْری وَلا فُلْکاً یَسْری اِلاّ لاَِجْلِکُمْ وَمَحَبَّتِکُمْ وَقَدْ اَذنَ لی اَنْ اَدْخُلَ مَعَکُمْ فَهَلْ تَاْذَنُ لی یا رَسُولَ اللَّهِ فَقالَ رَسُولُ اللَّهِ وَعَلَیْکَ السَّلامُ یا اَمینَ وَحْیِ اللَّهِ اِنَّهُ نَعَمْ قَدْ اَذنْتُ لَکَ فَدَخَلَ جِبْراَّئیلُ مَعَنا تَحْتَ الْکِساَّءِ فَقالَ لاَِبی اِنَّ اللَّهَ قَدْ اَوْحی اِلَیْکُمْ یَقُولُ اِنَّما یُریدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ الْبَیْتِ وَیُطَهِّرَکُمْ تَطْهیراً فَقالَ عَلِیُّ لاَِبی یا رَسُولَ اللَّهِ اَخْبرْنی ما لِجُلُوسنا هذا تَحْتَ الْکِساَّءِ مِنَ الْفَضْلِ عِنْدَ اللَّهِ فَقالَ النَّبیُّ وَالَّذی بَعَثَنی بالْحَقِّ نَبیّاً وَاصْطَفانی بالرِّسالَهِ نَجِیّاً ما ذُکِرَ خَبَرُنا هذا فی مَحْفِلٍ مِنْ مَحافِلِ اَهْلِ الاَْرْضِ وَفیهِ جَمْعٌ مِنْ شَیعَتِنا وَمُحِبّینا اِلاّ وَنَزَلَتْ عَلَیْهِمُ الرَّحْمَهُ وَحَفَّتْ بهِمُ الْمَلاَّئِکَهُ وَاسْتَغْفَرَتْ لَهُمْ اِلی اَنْ یَتَفَرَّقُوا فَقالَ عَلِیُّ اِذاً وَاللَّهِ فُزْنا وَفازَ شیعَتُنا وَرَبِّ الْکَعْبَهِ فَقالَ النَّبیُّ ثانِیاً یا عَلِیُّ وَالَّذی بَعَثَنی بالْحَقِّ نَبیّاً وَاصْطَفانی بالرِّسالَهِ نَجِیّاً ما ذُکِرَ خَبَرُنا هذا فی مَحْفِلٍ مِنْ مَحافِلِ اَهْلِ الاَْرْضِ وَفیهِ جَمْعٌ مِنْ شیعَتِنا وَمُحِبّینا وَفیهِمْ مَهْمُومٌ اِلاّ وَفَرَّجَ اللَّهُ هَمَّهُ وَلا مَغْمُومٌ اِلاّ وَکَشَفَ اللَّهُ غَمَّهُ وَلا طالِبُ حاجَهٍ اِلاّ وَقَضَی اللّهُ حاجَتَهُ فَقالَ عَلِیُّ اِذاً وَاللَّهِ فُزْنا وَسُعِدْنا وَکَذلِکَ شیعَتُنا فازُوا وَسُعِدُوا فِی الدُّنْیا وَالاْخِرَهِ وَرَبِّ الْکَعْبَه «2⃣»

نماهنگ آقا جون قربونتم السلام علیک یا علی ابن موسی الرضا😭

🔷 ۳۰ دلیل عدم استجابت دعاها حتما این صوت گوش بدین

»انسان با سه چیز مغرور میشود؛ 1- نام بزرگ 2- خانه بزرگ 3- لباس فاخر اما افسوس که بعد از مرگ؛ 1- نامش... مرحوم 2- خانه اش... قبر 3- لباسش... کفن بر چرخ فلک مناز که کمر شکن است بر رنگ لباس مناز که آخر کفن است مغرور مشو که زندگی چند روز است در زیرِ زمین شاه و گدا یک رقم است

#رؤیای_واقعی #پارت_۶ آقای فرهمند از وقتی اون خانم رو خیلی اتفاقی دیده بودم.اختیار عقل و قلبم دست خودم نبود. امروز آخرین جلسه ای بود که اون خانم شرکت میومد.دلم یه جورایی گرفته بود‌.از خودم بدم میومد بخاطر این حس بدی که داشتم. کاش کارای سوریه جور میشد که برم.ولی اون روز که رفتم سپاه برای کارای اعزامم آب پاکی را ریختن و گفتن نمیشود و فلان و بهمان! کم کم آماده میشدم به سمت خونه حرکت کنم که فلش او نظرم را جلب کرد! وای!فکر کنم برای فردا نیازش میشد!عه یادم افتاد!اون دفعه که خودش و دوستش را رساندم. آدرس خونشون یادم مانده بود.فلش را برداشتم و به سمت خانه او حرکت کردم. هر لحظه که به خونه اون نزدیک میشدم قلبم بیشتر می کوبید.دِ لعنتی آروم بگیر‌ تو که تا حالا نگاه هم به نامحرم نمی کردی حالا چت شده؟ از این اعتراف به خودم میترسیدم.نکنه من نکنه مَن عاشق شدم. خدایا خودت مثه همیشه هوامو داشته باش.می ترسم که گناه کنم. 《یا خیر حبیب و محبوب صل علی محمد و آل محمد》همینجور که با خودم درگیر بودم متوجه شدم که رسیدم!یه نفس عمیق کشیدم و از ماشین پیاده شدم زنگ یکی از واحد ها رو زدم و پرسیدم که او کدوم واحد و واحد یک رو زدم. بعد از چند دقیقه رو به رویم ظاهر شد. نفهمیدم چی گفتم و فلش را سمتش گرفتم که او اول انگشتر را نگاه کرد که کاملا واضح بود تغییر رنگ صورتش و ناخودآگاه به صورتم نگاه کرد. فلش رو گرفت و سریع از جلو چشمام رفت.فکر کنم تا ده دقیقه همونجا خشکم زده بود. به خودم اومدم و با صلواتی که فرستادم به سمت ماشینم رفتم.نگاهی به انگشترم کردم که یکی از دوستانم قبل از شهادتش از سوریه برام آورده بود!

#رؤیای_واقعی #پارت_۷ امروز می خواستم این موضوع را با نرگسم که از من بزرگتر بود و ازدواج کرده بود در میون بذارم . بهش زنگ زدم و گفتم امشب شام به اینجا بیایند تا با او حرف بزنم. از اتاقم خارج شدم: _مادر گلم! +جانم پسرم! _امشب نرگس و بابک با عشق دایی شام میان اینجا! +قدمشون رو چشمم! علی جانم... _جان عشقم؟ +پسرم چند ماهه دیگه داره سی سالت میشه! من کی باید بچه های تورو ببینم آخه؟ _مادرجان خودمم قصد همین کار رو دارم شما صبور باش! همین حرفم همانا و صدای یه جیغ دقیقا کنار گوشم همانا! _وای دادااااش قراره من دوباره خواهرشوهر بشم؟ +اول اینکه شما یاد بگیر اگر جیغ بکشی دم گوش داداشت نکشی! دوم اینکه تا ببینیم خدا چی میخواد. _وای آخ جون چه نقشه ها که برای زنداداش آیندم نکشیدم! +وایسا وایسا ببینم شما حق نداری به خانومم از گل نازکتر بگی وگرنه قصد اذیت کردنش رو داشته باشی دعا میکنم یه خواهرشوهر عین خودت گیرت بیادا ! از ما گفتن بود. یه جیغ دیگر کشید و رو به مادر که داشت از کل کل های ما میخندید گفت:مامان نگاش کن هنو زن نگرفته اینطوری میکنه وای به حال اینکه زن بگیره! اصلا حالا که اینطور شد من مجلس خواستگاریت نمیام. من با حالت تعجب رو به مامان گفتم:مامان مگه قرار بود فاطمه رو هم با خودمون ببریم؟ فاطمه جیغ دیگری کشید و رفت تو اتاقش و در را به هم محکم کوبید. مامان هم با خنده سرش رو تکون داد و به ادامه کارهاش رسید. منم به سمت اتاق فاطمه خانوم رفتم برای منت کشی!