مداحی آنلاین - من از کی بگیرم سراغت - پیام کیانی.mp3
9.6M
من از کی بگیرم سراغت
همه از توان بی خبر
به فکر نیستن
توی این زمونه آقا یک نفر
#واحد🔊
#پیام_کیانی🎙
مداحی آنلاین - بهترین خبره برای شیعه ها - حسین طاهری.mp3
6.15M
بهترین خبره برای شیعهها
خبری که اومده از خود خدا
نزدیک روز پدر پسر دادیم
به امامحسین و به امامرضا
#سرود🔊
#حسین_طاهری🎙
#میلاد_امام_جواد(ع)🌺
#میلاد_حضرت_علی_اصغر(ع)🌼
enc_17352206745222787373559.mp3
4.68M
❤️با این نماهنگ عشق کنید
#جواد_مقدم
16138710029539228372417.mp3
4.15M
باب المراد و در بزن باب الجواد و در بزن
ولادت امام جواد (علیه السلام) مبارک🌺
👏👏👏👏👏👏👏
امیر کرمانشاهی
شاد باشید 😍😍😍
#شنبه_های_نبوی
🌱تا نام تو بر زبان ما جاری شد
گویی عسل از دهان ما جاری شد...
🌱با یک صلوات لحظه ای بوی گلاب
از روزنه ی لبان ما جاری شد...
#من_محمد_را_دوست_دارم
#نحنفداکیارسولالله
┏━━━━━━
♥️اللهُ اَکبَر
♥️اللهُ اَکبَر
♥️الله اَکبَر
♥️الله اَکبَر
♥️اَشهَدُاَنلااِلهَاِلَّاالله
♥️اَشهَدُاَنلااِلهَاِلَّاالله
♥️اَشهَدُاَنَّمُحَمَّداًرَسولُالله
♥️اَشهَدُانمُحَمَّداًرَسولُالله
♥️اَشهَدُاَنَّعَلِیَّاًوَلِیُّالله
♥️اَشهَدُاَنَّعَلِیَّاًوَلِیُّالله
♥️حَیَّعَلَیالصَّلاه
♥️حَیَّعَلَیالصَّلاه
♥️حَیَّعَلَیالفَلاح
♥️حَیَّعَلَیالفَلاح
♥️حَیَّعَلَیخَیرِالعَمَل
♥️حَیَّعَلَیخَیرِالعَمَل
♥️اللهُاَکبَر
♥️اللهُاَکبَر
♥️لَااِلهَاِلَّاالله
♥️لَااِلهَاِلَّاالله
عاشقان وقت نماز است اذان میگوید
نماز اول وقت
#بهتریندعادرلحظاتاستجابتدعا
بسم الله الرحمن الرحیم
اللّٰهُم کُن لِولیِّکَ الحُجَّةِ بنِ الحَسَنْ صَلوٰاتُكَ عَلَيهِ وَ عَلٰى آبائِه في هٰذِه السّٰاعَة ِ و في كلِْ ساعةٍ وَلِيّاً و حٰافِظاً و قٰائِداً و نٰاصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً حتّٰى تُسْكِنَهُ أرضَك طوعا ًوَ تُمتِّعَه فيها طَويلاً
اَللّٰهُمَ عَجِلْ لِوَليِّكَ الفَرَجْ
🌹اللّهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ🌹
مداحی_آنلاین_به_لب_رسیده_امشب_دلبرو.mp3
3.39M
ماه اومد شاه اومد
گل پسر ثارالله اومد
فرزند دلبند حسین زهرا از راه اومد
#سرود🔊
#میلاد_امام_جواد(ع)🌺
#میلاد_حضرت_علی_اصغر(ع)🌼
#سید_مجید_بنی_فاطمه🎙
30.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
جانم امام جواد علیه السلام
باب االجواد در بزن ، باب المراد در بزن
ঊঊ🌺🍃ঊঈঊ
═❁°#یاجوادالائمه°❁
ঊঈঊ🍃🌺ঊঊ
😊🌸🌸👏👏👏
💞 #عاشقانه_دو_مدافع
📚 #قسمت_اول
✍آخر هفته قرار بود بیان واسه خواستگاری
زیاد برام مهم نبود که قراره چه اتفاقی بیفته حتی اسمشم نمیدونستم
مامانم همین طور گفته بود یکی می خواد بیاد....
فقط بخاطر مامان قبول کردم که بیان برای آشنایی ....
ترجیح میدادم بهش فکر نکنم
عادت داشتم پنج شنبه ها برم بهشت زهرا پیش“ شهید گمنام ”
شهیدی که شده بود محرم رازا و دردام رفیقی که همیشه وقتی یه مشکلی
برام پیش میومد کمکم میکرد ...
”فرزند روح الله“
این هفته بر عکس همیشه چهارشنبه بعد از دانشگاه رفتم بهشت زهرا
چند شاخه گل گرفتم
کلی با شهید جانم حرف زدم احساس آرامش خاصی داشتم پیشش
_ بهش گفتم شهید جان فردا قراره برام خواستگار بیاد.....
از حرفم خندم گرفت ههههه
خوب که چی الان این چی بود من گفتم ....
من که نمیخوام قبول کنم فقط بخاطر مامان...
احساس کردم یه نفر داره میاد به این سمت ، پاشدم
دیر شده بود سریع برگشتم خونه
تا رسیدم مامان صدااااام کرد
- اسمااااااااء
_ )ای وای خدا ( سلام مامان جانم
_ جانت بی بلا فردا چی میخوای بپوشی
_ فردا
_ اره دیگه خواستگارات میخوان بیاناااااا
اها.....
یه روسری و یه چادر مگه چه خبره یه آشنایی سادست دیگه عروسی که
نیست....
اینو گفتم و رفتم تو اتاقم
یه حس خاصی داشتم نکنه بخاطر فردا بود
وای خدا فردا رو بخیر کنه با این مامان جان من...
همینطوری که داشتم فکر میکردم خوابم برد....
چیزی نمونده بود که از راه برسن
من هنوز آماده نبودم مامان صداش در اومد
_ اسمااااااء پاشو حاضر شو دیگه الان که از راه برسن انقد منو حرص نده
یکم بزرگ شو
_ وای مامان جان چرا انقدر حرص میخوری الان .....) یدفعه زنگ رو زدن
نویسنده: خانم علی آبادی
✍ ادامه دارد ....
╭┅──┅❅❁❅┅──┅╮
🌻🕊
╰┅──┅❅❁❅┅──┅╯
🇮🇷بہ تو از دوࢪ سلام🇮🇷
💞 #عاشقانه_دو_مدافع 📚 #قسمت_اول ✍آخر هفته قرار بود بیان واسه خواستگاری زیاد برام مهم نبود که قراره
💞 #عاشقانه_دو_مدافع
📚 #قسمت_دوم
دیگہ چیزی نگفتم پریدم تو اتاق تا از اصابت ترکشاے مامان در امان باشم
سریع حاضر شدم نگاهم افتاد ب آینہ قیافم عوض شده بود یہ روسرے آبے آسمانی سرم کرده بودم با یہ چادر سفید با گلهاے آبے
سنم و یکم برده بود بالا
با صداے ماماݧ از اتاق پریدم بیروݧ
عصبانیت تو چهره ے ماماݧبہ وضوح دیده میشد
گفت:راست میگفتے اسماء هنوز برات زوده
خندیدم گونشو بوسیدم و رفتم آشپز خونه
اونجا رو بہ پذیرایے دید نداشت
صداے بابامو میشنیدم ک مجلس و دست گرفتہ بود و از اوضاع اقتصادے مملکت حرف میزد انگار ۲۰سالہ
مهمونارو میشناسہ
همیشہ همینطور بود روابط عمومے بالایے داره بر عکس مـݧ
چاے و ریختم ماماݧصدام کرد
_اسماء جاݧچایے و بیار
خندم گرفت مثل این فیلما
چادرمو مرتب کردم وارد پذیرایے شدم سرم پاییـݧ بود سلامے کردم و چاےهارو تعارف کردم
ب جناب خواستگار ک رسیدم
کم بود از تعجب شاخام بزنہ بیروݧ آقاےسجادے
ایـݧ جاچیکار میکنہ
ینی ایـݧ اومده خواستگارے من
واے خدا باورم نمیشہ
چهرم رنگش عوض شده بود اما سعے کردم خودمـــو کنترل کنم
مادرش از بابا اجــازه گرفت ک براے آشنایے بریم تو اتاق
دوست داشتـــــم بابا اجـــازه نده اما اینطور نشد حالم خیلے بد بود
اما چاره اے نبود باید میرفتم .....
✍ ادامه دارد ....
╭┅──┅❅❁❅┅──┅╮
🌻🕊
╰┅──┅❅❁❅┅──┅╯
🇮🇷بہ تو از دوࢪ سلام🇮🇷
💞 #عاشقانه_دو_مدافع 📚 #قسمت_دوم دیگہ چیزی نگفتم پریدم تو اتاق تا از اصابت ترکشاے مامان در امان باش
💞 #عاشقانه_دو_مدافع
📚 #قسمت_سوم
ســر جـــام نشستہ بودم و تکوݧ نمیخــوردم
سجادے وایساده بود منتظر مـݧ ک راه و بهش نشوݧ بدم اما من هنوز نشستہ بودم باورم نمیشد سجادے دانشجویے ک همیشہ سر سنگیـݧ و سر بہ زیر بود اومده باشہ خواستگارے مـݧ
مـݧ دانشجوے عمراݧ بودم
اونم دانشجوے برق چند تا از کلاس هاموݧ با هــم بود
همیشہ فکر میکردم از مـݧ بدش میاد تو راهرو دانشگاه تا منو میدید راهشو کج میکرد
منم ازش خوشـم نمیومد خیلے خودشو میگرفت.....
چند سرے هم اتفاقے صندلے هاموݧ کنار هم افتاد ک تا متوجہ شد جاشو عوض کرد
این کاراش حرصم میداد فکر میکرد کیه
البتہ ناگفتہ نماند یکمے هم ازش میترسیدم جذبہ ے خاصے داشت
تو بسیج دانشگاه مسئول کاراے فرهنگے بودچند بار عصبانیتشو دیده بودم
غرق در افکار خودم بودم ک
با صداے ماماݧ ب خودم اومدم
اسمااااااء جاݧ آقاے سجادے منتظر شما هستـݧ
از جام بلند شدم ب هر زحمتے بود سعی کردم خونسردیمو حفظ کنم
ماماݧ با تعجب نگام میکرد
رفتم سمت اتاق بدوݧ اینکہ تعارفش کنم و بگم از کدوم سمت باید بیاد
اونم ک خدا خیرش بده از جاش تکون نخورد سرشو انداختہ بود پایـیـݧ دیگہ از اوݧ جذبہ ے همیشگے خبرے نبود حتما داشت نقش بازے میکرد جلوے خوانوادم
حرصم گرفتہ بودم هم تو دانشگاه باید از دستش حرص میخوردم هم اینجا
حسابے آبروم رفت پیش خوانوادش
برگشتم و با صدایے ک یکم حرص هم قاطیش بود گفتم
آقاے سجادے بفرمایید از اینور
انگار تازه ب خودش اومده بود سرشو آورد بالا و گفت بله❓
بلہ بلہ معذرت میخواهم
خندم گرفتہ بوداز ایـݧ جسارتم خوشم اومد
رفتم سمت اتاق اونم پشت سر مــݧ داشت میومد
در اتاق و باز کردم و تعارفش کردم ک داخل اتاق بشہ...
✍ ادامه دارد ....
╭┅──┅❅❁❅┅──┅╮
🌻🕊
╰┅──┅❅❁❅┅──┅╯