eitaa logo
بهشت ایران
2.4هزار دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
1.2هزار ویدیو
1 فایل
🌷🌹گلزار شهدای بهشت حضرت زهرا سلام الله علیها قطعه‌ای از بهشت است که با عطر آسمانی بیش از ۳۴ هزار شهید معطر شده است این رسانه مرجعی برای معرفی قهرمانانی(شهدا، مشاهیر و مفاخر) است که تاریخ و آینده این سرزمین را رقم زدند و اکنون در #بهشت_ایران آرمیده‌اند
مشاهده در ایتا
دانلود
شهید «توکل مصطفی‌زاده» چمران خطه لُرستان فرمانده و یکی از بهترین نیرو‌های کارآمد و برجسته اطلاعات - عملیات تیپ ۵۷ حضرت ابوالفضل (ع) 🌱 متولد: خرم آباد- سال ۱۳۳۶ 🕊🕊 شهادت: ۶ اسفند ۱۳۶۴ - منطقه‌ عملیاتی «والفجر ۹» - استان سلیمانیه عراق (ارتفاعات «کاتو) بر اثر اصابت گلوله از ناحیه‌ سر این عنصر مخلص و انقلابی، تمامی ادوار عمر پربرکت خود را به جهاد و مبارزه گذراند. در زمان طاغوت با نظام فاسد شاهنشاهی و ماموران ساواک در ستیز بود. در آغاز انقلاب و شورش ضدانقلاب در اقصی نقاط کشور، همواره به دفاع از نظام نوپای اسلامی می پرداخت. همزمان با تجاوز ارتش بعث عراق، به سوی جبهه شتافت و در ادوار مختلف جنگ، حضوری فعال و تاثیرگذار داشت. 🌹بهشت‌ ایران https://eitaa.com/joinchat/3597009274C1a537d7bca
منتطر ظهور آقا نماز اول وقت میخواند به سوی نماز بشتابید دوست داریم شهید شویم؟! با نماز قضا کسی شهید نمیشود با نماز دیر وقت کسی به درجه ی شهادت نمیرسد 🌹بهشت‌ ایران https://eitaa.com/joinchat/3597009274C1a537d7bca
❤️🕊❤️ توچه‌کردی‌که‌وقتی‌به‌نامت‌میرسیم... دل‌آرام‌میگیرد.. دهان‌خوش‌بومیشود... غم‌ازیادمیرود... ویک‌گوشه‌جان‌میگیریم! نکندنامِ‌دیگرتو↓ ‹تشنگان العُشّاق›است؟!🙂♥️ صبحتون شهدایی🕊🌹 🌹بهشت‌ ایران https://eitaa.com/joinchat/3597009274C1a537d7bca
🌿همیشه یادمان باشد ما در این دنیا آمده ایم که آماده شویم برای آخرت، آماده شویم برای اینکه ثابت کنیم از نسل و تبار امیرالمومنین علیه السلام هستیم. همیشه بایستی آماده برای دفاع از این آرمان باشیم؛ اما توصیه کوچکی به دوستان همسن خودم دارم که تمام این عزیزان را سفارش به تقوا و علم آموزی می کنم. امروز می بایستی سنگرهای علم را نیز فتح کنیم. شهید مدافع حرم🕊🌹 🌹بهشت‌ ایران https://eitaa.com/joinchat/3597009274C1a537d7bca
معرفی کتاب سرباز روز نهم کتاب سرباز روز نهم نوشته نعیمه منتظری (نویسنده کتاب)، داستان زندگی شهید مدافع حرم مصطفی صدرزاده را روایت می‌کند.کتاب پیش رو حاصل زندگی مجاهدانه و خستگی ناپذیر شخصی است که می‌تواند در دوره حاضر، بی شک الگویی دست یافتنی باشد. او که از سال ۱۳۹۲ با ده‌ها ترفند پایش را به سوریه باز می‌کند، ظرف دو سال از چهره‌های مؤثر مدافعان حرم می‌شود؛ تا جایی که سردار شهید سلیمانی را به تمجید وامی‌دارد متن پشت جلد کتاب سرباز روز نهم کتاب سرباز روز نهم؛ روایتی از زندگی و زمانه شهید مدافع حرم مصطفی صدرزاده که پژوهش و مصاحبه آن برعهده محمدمهدی رحیمی، پریسا وزیرلو، فرزانه مردی و تدوین آن برعهده نوید نوروزی و پریسا وزیرلو بوده و بازنویسی کتاب توسط نعیمه منتظری صورت گرفته است از آن جهت که مصطفای شهید در همین جامعه زیسته و با همین مشکلات یا بیشترش جنگیده و بر بن‌بست‌هایش فائق آمده است، برای مخاطب شیرین و افق‌گشاست. در واقع، اساسا ما با روایت شهید و زمانه‌اش، هم نقد کرده‌ایم و هم راه نشان داده‌ایم؛ چه اینکه شهدا مسیر امنی هستند برای صلاح و اصلاح. کتاب حاضر لایه‌های پنهان معضلات و مشکلات را می‌گوید؛ چه اینکه زندگی مصطفی و زما‌نهاش ظرفیت این را دارد که بگوید کار فرهنگیِ وقفی، شدنی است و استوارتر از شبه‌کارهای نفتی و دولتی. زندگی‌اش این ظرفیت را دارد که معطل دستورالعمل‌های خشک و بی‌روح نماند که حیات دارد این نوع زندگی‌اش و حیات‌بخش است استفاده از صوت‌های متعدد شهید که در موقعیت‌های مختلف ثبت شده نیز از ویژگی‌های این کتاب به‌شمار می‌رود شهید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽خاطره‌ای شنیدنی از شهید مدافع حرم فاطمیون «حمید حسین‌زاده» به روایت خواهر «مهر خواهر برادری» ویژه برنامه تلویزیونی دهه کرامت، شبکه یک سیما شهید مدافع حرم🕊🌹 🌹بهشت‌ ایران https://eitaa.com/joinchat/3597009274C1a537d7bca
تصویرسازی | شهید محمدمهدی احمدی 🔰 اثر هنرمند: سید تقی رضایی 🌹بهشت‌ ایران https://eitaa.com/joinchat/3597009274C1a537d7bca
🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸 🌱🌸🌱🌸🌱🌸 🌸🌱🌸🌱🌸 🌱🌸🌱🌸 🌸🌱🌸 🌱🌸 🌸 🌱 قسمت 13 پدرم یک نارنگی برداشت وگفت:"هرچی نظرتوباشه،ولی به نظرم زیاده."میوه هاراداخل سبدریختم ومشغول خشک کردن آنهاشدم،گفتم:"پس میگیم سیصدتا،ولی دیگه چونه نزنن!"پدرم خندیدوگفت:"مهریه روکی داده،کی گرفته!"جلوی خنده ام رابه زورگرفتم.نگاه های پدرم نگاه غریبی بود،انگارباورش نمیشدبافرزانه ی کوچکی که همیشه بهانه ی آغوش پدرش رامیگرفت ودوست داشت ساعت هابااوهم بازی شود،صحبت ازمهریه وعروسی میکند. همه چیزرابرای پذیرایی آماده کرده بودم.اولین باری نبودکه مهمان داشتیم،ولی استرس زیادی داشتم.چندین بارچاقوهاوبشقاب هارادستمال کشیدم.فاطمه سربه سرم میگذاشت.مادرم به آرامی باپدرم صحبت میکرد.حدس میزدم درباره ی تعدادسکه های مهریه باشد. بالاخره مهمان هارسیدند.احوال پرسی که کردم به آشپزخانه برگشتم.برای بارچندم چاقوهارادستمال کشیدم،ولی تمام حواسم به حرف هایی بودکه داخل پذیرایی ردوبدل میشد.عمه گفت:"داداش!حالاکه جواب آزمایش اومده،اگه اجازه بدی فردافرزانه وحمیدبرن بازارحلقه بخرن.جمعه ی هفته ی بعدهم عقدکنان بگیریم."تاصحبت حلقه شد،نگاهم به انگشت دست چپم افتاد.احساس عجیبی به سراغم آمده بود؛حسی بین آرامش ودلهره ازسختی مسیولیت وتعهدی که این حلقه به دوش آدمی میگذارد. وقتی موضوع مهریه مطرح شد،پدرم گفت:"نظرفرزانه روی سیصدتاست."پدرحمیدنظرخاصی نداشت.گفت:"به نظرم خودحمیدبایدباعروس خانوم به توافق برسه ومیزان مهریه روقبول کنه."چنددقیقه سکوتی سنگین فضای اتاق راگرفت.میدانستم حمیدآن قدرباحجب وحیاست که سختش می آیددرجمع بزرگترهاحرفی بزند.دست آخروقتی دیدهمه منتظرهستنداونظرش رابدهد،گفت:"توی فامیل نزدیک مامثلازن داداش هایاآبجی هامهریشون اکثراصدوچهارده تاسکه اس.سیصدتاخیلی زیاده.اگه بامن باشه دوست دارم مهریه ی خانمم چهارده سکه باشه،ولی بازنظرخانواده ی عروس خانوم شرطه." همه چیزبرعکس شده بود.ازخیلی وقت پیش محبت حمیددردل خانواده ی من نشسته بود.مادرم به جای این که طرف من باشدوازپیشنهادمهریه ی من دفاع کند،به حمیدگفت:"فرداموقع خریدحلقه بافرزانه حرف بزن،احتمالانظرش تغییرمیکنه.اونوقت هرچی شمادوتاتصمیم گرفتید،ماقبول میکنیم"پدرم هم دست کمی ازمادرم نداشت؛بیشترطرف حمیدبودتامن.درظاهرمیگفت نظرفرزانه روی سیصدسکه است،ولی مشخص بودمیل خودش چیزدیگری است. چایی راکه بردم،حس کسی راداشتم که اولین باراست سینی چای رابه دست می گیرد.گویی تابه حال حمیدراندیده بودم.حمیدی که امروزبه خانه ماآمده بود،متفاوت ازپسرعمه ای بودکه دفعات قبل دیده بودم.اوحالادیگرتنهاپسرعمه ی من نبود،قراربودشریک زندگیم باشد.چایی رابه همه تعارف کردم وکنارعمه نشستم.عمه که خوشحالی ازچهره اش نمایان بود،دستم راگرفت وگفت:"ماازداداش اجازه گرفتیم ان شاءالله جمعه ی هفته ی بعدمراسم عقدکنان روبگیریم.فرداچه ساعتی وقتت خالیه بریدحلقه بخرید؟"گفتم:"تاساعت چهارکلاس دارم،برسم خونه میشه چهارونیم.بعدش وقتم آزاده."قرارشدحمیدساعت پنج خانه ماباشدکه باهم برای خریدحلقه راهی بازارشویم. فردای آن روزازهفت صبح کلاس داشتم؛هرکلاس هم یک دانشکده.ساعت درس که تمام میشد،بدوبدومیرفتم که به کلاس بعدی برسم.وقتی رسیدم خانه،ساعت چهارونیم شده بود.پدرم وفاطمه داخل حیاط بدمینتون بازی میکردند.ازشدت خستگی نتوانستم کنارشان باشم. لباس هایم راکه عوض کردم،جلوی تلویزیون نشستم وپاهایم رادرازکردم.کفش هایی که تازه خریده بودم پایم رامیزد.احساس میکردم پاهایم تاول زده است.تلویزیون داشت سریال"دونگی"رانشان میدادکه زنگ خانه رازدند.حمیدبود؛درست ساعت پنج! آن قدرخسته بودم که کلاقرارمان رافراموش کرده بودم.حمیدبالانیامدوهمان جاداخل حیاط منتظرماند.ازپنجره نگاهی به حیاط انداختم.حمیددرحال مرتب کردن موهایش بود.همان لباس هایی راپوشیده بودکه روزاول صحبتمان دیده بودم؛یک شلوارطوسی،یک پیراهن معمولی آن هم طوسی رنگ که پیراهنش راروی شلوارانداخته بود؛ساده وقشنگ! چون ازصبح کلاس بودم،نای بیرون رفتن نداشتم وکف پاهایم دردمیکرد.این پاوآن پاکردم.مادرم که طبق معمول هوای حمیدراهمه جوره داشت،گفت:"پاشوبروزشته،حمیدمنتظره.بنده خداچندوقته توحیاط سرپاست." سریع حاضرشدم وازخانه بیرون زدیم.بادشدیدی می وزیدوگردوخاک فضای آسمان راپرکرده بود.باماشین آقاسعیدآمده بود.کمی معذب بودم،برای همین پیشنهاددادم باتاکسی برویم.این طوری راحت تربودم.طفلک بااین که حس کردم این پیشنهادم به برجکش خورده،ولی نظرم راپذیرفت وزودتاکسی گرفت. وقتی سبزه میدان ازماشین پیاده شدیم بادشدیدترشده بودوامان نمی داد.گفتم:"حمیدآقا!انگارقسمت نیست خریدکنیم.من که خسته،هواهم که این طوری." ادامه دارد... ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‎‎‎‎‌ ‎‌‌‌‌‌‌ شهید مدافع حرم 🌹بهشت‌ ایران https://eitaa.com/joinchat/3597009274C1a537d7bca
🔰دیدن کربلا از روزی که جنگ آغاز شد تالحظه ای که خرمشهر سقوط کردمن یک ماه بطور مداوم کربلا رامیدیدم هرروز که حمله دشمن بربرادران سخت می شد و فریاد آنها بی سیم را از کار می انداخت و هیچ راه نجاتی نبود به اتاق می رفتم ،گریه می کردم وفریاد می زدم رب العالمین برما ذلت وخواری را مپسند. ✨(قسمتی از وصیت نامه شهید جهان آرا)✨ شهید 🌹بهشت‌ ایران https://eitaa.com/joinchat/3597009274C1a537d7bca
🔸حضرت زهرا(س) گفتند: فردا خودم عملیات را فرماندهی می‌کنم 🔹روز قبل از شهادتش به اتفاق جمعی از دوستانش منطقه‌ای را گرفته بودند و دو شهید هم داده بودند. دوستان انصار که همراهش بودند گفتند بعد از عملیات و گرفتن روستا خوابید و روز بعد با چهره بشاش گفت دیشب مادرم حضرت زهرا (سلام الله علیها) را در خواب دیدم که گفت شب گذشته که عملیات کردید، لحظه لحظه آن را دیدم. اما عملیات فردا را خودم فرماندهی میکنم. عملیات انجام شد و منطقه مهمی را هم در سوریه آزاد کردند. 🔺راوی: سردار علی‌ اصغر گرجی‌زاده فرمانده حفاظت سپاه درباره شهید مدافع حرم شهید مدافع حرم🕊🌹 🌹بهشت‌ ایران https://eitaa.com/joinchat/3597009274C1a537d7bca
کار همیشگی اش بود لباس نظامی اش را که می پوشید دست به سینه می گذاشت و سلام به امام حسین(علیه السلام) می داد بعد هم رو به عکس حضرت  آقا می ایستاد و احترام نظامی می گذاشت بهش گفتم: "مگه آقا شما را می بیند که همیشه احترام میذاری؟! " بهم گفت : " وظیفه ی من احترام به حضرت آقاست حتی اگر به ظاهر ایشان من را نبینند. " 🌹بهشت‌ ایران https://eitaa.com/joinchat/3597009274C1a537d7bca
📷لحظات سخت و جانکاه وداع خواهر با پیکر مرزبان شهید محمد مهدی احمدی آخرین بار که دیدمت گفتی که سه روزه بر خواهی گشت، اما نمی دانستم پیکر بی جانت را برایم خواهند آورد. 🔹 برادر خوبم، نگفته بودی که چقدر با خدای خودت بی تعارف شده ای و چقدر با ملائک نشست و برخاست داشته ای، نگفته بودی که دعوتنامه فرشته ها به دستت رسیده است و کوله بار سفر بسته ای, نگفته بودی انتظار وصال به معبود بی قرارات کرده است. 🔹برادر خوبم، حال که برای خدا عزیزتر شده ای دستانم را بگیر و برایم دعا کن. برادر خوبم سلام مرا به خدا برسان. شهید 🌹بهشت‌ ایران https://eitaa.com/joinchat/3597009274C1a537d7bca
💠تربیت فرزند 🔹اهمیتش به تربیت فرزندمون خیلی زیاد بود به روایت همسر شهید شهید مدافع حرم🕊🌹 🌹بهشت‌ ایران https://eitaa.com/joinchat/3597009274C1a537d7bca
آخرین پیام من این است که قدر امام و ولایت فقیه را بدانید خداوند می‌گوید: اگر شکر نعمت کردید نعمت را افزون می‌کنم، اگر هم کفران نعمت کنید از شما می‌گیرم.شکرگزاری از خدا فقط دعا به امام نیست بلکه اطاعت از فرمان‌های اوست. قدر امام را بدانید، مواظب باشید دل امام به درد نیاید و خدای ناکرده از ما به امام زمان شکایت نکند. 🌹بهشت‌ ایران https://eitaa.com/joinchat/3597009274C1a537d7bca
🍃🌷 ﷽ سلاااام صبحتون بهشتی "وَقَلبڪ‌فےقَلبےیاشهید..." :) قشنگہ‌ها‌ نہ؟😇 قلب‌یہ‌شهید‌توقلبت‌باشہ... با‌هاش‌یکے‌شے باهاش‌رفیق‌شے اونقدررفیق‌واونقدر‌عاشق واونقدر‌شبیہ... کہ‌تهش‌مثل‌خودش‌شهید‌شی :)❤️ صبحتون شهدایی 🕊🌷 🌹بهشت‌ ایران https://eitaa.com/joinchat/3597009274C1a537d7bca
🍀به قول وقرارش خیلی متعهد بود عهد بسته بودیم که چهل روز یه کاری را انجام دهیم اگر کسی حواسش نبود وانجام نمی‌داد باید یه مبلغی را برای جریمه می‌گذاشت کنار.روزهای اول داغ بودیم انجام می‌دادیم واگر یادمان می‌رفت هم جریمه پرداخت می‌کردیم کمی که جلو رفتیم سهل انگار تر می‌شدیم. آرمان اما تا آخر چله پیگیر بود.در عهدش وفادار بود اگر هم یادش می‌رفت جریمه را پرداخت می‌کرد به ستاد بازسازی عتبات عالیات 🍀راوی:دوست شهید آرمان🌷 شهید 🕊🌹 🌹بهشت‌ ایران https://eitaa.com/joinchat/3597009274C1a537d7bca
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥صحبت های شنیدنی مادر مرزبان شهید "محمد مهدی احمدی" 🌹بهشت‌ ایران https://eitaa.com/joinchat/3597009274C1a537d7bca
رفقایم توی بسیج شنیده بودند مصطفی ازمن خواستگاری کرده، از این طرف و اون طرف به گوشم می رسوندند که «قبول نکن، متعصبه» با خانم ها که حرف می زد سرش را بالا نمی گرفت. سر برنامه های بسیج اگر فکر می کرد حرفش درست است کوتاه نمی آمد. به قول بچه ها حرف حرف خودش بود، معذرت خواهی در کارش نبود. بعد از ازدواج محبتش آنقدر به من زیاد بود که رفقایم باور نمی کردند این همان مصطفی باشد که قبل از ازدواج می شناختند. طاقت نداشت سردرد مرا ببیند. 🌹بهشت‌ ایران https://eitaa.com/joinchat/3597009274C1a537d7bca
🔰 خاطره نگاشت/شهید مدافع حرم جواد محمدی شهید مدافع حرم🕊🌹 بهشت‌ ایران https://eitaa.com/joinchat/3597009274C1a537d7bca
🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸 🌱🌸🌱🌸🌱🌸 🌸🌱🌸🌱🌸 🌱🌸🌱🌸 🌸🌱🌸 🌱🌸 🌸 🌱 قسمت 14 حمیدکه ازروی شوق چشمش راروی بدی آب وهوابسته بودگفت:"هوابه این خوبی.اتفاقاجون میده برای خریددونفره.امروزبایدحلقه روبخریم،من به مادرم قول دادم." چندتامغازه طلافروشی رفتیم.دنبال یک حلقه ی سبک وساده میگشتم که وقتی به انگشتم می اندازم راحت باشم،ولی حمیددنبال حلقه های خاصی بودکه روی آن نگین کارشده باشد.ویترین مغازه هاراکه نگاه میکردیم،احساس کردم میخواهدحرف بزند،ولی جلوی خودش رامیگیرد.گفتم:"چیزی هست که میخواین بگین؟احساس میکنم حرفتون رومیخورین". کمی تامل کردوگفت:"آره ولی نمیدونم الان بایدبگم یانه؟" گفتم:"هرجورراحتین،خودتون روزیاداذیت نکنین،موردی هست بگین." یک ربع گذشت.همه ی حواسم رفته بودبه حرفی که حمیدمیخواست بگوید.روی ویترین مغازه هاتمرکزنداشتم ونمیتوانستم انتخاب کنم.گفتم:"حمیدآقا!میشه خواهش کنم حرفتون روبزنین،من حواسم پرت شده که شماچی میخوای بگی؟"هنوزهمین طوری رسمی همیشه باحمیدصحبت میکردم. به شوخی گفت:"آخه تامل من تموم نشده!" گفتم:"ممنون میشم تامل خودتون روتموم کنیدکه من بتونم توی این وضعیت آب وهواباحواس جمع یه حلقه انتخاب کنم!" بازکمی صبرکردودست آخرگفت:"میشه مهریه روکمتربگیریم؟من باچهارده تاموافق ترم." تاگفت مهریه،یادحرفهای دیروزوپیشنهادمادرم به حمیدافتادم که قراربودموقع خریدحلقه،سرمهریه چانه های آخررابزند!گفتم:"این همه تامل برای همین بود؟من که نظرم روهمون دیروزگفتم.همه ی فامیل های سمت مادری من مهریه های بالای پونصدتاسکه دارن،بازمن خوب گفتم سیصدسکه.دویست تابه شماتخفیف دادم.شماهم قبول کن،خیرش روببینی! "هیچ حرفی نزد.ازروزاول که باهم صحبت کردیم همین رفتارراداشت،فقط میخواست من راضی باشم.این رفتاربرایم خیلی باارزش بود. بعدازکلی سبک سنگین کردن،یک حلقه ی متوسط خریدیم؛گرمی صدوچهارده هزارتومان که سرجمع ششصدهزارتومان شد.موقع برگشت ازحمیدخواستم پیاده برگردیم.دوست داشتم باهم صحبت کنیم،بیشتربشنوم وبیشتربشناسمش؛این طوری حس آرامش بیشتری پیدامیکردم. ازبازارتاچهارراه نظام وفاپیاده آمدیم.حمیددنبال مغازه ی آبمیوه فروشی بودکه من رامهمان کند،اماهرچه جلورفتیم چیزی پیدانکردیم.گفت:"اینجایه مغازه نداره آدم بخوادخانمش رومهمون کنه؟"خندیدم وگفتم:"خب این خیابون همش الکتریکیه،کی میاداینجاآبمیوه فروشی بزنه؟" مغازه های الکتریکی راکه ردکردیم،نزدیک منبع آب خیابان سعدی بالاخره یک آبمیوه فروشی پیداکردیم.حسابی خودش رابه خرج انداخت؛دوتابستنی به همراه آب طالبی وآب هویج خرید.آب معدنی هم خرید. من بالیوان کمی آب خوردم.به حمیدگفتم:"ازنظربهداشتی نظربعضیااینه که آب روبایدتوی لیوان شخصی بخوریم،ولی شنیدم یکی ازعلماسفارش کردن برای اینکه محبت توی زندگی ایجادبشه خوبه که زن وشوهرتوی یه لیوان آب بخورن."تااین راگفتم،حمیدلیوان خودش راکنارگذاشت ولیوانی که من باآن آب خورده بودم راپرکرد.موقع آب خوردن خجالت میکشید،گفت:"میشه بهم نگاه نکنی من آب بخورم؟" میخواستم اذیتش کنم.ازاوچشم برنداشتم.خنده اش گرفته بود.نمیتوانست چیزی بخورد.گفتم:"من روکه خوب میشناسید،کلابچه شیطونی هستم."بعدهم شروع کردم به گفتن خاطرات بچگی وبلاهایی که سرخواهرکوچکترم می آوردم.گفتم:"یادمه بچه که بودم چنگال رومیزدم توی فلفل وبه فاطمه که دوسال بیشترنداشت میدادم.طفلی ازهمه جابی خبرچنگال رومیذاشت داخل دهانش،من هم ازگریه آبجی کیف میکردم!" خاطرات وشیطنت های بچگی راکه گفتم،حمیدباشوخی وخنده گفت:"دختردایی،هنوزدیرنشده.شتردیدی ندیدی!میشه من باشماازدواج نکنم؟"گفتم:"نه،هنوزدیرنشده!نه به باره،نه به دار!بریدخوب فکراتون روبکنین،خبربدین." بعدازخوردن بستنی،بااینکه خسته شده بودم،ولی بازپیاده راه افتادیم.حسابی سردل صحبت هایش بازشده بود،گفت:"عیدهاکه می اومدیم خونتون دوست داشتم دراتاق روبازکنی بیای بیرون که ببینمت.وقتی نمی اومدی،حرصم میگرفت،ولی ازخونتون که درمی اومدیم،ته دلم میدیدم که ازکارت خوشم اومده،چون بیرون نیومدی که نامحرم توروببینه".راست میگفت.عادت داشتم وقتی نامحرمی به خانه مامی آمدازاتاقم بیرون نمی آمدم. برایم جالب بودبدانم عکس العمل حمیدوقتی باراول جواب منفی دادم چه بوده.پرسیدم:"وقتی شنیدین من جواب رددادم چی شد؟" ادامه دارد... ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‎‎‎‎‌ ‎‌‌‌‌‌‌ شهید مدافع حرم بهشت‌ ایران https://eitaa.com/joinchat/3597009274C1a537d7bca
🌸🍃به تنهایی با ۴۰ تن از داعشی ها جنگید پس از به هلاکت رساندن ۳۷ تن از آن‌ها، فشنگ‌هایش تمام می‌شود.داعشی ها به سوی او یورش می‌برند اما با شجاعت بی‌بدیلی این بار با سرنیزه دفاع و دو نفر دیگر را مجروح می‌کند و در نهایت به شهادت می‌رسد. هم‌رزمان ایشان در مراسم اربعین او نقل می‌کردند«اگر به لطف خداوند شهید پرهیزگار مقاومت و جانفشانی نمی‌کرد،جاده بوکمال به دست داعش می‌افتاد و به دنبال آن شهر بوکمال نیز به تصرف آن‌ها درمی‌آمد و خدا می‌داند برای بازپس‌گیری چقدر خسارت و شهید باید تقدیم می‌کردیم. شهید مدافع حرم🕊🌹 بهشت‌ ایران https://eitaa.com/joinchat/3597009274C1a537d7bca
وصیت نامه شهید ((بابک نوری)) شهید مدافع حرم🕊🌹 🌹بهشت‌ ایران https://eitaa.com/joinchat/3597009274C1a537d7bca
✍شهیدی که با توسل به امام رضا علیه السلام به دنیا آمد ؛ هدیه امام رضا علیه السلام که نذر حضرت زینب سلام الله شد 🌹شهید مدافع حرم غلامرضا لنگری زاده 🟢در بیست و یکم دی ماه سال ۱۳۶۵ خداوند پس از سه فرزند دختر و بعد از ده سال با توسل به امام رضا علیه السلام به پدر و مادرش ایشان را عنایت کرد. 🔹وی در سن ۲۱ سالگی تصمیم به ازدواج گرفت و یکی از ملاک های انتخاب همسر آینده اش متدین محجبه و از سادات بودن مد نظرش بود. 🔸ایشان در شهریور ماه ۱۳۹۶ پس از گذراندن آموزش های لازم به سوریه اعزام گردید و تا لحظه شهادت به ایران برنگشت. 🔹زمانی که فرزند دوم ایشان به دنیا آمد وی در سوریه در حال انجام وظیفه بود. 🔸ایشان به دلیل شرایط کاری و احساس مسئولیت که می کرد پس از تولد فرزندش درخواست کرد تا زمینه حضور خانواده اش در سوریه فراهم شود. 🔹سرانجام پس از دو هفته از برگشت خانواده شان همانطور که خودش به خانواده اش عنوان کرده بود؛ 🟠که شما به سوریه بیایید و برگردید من به شهادت می رسم. 🔸در پنجم بهمن ماه سال ۱۳۹۶ در حین انجام وظیفه به درجه رفیع شهادت نایل آمد. 🌹شادی روح مطهر و ملکوتی اش صلوات شهید مدافع حرم🕊🌹 🌹بهشت‌ ایران https://eitaa.com/joinchat/3597009274C1a537d7bca
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آمدم ای شاه پناهم بده، السلام علیک یا علی بن موسی‌الرضا المرتضی (ع) 🌹بهشت‌ ایران https://eitaa.com/joinchat/3597009274C1a537d7bca
خاطراتی از شهید مدافع حرم حبیب‌روحی 🥀 مادر شهید: همه می‌گفتند نگران نباش ،پسربه سلامتی برمیگردد، اما من یاد خوابم می افتادم. قبل از اینکه حبیب حرف سوریه را بزند یک نفر در خواب به من گفت: «خانم روحی پسرت شهید میشود.» آخرین یکشنبه موقع نماز مغرب مسجد بودم تماس گرفت .. گفت:رفتی خانه برایت زنگ میزنم..... تا ۱۱شب منتظر ماندم خبری نشد...حبیب من هیچ وقت بدقول نبود . روز پنجشنبه یقیین یافتم حبیب مهربان من به شهادت رسیده و خواب من تعبیر شده 💔 شهید مدافع حرم🕊🌹 🌹بهشت‌ ایران https://eitaa.com/joinchat/3597009274C1a537d7bca
شهـیدسـید مرتضی آویـنی: یـاران...! پای در راه نهـیم ڪہ این راه رفتنی اسـت و نه گفتنی... 💐🍃  صبحتون شهدایی🍃💐 🌹بهشت‌ ایران https://eitaa.com/joinchat/3597009274C1a537d7bca
🌟شهید مدافع حرم حسن عبدالله‌زاده ارادت خاصی به ساحت امام هشتم (ع) داشت. او عاشق زیارت امام رضا (ع) از صحن گوهرشاد بود. خودش را مقید کرده بود که حداقل سالی چند بار پابوس آقا برود. وقتی از مأموریت برمی‌گشت، چند روزی را با خانواده همراه می‌شد، بعد از دیدن پدر و مادر، بار سفر را می‌بست و همراه با همسر و فرزندانش راهی دیار امام رئوف (ع) می‌شد. 🌟لذت خواندن زیارت جامعه کبیره وقتی وارد صحن گوهرشاد می‌شد، بعد از عرض ادب به ساحت ابالجواد (ع) یک گوشه‌ای می‌نشست و یک دل سیر به گنبد طلای حرم نگاه می‌کرد و بعد مشغول خواندن زیارت جامعه کبیره می‌شد. از میان زیارات مأثور، عاشق زیارت جامعه کبیره بود 💥شگفتانه‌ای خاص برای یک عاشق امام رضا (ع) 🌟قبل از عید نوروز ۱۴۰۰ وقتی از مأموریت برگشت، خانواده را به مشهد الرضا برد. در این سفر فرزندش عباس را که یک‌ سال و نیم از تولدش گذشته بود، مشهدی کرد. در واقع این زیارت، اولین زیارت عباس و آخرین زیارت حسن بود. البته از نوع ماقبل آخر! 🌟وقتی پیکر شهید عبدالله‌زاده به ایران بازگشت، خانواده این بار شگفتانه‌ای خاص برای او که عاشق امام رضا (ع) بود، آماده کرده بودند، اتفاقی از جنس زیارت سه‌چهارساعته حرم. همراهان پیکر خونین این شهید را در حالی در اطراف ضریح امام رضا (ع) طواف می‌دادند که انگار حسن آقا در آن حال به امامش می‌گفت: «أَوَفَیْتُ یَابْنَ رَسُولِ اللهِ؟» شهید مدافع حرم🕊🌹 🌹بهشت‌ ایران https://eitaa.com/joinchat/3597009274C1a537d7bca
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 روایت شهیدی که بعد از شهادتش به زیارت امام رضا مشرف شد! 🎙 🌹بهشت‌ ایران https://eitaa.com/joinchat/3597009274C1a537d7bca
📣📚معرفی کتاب . 📝 اسم تو مصطفاست.. 📖 زندگی نامه داستانی شهید مدافع حرم شهید مصطفی صدرزاده ✍🏻به روایت همسر شهید شهید مدافع حرم🕊🌹 🌹بهشت‌ ایران https://eitaa.com/joinchat/3597009274C1a537d7bca