مسئول بیسیم هم کمی از دست او خسته بود. جواب اکبر را با آره و نه میداد. برای من جالب بود که پرکاریِ شیرودی همه را کلافه کرده بود. او یک نفر بود و آن قدر شجاعت و جنگاوری داشت که همهی تیم پرواز از دست کارهای او خسته شده بودند.به قول دوستان: شیرودی خستگی را هم خسته کرده بود.
#شهید #علی_اکبر_شیرودی
🌹بهشت ایران
https://eitaa.com/joinchat/3597009274C1a537d7bca
۱۵ خرداد ۱۴۰۲
🌷"بسم رب شهدا و صدیقین"🌷
سَلٰامْ بر آنانی که اَوَلْ
از ســیم خاردار نَـفْسـْ گُذَشْتَنْـ
و بَـعْد از سیم خار دار دشْمَنــــْ🥀
#سلامبـــَرشُهَـدآ... ✋💔
یه سلام از راه دور به حضرت عشق...❤️
به نیابت از #شهید_مسلم_خیزاب
اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ
وَعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ
وَعَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ
وَعَلی اَصْحابِ الْحُسَیْن
#صبحتون_شهدایی
🌹بهشت ایران
https://eitaa.com/joinchat/3597009274C1a537d7bca
۱۶ خرداد ۱۴۰۲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کرامت و خاطره ای از شهید احمد علی نیری
شهید #احمدعلی_نیری🕊🌹
🌹بهشت ایران
https://eitaa.com/joinchat/3597009274C1a537d7bca
۱۶ خرداد ۱۴۰۲
🌷 مرتضی را پا برهنه دیدم. نمیدانم چطور روی آن خاک تفدیده با پای برهنه راه می رفت. گفتم: کو کفشت؟
با لبخندی نجیبانه گفت: گم کردم!
گفتم: مگه گم کردنیه!
گفت: سر نماز بردن!
آقای ولی پور مسئول تدارکات بود و به من محبت داشت. رفتم گفتم یکی بچه های گل شازده قاسم هست که خیلی نور بالا میزنه، یه پوتین تاف 6 بده که ای جوآن اصل شهیده
و باز هم مرتضی را با پای برهنه دیدم و باز هم کفش گرفتم. شد دفعه چهارم. گفتم : من پدر شو در میارم که تو پا پتی اینو اون ور بری!
دستم رو گرفت و قسم داد علی آبرو ریزی نکن، خودم دیدم کی برداشت، نمی خواهم آبرو ش بره، حتما لازم داره ...
گفتم اتفاقا منم توش علامت زدم تا پیداش نکنم ولش نمی کنم. قرمز شد. طرف رو پیدا کردم و گفتم پوتین رو در آر و کشوندمش که .... یه دفعه مرتضی مچ دستم رو گرفت گفت: علی!
نگاهم کرد از نگاهش این دفعه من خجالت کشیدم و اون فرد رو رها کردم
رفتم پیش آقای ولی پور، گفت باز شفیع کفش اون دوست شهیدت شدی...
یه کفش کتونی گرفتم و روی زبونه ها درشت اسم شو نوشتم و دادم بهش!
🌷 خط زبیدات بودیم. تو سنگر نشسته بودیم. مرتضی گفت: دلم هوای امام رضا کرده، من می خواهم برم مشهد!
ازخطی که بودیم، رفت مقرتاکتیکی. از فرمانده اطلاعات 10روز مرخصی گرفت و رفت.
روز بعد دیدم مرتضی برگشت. گفتم: تو مگه دیروز نمی خواستی بری مشهد؟
گفت چرا، دیروز دیروز بود امروز هم امروز! رفتم تاکتیکی مرخصی هم گرفتم تا دزفول و اندیمشک هم رفتم، اما انگار دلم گفت برگردم!
همان شب مرتضی شهید شد!
هدیه به شهید مرتضی اقلیدی نژاد صلوات- شهدای فارس
شهید #مرتضی_اقلیدی_نژاد🕊🌹
۱۶ خرداد ۱۴۰۲
هدایت شده از بهشت زهرا(س)
🖼 تصویرسازی | سالروز شهادت شهید جاویدالاثر سید مصطفی صادقی
شهید مدافع حرم جاویدالاثر سید مصطفی صادقی، ۱۸ دیماه سال ۵۹ در تهران متولد شد و پس از گذراندن دوران ابتدایی و راهنمایی، در هنرستان جنگافزارسازی وابسته به صنایع دفاع تحصیل کرد. پس از اخذ دیپلم برق الکتروتکنیک ابتدا در صنایع مهماتسازی و پس از اخذ مدرک کارشناسی در سازمان انرژی اتمی ایران مشغول به خدمت شد.
سیدمصطفی پس از طی دورههای آموزشی متعدد نظامی و آمادگی کامل ۲۰ اسفندماه سال ۹۴ عازم جبهه مبارزه با داعش و دفاع از حرم حضرت زینب(س) شد و در دومین ماموریت خود به سوریه در ۱۶ خردادماه سال ۹۶ مصادف با یازدهم ماه مبارک رمضان در وقت افطار در حماء بهدست تکفیریهای جنایتکار به شهادت رسید و پیکرش هنور به وطن برنگشته است
در بخشی از وصیت نامه شهید میرصادقی آمده است: به همه دوستانم و رفقای هیئت عشاق و دیگر دوستان بسیج و سازمان و آنان که به مجلس ختم میآیند، توصیه کنید تا در گسترش نسل اسلام کوشا باشند و به فرامین رهبر عزیز امام خامنهای روحی له الفدا گوش بسپارند و حداقل چهار فرزند برای گسترش اسلام تربیت کنند.
گفتنی است؛ یادبود شهید سید مصطفی میرباقری در قطعه ۵۰، ردیف ۱۱۵، شماره ۱۲۰ گلزار شهدای بهشت زهرا (س) واقع شده است.
کانال بهشت زهرا (س) 👇👇
https://eitaa.com/joinchat/3372351667C409fc8fb6c
۱۶ خرداد ۱۴۰۲
🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸
🌱🌸🌱🌸🌱🌸
🌸🌱🌸🌱🌸
🌱🌸🌱🌸
🌸🌱🌸
🌱🌸
🌸
#یادت_باشد🌱
قسمت 21
این چندمین باری بودکه کاغذکادوی هدیه حمیدراعوض میکردم.خیلی وسواس به خرج دادم.دوست داشتم اولین هدیه ای که به حمیدمیدهم برای همیشه درذهنش ماندگارباشد.زنگ خانه راکه زد،سریع چسب وقیچی وکاغذکادوهاراداخل کمدریختم.پایین پله هامنتظرم بود.هرکاری کردم بالانیامد.
کادورازیرچادرم پنهان کردم ورفتم پایین،حمیدگفت:"مامان برای فرداناهارباخانواده دعوتتون کرده،اومدم خبربدم که برای فردابرنامه نچینید."تشکرکردم وگفتم:"حمید!چشماتوببند.
"خندیدوگفت:"چیه،میخوای باشلنگ آب خیسم کنی؟"گفتم:"کاری نداشته باش،چشماتوببند،هروقت هم گفتم بازکن."وقتی چشم هایش رابست،گفتم:"کلک نزنی،خوب چشماتوببند.زیرچشمی هم نگاه نکن."
چندثانیه ای معطلش کردم.کادورااززیرچادربیرون آوردم وجلوی چشمهایش گرفتم.
گفتم:"حالامیتونی چشماتوبازکنی."چشمش که به هدیه افتاد،خیلی خوشحال شد.اصلاانتظارش رانداشت.همان جاداخل حیاط کادورابازکرد.برایش یک مقدارخاک مقتل یک شهیدگمنام گذاشته بودم که کنارش تکه ای ازکفن شهیدبود.این تربت وتکه کفن راسفرجنوب به ماداده بودند.خیلی برایم عزیزبود.آرامش خاصی کنارش داشتم.
حمیدکلی تشکرکردوگفت:"هیچوقت اولین هدیه ای که به من دادی روفراموش نمیکنم."بعدهم تربت راداخل جیب پیراهنش گذاشت وگفت:"دوست دارم این تربت مثل نشونه همیشه همراهم باشه.قول میدم هیچ وقت ازخودم جدانکنم."
داخل حیاط،کنارباغچه،تازه چانه ی هردویمان گرم شده بود.ازهمه جاحرف زدیم.مخصوصاحمیدروی مهمانی فردایشان حساس بود،چون اولین باری بودکه من به عنوان عروس به خانه ی عمه میرفتم.
حمیدگفت:"اونجااومدی یه وقت نشینی،مارسم داریم عروس هاکمک میکنن.پیش عروس های دیگه خوب نیست شمابشینی."جواب دادم:"چشم،شمانگران نباش،من خودم حواسم هست.استاداین کارهام."
نم نم باران پاییزی باعث شدبرای بیشترخیس نشدن،دل به خداحافظی بدهیم.
قطره های لطیف باران روی برگ گل هاودرخت های داخل باغچه می نشست وصورت هردوی ماراخیس کرده بود.همین که ازچارچوب دربیرون رفت،قبل ازاینکه درراببندم،برای اولین بارگفتم:"حمید!دوستت دارم."بعدهم دررامحکم بستم وبه درتکیه دادم.قلبم تندتندمیزد.چشمهایم رابسته بودم.
ازپشت درشنیدم که حمیدگفت:"فرزانه!من هم دوستت دارم."ازخجالت دویدم داخل خانه.این اولین باری بودکه من به حمیدوحمیدبه من گفتیم:"دوستت دارم!"
فردای آن روزباخانواده به خانه ی عمه رفتیم،استرسی که ازدیشب گرفته بودم بارفتارصمیمانه وشوخی های دخترعمه هاوجاری هایم ازبین رفت.
پدرحمیدکه ازبعدصیغه ی محرمیت اوراباباصدامیکردم بامهربانی خوش آمدگفت وعمه هم مدام قربان صدقه ام میرفت.
بعدازناهارحرف اززمان عقدشد.قراربودبیست وششم مهرماه،سالروزازدواج حضرت علی علیه السلام وحضرت زهراسلام ا...الیهابرای عقددایم به محضربرویم،اماحمیدگفت:"اگه اجازه میدین عقدروکمی عقب بندازیم.تقویم رونگاه کردم،دیدم اون روزقمردرعقربه وکراهت داره عقدکنیم."
بعدازمهمانی حمیدمن رابه دانشگاه رساندوخودش برای گرفتن جواب آزمایش رفت.ازشانس مااستادمان نیامدوکلاس هم تشکیل نشد.بادوستان مشغول صحبت بودیم که اسم"همسرعزیزم تاج سرم حمید"روی گوشی افتاد.
یکی ازدوستانم که متوجه پیام شد،باشوخی گفت:"بچه هابیایدگوشی فرزانه روببینید.به جای اسم شوهرش انشاءنوشته!"
حمیدشده بودمخاطب خاص من؛نه توی گوشی که توی قلبم،زندگیم،آینده ام وهمه ی داروندارم!
پیامک داده بودکه جواب آزمایش راگرفته وهمه چیزخوب پیش رفته است.به شوخی نوشتم:"مطمینی همه چیزحله؟من معتادنبودم که؟"حمیدگفت:"نه،شکرخداهردوسالم هستیم."
چنددقیقه بعدپیام داد:"ازهواپیمابه برج مراقبت.توی قلب شماجاهست فرودبیایم یابازبایددورتون بگردیم!"من هم جواب دادم:"فعلایک باردورمابگردتاببینیم دستوربعدی چیه!
"دلم نمی آمدخیلی اذیتش کنم.بلافاصله بعدش نوشتم:"تشریف بیارید،قلب مامال شماست.فقط دست وپاهای خودتون روبشوریدمثل اون روزروغنی نباشه.
"سرهمین چیزهابودکه به من میگفت خانم بهداشتی!چون دانشگاه علوم پزشکی درس میخواندم وبه این چیزهاهم خیلی حساس بودم،ولی حمیدزیادسخت نمیگرفت.اهل رعایت بود،ولی نه به اندازه ی یک خانم بهداشتی!
بعدازگرفتن جواب آزمایش بناگذاشتیم دوروزبعدعقدکنیم که این بارهم قسمت نشد خانواده ی حمیدرفته بودندسنبل آباد،اماکارشان طول کشیده بود.دومین قرارعقدهم به سرانجام نرسید.
ادامه دارد...
شهید مدافع حرم
#حمید_سیاهکالی_مرادی
🌹بهشت ایران
https://eitaa.com/joinchat/3597009274C1a537d7bca
۱۶ خرداد ۱۴۰۲
💠خصوصیات اخلاقی شهید سید محمد حسین علم الهدی💠
🍀سراسر زندگی ۲۲ ساله #شهیدسیدحسین در راه مبارزه با ظلم ودستگیری از مظلومان گذشت .کودکان را دور خود جمع میکرد ودر حین بازی مسائل سیاسی را به آنان میفهماند.
🍀مردان بزرگ که عاشقانه وعاشقانه در راه وصال دوست می کوشند وتنها آرزوی حقیقی شان وصال دوست است در زندگی خود افرادی نمونه وبارز ی هستند که #شهیدعلم_الهدی از جمله مردان بزرگی بود سراسر زندگی اش اسوه ونمونه بود🌹
🍀او پرورش یافته مکتب اسلام وناب محمدی بود با رفتار عادلانه ومحبت آمیزش همگان را به خود جذب میکرد 🌹
🍀علم الهدی رفتار متواضعانه وخضوع وخشوعش زبان زد عام وخاص بود .باگذشت وایثار او در این راه به اجدادش اقتدا کرده بود 🌹
🍀مطیع امر رهبری بود ودر این راه از جان شیرین خود نیز دریغ نکرد
شهید #سیدمحمدحسین_علم_الهدی
🌹بهشت ایران
https://eitaa.com/joinchat/3597009274C1a537d7bca
۱۶ خرداد ۱۴۰۲
هدایت افراد برای او بسیار اهمیت داشت.
اگر میتوانست یک نفر را به هر روش ممکن هدایت کند، تمام تلاش خود را انجام میداد. او حتی از یک رفیقش که در مسیر گمراهی قرار میگرفت نمیگذشت. تلاش خودش را دو چندان میکرد تا او را به مسیر خدا برگرداند. حتی شنیدم که روزهای آخر توی جلسهی سرگروههای حلقههای صالحین گفته بود: اگه من شهید شدم؛ خدا رو شکر میکنم که حداقل چند تا شاگرد خوب تربیت کردم که راهم را ادامه بدهند.
#شهید_مجید_صانعی
🌹بهشت ایران
https://eitaa.com/joinchat/3597009274C1a537d7bca
۱۶ خرداد ۱۴۰۲
زمانی که هادی در منزل ما کار لولهکشی میکرد
او را بهتر شناختم. بسیار با ایمان بود. حتی یک بار ندیدم که در منزل ما سرش را بالا بیاورد. چند بار خانم من، که جای مادر هادی بود، برایش آب آورد. هادی فقط زمین را نگاه میکرد و سرش را بالا نمیگرفت.
من همان زمان به دوستانم گفتم: من به این جوان تهرانی بیشتر از چشمان خودم اطمینان دارم.
#شهید_هادی_ذوالفقاری
🌹بهشت ایران
https://eitaa.com/joinchat/3597009274C1a537d7bca
۱۶ خرداد ۱۴۰۲
📈در آرزوی شهادت...
برادرش سال ۶۵شهید شده بود شهید سید خیرالله اسدی هر وقت سر مزارش میرفتیم میگفت داداش بی معرفتی اگر شفاعت شهادتمو نکنی!......
به روایت همسر شهید
شهید مدافع حرم🕊🌹
#سیدجواد_اسدی
🌹بهشت ایران
https://eitaa.com/joinchat/3597009274C1a537d7bca
۱۶ خرداد ۱۴۰۲
هدایت شده از بهشت زهرا(س)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📱#استوری/ «تیر درست به جایی میخورد، که عاشق است...»
🎙#شهید_سیدمرتضی_آوینی
کانال بهشت زهرا (س) 👇👇
https://eitaa.com/joinchat/3372351667C409fc8fb6c
۱۶ خرداد ۱۴۰۲
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 فیلم | اعزام قوای محمد رسولالله (ص) به فرماندهی #حاج_احمد_متوسلیان - خرداد ماه ۱۳۶۱
🎤 حاج احمد متوسلیان خطاب به جان برکفان سپاه اعزامی به سوریه و لبنان:
💠 برادرها! ... بایدکه اسرائیل ازجهان زدوده شود...
🔹 ... و شما مردان بزرگ باید که حرف اماممان را جامۀ عمل بپوشانید
🌹بهشت ایران
https://eitaa.com/joinchat/3597009274C1a537d7bca
۱۶ خرداد ۱۴۰۲