eitaa logo
بهشت ایران
2.4هزار دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
1.2هزار ویدیو
1 فایل
🌷🌹گلزار شهدای بهشت حضرت زهرا سلام الله علیها قطعه‌ای از بهشت است که با عطر آسمانی بیش از ۳۴ هزار شهید معطر شده است این رسانه مرجعی برای معرفی قهرمانانی(شهدا، مشاهیر و مفاخر) است که تاریخ و آینده این سرزمین را رقم زدند و اکنون در #بهشت_ایران آرمیده‌اند
مشاهده در ایتا
دانلود
📸 روایت‌هایی از شهید مصطفی صدرزاده 🌹بهشت‌ ایران https://eitaa.com/joinchat/3597009274C1a537d7bca
مقید بود هر روز زیارت عاشورا را بخواند ، حتی اگر کار داشت و سرش شلوغ بود سلام آخر زیارت رو می خواند . دائما می گفت ، اگر دست جوان ها رو بزاریم توی دست ، همه مشکلاتشان حل می شود و امام با دیده لطف به آنان نگاه می کند.... 🌹بهشت‌ ایران https://eitaa.com/joinchat/3597009274C1a537d7bca
❣رزمنده ای که امام بر پیشانی اش بوسه زد ▫️بعد از پیروزی عملیات والفجر ۲ (عملیات منطقه در حاج عمران) به محضر امام‌‎ ‎‌رسیدیم. تعدادی از رزمندگان اسلام که در عملیات شرکت داشتند، افتخار دیدار با امام‌‎ ‎‌را در حسینیۀ جماران پیدا کردند. رزمندگان دسته دسته وارد حسینیه می شدند و هر بار‌‎ ‎‌لحظاتی مداحی می شد سپس بچه ها بعد از دیدار با امام جایشان را به دیگران می دادند.‌‎ ‎‌ما بین این دیدارها یکی از رزمندگان پاک و مخلص بسیجی به نام که‌‎ ‎‌بعدها در زمرۀ پاسداران کادر رسمی قرار گرفت از طرف فرماندهی محترم کل سپاه و‌‎ ‎‌اینجانب به عنوان اسوه رزمندگان به محضر امام معرفی شد. این چهرۀ دلاور که از‌‎ ‎ خطۀ فارس (روستایی نزدیک فسا) بود در این عملیات در سمت فرماندهی یکی از‌‎ ‎‌گردان های تیپ ۳۳ المهدی حماسه آفرین بود و حدود یک هفته در حالی که در محاصرۀ‌‎ ‎‌تنگ دشمن بود راه حاج عمران به تنگ دربند را قطع کرده و زمینۀ پیروزی رزمندگان‌‎ ‎‌اسلام را فراهم کرده بود. بعد از معرفی جاویدی (که بعدها به فیض شهادت رسید) سر و‌‎ ‎‌صورت و پیشانی و دست امام را بوسید و آرام در کنار فرمانده اش قرار گرفت. در این‌‎ ‎‌لحظه صحنۀ جالبی رخ داد و آن این بود که امام بزرگوار با آن قامت بلند و مبارکشان خم‌‎ ‎‌شده و به پیشانی آن بسیجی دلاور بوسه زدند. اینجانب از دیدن این منظره عشق و علاقه‌‎ ‎‌عمیق امام را به فرزندان بسیجی خود دریافتم. (راوی: شهید علی صیاد شیرازی) شهید 🕊🌹 🌹بهشت‌ ایران https://eitaa.com/joinchat/3597009274C1a537d7bca
﷽یاد خاطرات عاشقان خدا﷽ 💠 خواب سید محمد فرزند شهید مدافع حرم قصد داشتم برای به کربلا برم. پیاده روی نجف تا ، به نیابت از شهیدم و همه شهدا... همه بهم میگفتن سید محمدو تنها نذار و نرو؛ اون بچه تو این موقعیت به حضورت نیاز داره ولی با اطمینان میگفتم: سید محمد مشکلی نداره، اونو می سپرم به باباش. حتما باباش مراقبش هست که این سفرو برام جور کرده. دلم پر میزد برای رفتن سید محمدو گذاشتم پیش مامانم و رفتم. مامانم باجون ودل مراقبش بود یه شب که همه خواب بودن، مامانم با صدای بلند خنده های سید محمد از خواب بیدار میشه. میبینه که اون بلند بلند و از ته دل میخنده. بعد چند لحظه بیدار میشه و میگه: «مادر جون، باباجونم اومد پیشم. بالا بود، پیش سقف. کلی باهام بازی کرد. برام غذا آورد. بهم گفت:سیدمحمد از چیزی نترس من همیشه پیشتم شهید مدافع حرم🕊🌹 🌹بهشت‌ ایران https://eitaa.com/joinchat/3597009274C1a537d7bca
🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸 🌱🌸🌱🌸🌱🌸 🌸🌱🌸🌱🌸 🌱🌸🌱🌸 🌸🌱🌸 🌱🌸 🌸 🌱 قسمت 20 وقتی قدم زنان به حمیدرسیدم،باگلایه گفتم:"شماکه زحمت میکشی میای دنبالم،چرااین کاررومیکنی؟خب جلوی دردانشگاه نگه دارکه من این همه راه پیاده نیام. "حمیدرک وراست گفت:"ازخداکه پنهون نیست،ازتوچه پنهون،میترسم دوستهای نزدیکت ببینن ماموتورداریم،خجالت بکشی. دورترنگه میدارم که شماپیش بقیه اذیت نشی." گفتم:"این چه حرفیه؟فکردیگران واینکه چی میگن اهمیتی نداره.اتفاقامرکب یاورامام زمان عجل ا...تعالی فرجه الشریف بایدساده باشه. ازاین به بعدمستقیم بیاجلوی در."روزهای بعدهمین کارراکرد؛مستقیم می آمدجلوی دردانشگاه.من بعدازخداحافظی بادوستانم ترک موتورسوارمیشدم ومیرفتیم. سه شنبه رفتیم آزمایش دادیم.بعدهم جداگانه سرکلاس ضمن عقدنشستیم.یک ساعتی که کلاس بودیم،چندبارپیام داد:"حالت خوبه؟تشنه نشدی؟گرسنه نیستی؟"حتی وقتی کنارهم نبودیم دنبال بهانه بودبرای صحبت.کلاس که تمام شد،حمیدمن رابه دانشگاه رساند.بعدازظهردوتاکلاس داشتم. همان شب عروسی آقامهدی،پسرعمه ی حمیدبود. جورنشدهمدیگررابعدازعروسی ببینیم.چون ازصبح درگیرآزمایشگاه بودیم وبعدهم دانشگاه ومراسم عروسی حسابی خسته شده بودم.به خانه که رسیدم،زودترازشبهای قبل خوابم برد. صبح که بیدارشدم،تاگوشی رانگاه کردم متوجه چندین پیامک ازطرف حمیدشدم.چون همدیگررابعدازمراسم عروسی ندیده بودیم،برایم کلی پیام فرستاده بود؛ ابرازعلاقه ونگرانی وانتظاربرای جواب من!امامن اصلامتوجه نشده بودم.اول یک بیت شعرفرستاده بود:"گرگناه است نظربازی دل باخوبان/بنویسیدبه پایم گناه دگران!" وقتی جواب نداده بودم،این باراین طورنوشته بود:"به سلامتی کسایی که توی خاطرمون ابدی هستندوماتوی خاطرشون عددی نیستیم!"فکرش راهم نمیکردخواب باشم.دوباره پیام داده بود:"چقدرسخت است حرف دل زدن بامامگو!به دیواربگواگربهتراست!" غیرمستقیم گفته بوداگربه دیواراین همه پیام داده بودم جواب داده بود! به شعرخیلی علاقه داشت.خودش هم شعرمیگفت. میدانستم بعضی ازاین پیامکهااشعارخودش است،ولی من هنوزنمیتوانستم احساسم رابه زبان بیاورم.یک جورترس ته دلم بود.میترسیدم عاشق بشوم وبعدهمه چیزخیلی زودتمام بشود. دردلم مدام قربان صدقه اش میرفتم،امانمیتوانستم به خودش رودررواین حرفهای عاشقانه رابزنم.بعضی اوقات عشقم راانکارمیکردم؛ انگارکه بترسم بااعتراف به عشقم،حمیدراازدست بدهم. درمقابل این همه پیامک وابرازعلاقه ی حمید،خیلی رسمی جوابش رادادم ونوشتم:"به یادتون هستم. تازه بیدارشدم.کتاب میخوندم."حدس زدم سردی برخوردمن رامتوجه شده باشد.نوشت:"عشق گاهی ازدرددوری بهتراست/عاشقم کرده ولی گفته صبوری بهتراست/توی قرآن خوانده ام،یعقوب یادم داده است/دلبرت وقتی کنارت نیست،کوری بهتراست!" مدتهازمان بردتاقفل زبانم بازشودوبتوانم ابرازاحساسات کنم وباحمیدراحت باشم.هفته ی اول که باروسری وپیراهن آستین بلندوجوراب بودم! این جنس ازصمیمیت برایم غریبه بود.انگارکه وارددنیای دیگری شده بودم که تاحالاآن راتجربه نکرده بودم. تاآنجااین غریبگی به چشم آمدکه حمید،وقتی برای اولین باربه امامزاده حسین رفته بودیم به حرف آمدوباگله پرسید:"تومنودوست نداری فرزانه؟چراآن قدرجدی وخشکی!مثل کوه یخی!اصلابامن حرف نمیزنی،احساساتتونشون نمیدی." بااین که حق میدادم که چنین برداشت هایی داشته باشد،امابازهم ازشنیدن این صحبت جاخوردم،گفتم:"حمید!اصلااین طورنیست که میگی.من توروبرای یک عمرزندگی مشترک انتخاب کردم،ولی به من حق بده. خودم خیلی دارم سعی میکنم باهات راحت ترباشم،ولی طول میکشه تامن به این وضعیت جدیدعادت کنم." داخل امامزاده که شدم اصلانفهمیدم چطورزیارت کردم. حرف حمیدخیلی من رابه فکرفروبرد.دلم آشوب بود.کنارضریح نشستم ودستهایم رابه شبکه های آن گره زدم.کلی گریه کردم.نمیخواستم این طوررفتارکنم.ازخداوامامزاده کمک خواستم.دوست نداشتم سنگینی رفتارم ذره ای حمیدرابرنجاند. کارآنقدری پیچیده شده بودکه صدای مادرم هم درآمده بود.وقتی به خانه رسیدیم،گفت:"دخترم برای چی پیش حمیدروسری سرمیکنی؟قشنگ دست هموبگیرید،باهم صمیمی باشید.اون الان دیگه شوهرته،همراه زندگیته." بعدپیشنهاددادبرای اینکه خجالتمان بریزد،دستهای حمیدراکرم بزنم. حمیدچون قسمت مخابرات کارمیکرد،بیشترسروکارش باسیم های خشک وجنگی بود.توی سرمای زمستان مجبوربودباتاسیسات ودکل های مخابرات کارکندوبرای همین،پوست دستهایش جای سالم نداشت.وقتی داشتم کرم میزدم،دستهای هردویمان میلرزید.حمیدبدترازمن کلی خجالت کشید.یک ماهی طول کشیدتاقبول کنیم که به هم محرم هستیم! ادامه دارد... شهید مدافع حرم 🌹بهشت‌ ایران https://eitaa.com/joinchat/3597009274C1a537d7bca
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔵 ۱۵ خرداد ۱٣٣۴ —سالروز تولد شهبد احمد بابایی فرمانده گردان مالک -لشگر۲۷ ا▫️▫️▫️▫️ 💠 تکلیف من اینجاست؛ ▫️ آزادی خرمشهر از بچه من مهمتر است! ▫️مرحله دوم عملیات بیت المقدس برای حمل مجروح، یک فروند هلیکوپتر شنوک به منطقه اعزام شده بود . هلیکوپتر اوج گرفت و بعد از کمتر از1ساعت، نشست جایی. پرسیدم اینجا کجاست ؟ — بندر ماهشهر داخل یک سالن پر از تخت بود و سِرُم و انبوه مجروحانی که تعداد زیادی از آنها همانجا از شدت جراحت شهید می شدند. قیافه مجروح تخت کناری من آشنا بود! او را می شناختم بابایی فرمانده گردان مالک از ناحیه دست تیر خورده بود. او هم مرا می شناخت . تن هردومان لباس بیمارستان پوشاندند و کمی دوا درمان کردند. او آهسته گفت: "میایی فرار کنیم؟ -کجا؟ "خط ! وی چنان محکم و مصمم اسم خط رو آورد که مشتاق همراهی با او شدم. بعد از نماز صبح بابایی گفت: پاشو ... مثل کسانی که از زندان فرار می کنند بسمت دیوار انتهای درمانگاه رفتیم. من دست هایم را که سالم بود قلاب کردم و بابایی از دیوار بالا رفت و او هم با همان یک دست سالمش مرا با آن زخم باز، بالا کشید در مسیر دیدم او خیلی ساکت است، پرسیدم : برادر بابایی خیلی تو فکری! -آره از تهران زنگ زدند وگفتند خدا بهت یک دختر داده. پرسیدم: پس تو میخواهی از دارخوین(مقر تیپ) بری تهران؟ - نه!! می روم خط !! اما شما با این وضعیت و زخم و شرایط و بچه ات! حرفم را برید؛ "تکلیف من اینجاست آزادی خرمشهر از بچه من مهمتر است " بابایی همانروز ۲۰ اردیبهشت ۶۱ بخط میرود و با یک گلوله مستقیم آر.پی.جی بشهادت می رسد و دیدار با دخترش به قیامت می افتد.. راوی:شهیدعلی خوش لفظ
68.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📽 مستند "شیرینی شام" روایتی از مدافعان حرم 🔹به روایت ابوتراب، یکی از جانبازان و فرماندهان میدانی 🌹بهشت‌ ایران https://eitaa.com/joinchat/3597009274C1a537d7bca
🖼پوستر | ۱۵ خرداد ✍ اثر هنرمند: سید محمد حسینی 🌹بهشت‌ ایران https://eitaa.com/joinchat/3597009274C1a537d7bca
با قایق گشت می زدیم. چند روزی بود بعثی‌ها ها راه به راه کمین می زدند. بهمان. سر یک آب راه، قایق حسین پیچید رو به رویمان. ایستادیم و حال و احوال. پرسید « چه خبر؟ » - آره حسین آقا. چند روز بود قایق خراب شده بود. خیلی وضعیت ناجوری بود. حالا که درست شده، مجبوریم صبح تا عصر گشت بزنیم. مراقب بچه ها باشیم. عصر که می شه ، می پریم پایین ، صبحونه و ناهار و شام رو یک جا می خوریم. » پرسید « پس کی نماز می خونی؟ » گفتم « همون عصری.» گفت « بیخود.» بعد هم وادارمان کرد پیاده شویم. همان جا لب آب ایستادیم، نماز خواندیم. شهید 🌹بهشت‌ ایران https://eitaa.com/joinchat/3597009274C1a537d7bca
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 | لحظاتی کمتردیده شده از دیدار خانواده شهید ابوحامد با حاج قاسم ➕ جمله تازه منتشرشده رهبر انقلاب خطاب به شهید ابوحامد و همسرش (بخشی از تقریظ رهبر انقلاب بر کتاب "خاتون و قوماندان") 🌹بهشت‌ ایران https://eitaa.com/joinchat/3597009274C1a537d7bca
مسئول بی‌سیم هم کمی از دست او خسته بود. جواب اکبر را با آره و نه می‌داد. برای من جالب بود که پرکاریِ شیرودی همه را کلافه کرده بود. او یک نفر بود و آن قدر شجاعت و جنگاوری داشت که همه‌ی تیم پرواز از دست کارهای او خسته شده بودند.به قول دوستان: شیرودی خستگی را هم خسته کرده بود. 🌹بهشت‌ ایران https://eitaa.com/joinchat/3597009274C1a537d7bca
🌷"بسم رب شهدا و صدیقین"🌷 سَلٰامْ بر آنانی که اَوَلْ از ســیم خاردار نَـفْسـْ گُذَشْتَنْـ و بَـعْد از سیم خار دار دشْمَنــــْ🥀 ... ✋💔 یه سلام از راه دور به حضرت عشق...❤️ به نیابت از اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ وَعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَصْحابِ الْحُسَیْن 🌹بهشت‌ ایران https://eitaa.com/joinchat/3597009274C1a537d7bca
🌷 مرتضی را پا برهنه دیدم. نمی‌دانم چطور روی آن خاک تفدیده با پای برهنه راه می رفت. گفتم: کو کفشت؟ با لبخندی نجیبانه گفت: گم کردم! گفتم: مگه گم کردنیه! گفت: سر نماز بردن! آقای ولی پور مسئول تدارکات بود و به من محبت داشت. رفتم گفتم یکی بچه های گل شازده قاسم هست که خیلی نور بالا میزنه، یه پوتین تاف 6 بده که ای جوآن اصل شهیده و باز هم مرتضی را با پای برهنه دیدم و باز هم کفش گرفتم. شد دفعه چهارم. گفتم : من پدر شو در میارم که تو پا پتی اینو اون ور بری! دستم رو گرفت و قسم داد علی آبرو ریزی نکن، خودم دیدم کی برداشت، نمی خواهم آبرو ش بره، حتما لازم داره ... گفتم اتفاقا منم توش علامت زدم تا پیداش نکنم ولش نمی کنم. قرمز شد. طرف رو پیدا کردم و گفتم پوتین رو در آر و کشوندمش که .... یه دفعه مرتضی مچ دستم رو گرفت گفت: علی! نگاهم کرد از نگاهش این دفعه من خجالت کشیدم و اون فرد رو رها کردم رفتم پیش آقای ولی پور، گفت باز شفیع کفش اون دوست شهیدت شدی... یه کفش کتونی گرفتم و روی زبونه ها درشت اسم شو نوشتم و دادم بهش! 🌷 خط زبیدات بودیم. تو سنگر نشسته بودیم. مرتضی گفت: دلم هوای امام رضا کرده، من می خواهم برم مشهد! ازخطی که بودیم، رفت مقرتاکتیکی. از فرمانده اطلاعات 10روز مرخصی گرفت و رفت. روز بعد دیدم مرتضی برگشت. گفتم: تو مگه دیروز نمی خواستی بری مشهد؟ گفت چرا، دیروز دیروز بود امروز هم امروز! رفتم تاکتیکی مرخصی هم گرفتم تا دزفول و اندیمشک هم رفتم، اما انگار دلم گفت برگردم! همان شب مرتضی شهید شد! هدیه به شهید مرتضی اقلیدی نژاد صلوات- شهدای فارس شهید 🕊🌹
هدایت شده از  بهشت زهرا(س)
🖼 تصویرسازی | سالروز شهادت شهید جاویدالاثر سید مصطفی صادقی شهید مدافع حرم جاویدالاثر سید مصطفی صادقی، ۱۸ دی‌ماه سال ۵۹ در تهران متولد شد و پس از گذراندن دوران ابتدایی و راهنمایی، در هنرستان جنگ‌افزارسازی وابسته به صنایع دفاع تحصیل کرد. پس از اخذ دیپلم برق الکتروتکنیک ابتدا در صنایع مهمات‌سازی و پس از اخذ مدرک کارشناسی در سازمان انرژی اتمی ایران مشغول به خدمت شد. سیدمصطفی پس از طی دوره‌های آموزشی متعدد نظامی و آمادگی کامل ۲۰ اسفندماه سال ۹۴ عازم جبهه مبارزه با داعش و دفاع از حرم حضرت زینب(س) شد و در دومین ماموریت خود به سوریه در ۱۶ خردادماه سال ۹۶ مصادف با یازدهم ماه مبارک رمضان در وقت افطار در حماء به‌دست تکفیری‌های جنایتکار به شهادت رسید و پیکرش هنور به وطن برنگشته است در بخشی از وصیت نامه شهید میرصادقی آمده است: به همه دوستانم و رفقای هیئت عشاق و دیگر دوستان بسیج و سازمان و آنان که به مجلس ختم می‌آیند، توصیه کنید تا در گسترش نسل اسلام کوشا باشند و به فرامین رهبر عزیز امام خامنه‌ای روحی له الفدا گوش بسپارند و حداقل چهار فرزند برای گسترش اسلام تربیت کنند‌. گفتنی است؛ یادبود شهید سید مصطفی میرباقری در قطعه ۵۰، ردیف ۱۱۵، شماره ۱۲۰ گلزار شهدای بهشت زهرا (س) واقع شده است. کانال بهشت زهرا (س) 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3372351667C409fc8fb6c
🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸 🌱🌸🌱🌸🌱🌸 🌸🌱🌸🌱🌸 🌱🌸🌱🌸 🌸🌱🌸 🌱🌸 🌸 🌱 قسمت 21 این چندمین باری بودکه کاغذکادوی هدیه حمیدراعوض میکردم.خیلی وسواس به خرج دادم.دوست داشتم اولین هدیه ای که به حمیدمیدهم برای همیشه درذهنش ماندگارباشد.زنگ خانه راکه زد،سریع چسب وقیچی وکاغذکادوهاراداخل کمدریختم.پایین پله هامنتظرم بود.هرکاری کردم بالانیامد. کادورازیرچادرم پنهان کردم ورفتم پایین،حمیدگفت:"مامان برای فرداناهارباخانواده دعوتتون کرده،اومدم خبربدم که برای فردابرنامه نچینید."تشکرکردم وگفتم:"حمید!چشماتوببند. "خندیدوگفت:"چیه،میخوای باشلنگ آب خیسم کنی؟"گفتم:"کاری نداشته باش،چشماتوببند،هروقت هم گفتم بازکن."وقتی چشم هایش رابست،گفتم:"کلک نزنی،خوب چشماتوببند.زیرچشمی هم نگاه نکن." چندثانیه ای معطلش کردم.کادورااززیرچادربیرون آوردم وجلوی چشمهایش گرفتم. گفتم:"حالامیتونی چشماتوبازکنی."چشمش که به هدیه افتاد،خیلی خوشحال شد.اصلاانتظارش رانداشت.همان جاداخل حیاط کادورابازکرد.برایش یک مقدارخاک مقتل یک شهیدگمنام گذاشته بودم که کنارش تکه ای ازکفن شهیدبود.این تربت وتکه کفن راسفرجنوب به ماداده بودند.خیلی برایم عزیزبود.آرامش خاصی کنارش داشتم. حمیدکلی تشکرکردوگفت:"هیچوقت اولین هدیه ای که به من دادی روفراموش نمیکنم."بعدهم تربت راداخل جیب پیراهنش گذاشت وگفت:"دوست دارم این تربت مثل نشونه همیشه همراهم باشه.قول میدم هیچ وقت ازخودم جدانکنم." داخل حیاط،کنارباغچه،تازه چانه ی هردویمان گرم شده بود.ازهمه جاحرف زدیم.مخصوصاحمیدروی مهمانی فردایشان حساس بود،چون اولین باری بودکه من به عنوان عروس به خانه ی عمه میرفتم. حمیدگفت:"اونجااومدی یه وقت نشینی،مارسم داریم عروس هاکمک میکنن.پیش عروس های دیگه خوب نیست شمابشینی."جواب دادم:"چشم،شمانگران نباش،من خودم حواسم هست.استاداین کارهام." نم نم باران پاییزی باعث شدبرای بیشترخیس نشدن،دل به خداحافظی بدهیم. قطره های لطیف باران روی برگ گل هاودرخت های داخل باغچه می نشست وصورت هردوی ماراخیس کرده بود.همین که ازچارچوب دربیرون رفت،قبل ازاینکه درراببندم،برای اولین بارگفتم:"حمید!دوستت دارم."بعدهم دررامحکم بستم وبه درتکیه دادم.قلبم تندتندمیزد.چشمهایم رابسته بودم. ازپشت درشنیدم که حمیدگفت:"فرزانه!من هم دوستت دارم."ازخجالت دویدم داخل خانه.این اولین باری بودکه من به حمیدوحمیدبه من گفتیم:"دوستت دارم!" فردای آن روزباخانواده به خانه ی عمه رفتیم،استرسی که ازدیشب گرفته بودم بارفتارصمیمانه وشوخی های دخترعمه هاوجاری هایم ازبین رفت. پدرحمیدکه ازبعدصیغه ی محرمیت اوراباباصدامیکردم بامهربانی خوش آمدگفت وعمه هم مدام قربان صدقه ام میرفت. بعدازناهارحرف اززمان عقدشد.قراربودبیست وششم مهرماه،سالروزازدواج حضرت علی علیه السلام وحضرت زهراسلام ا...الیهابرای عقددایم به محضربرویم،اماحمیدگفت:"اگه اجازه میدین عقدروکمی عقب بندازیم.تقویم رونگاه کردم،دیدم اون روزقمردرعقربه وکراهت داره عقدکنیم." بعدازمهمانی حمیدمن رابه دانشگاه رساندوخودش برای گرفتن جواب آزمایش رفت.ازشانس مااستادمان نیامدوکلاس هم تشکیل نشد.بادوستان مشغول صحبت بودیم که اسم"همسرعزیزم تاج سرم حمید"روی گوشی افتاد. یکی ازدوستانم که متوجه پیام شد،باشوخی گفت:"بچه هابیایدگوشی فرزانه روببینید.به جای اسم شوهرش انشاءنوشته!" حمیدشده بودمخاطب خاص من؛نه توی گوشی که توی قلبم،زندگیم،آینده ام وهمه ی داروندارم! پیامک داده بودکه جواب آزمایش راگرفته وهمه چیزخوب پیش رفته است.به شوخی نوشتم:"مطمینی همه چیزحله؟من معتادنبودم که؟"حمیدگفت:"نه،شکرخداهردوسالم هستیم." چنددقیقه بعدپیام داد:"ازهواپیمابه برج مراقبت.توی قلب شماجاهست فرودبیایم یابازبایددورتون بگردیم!"من هم جواب دادم:"فعلایک باردورمابگردتاببینیم دستوربعدی چیه! "دلم نمی آمدخیلی اذیتش کنم.بلافاصله بعدش نوشتم:"تشریف بیارید،قلب مامال شماست.فقط دست وپاهای خودتون روبشوریدمثل اون روزروغنی نباشه. "سرهمین چیزهابودکه به من میگفت خانم بهداشتی!چون دانشگاه علوم پزشکی درس میخواندم وبه این چیزهاهم خیلی حساس بودم،ولی حمیدزیادسخت نمیگرفت.اهل رعایت بود،ولی نه به اندازه ی یک خانم بهداشتی! بعدازگرفتن جواب آزمایش بناگذاشتیم دوروزبعدعقدکنیم که این بارهم قسمت نشد خانواده ی حمیدرفته بودندسنبل آباد،اماکارشان طول کشیده بود.دومین قرارعقدهم به سرانجام نرسید. ادامه دارد... شهید مدافع حرم 🌹بهشت‌ ایران https://eitaa.com/joinchat/3597009274C1a537d7bca
💠خصوصیات اخلاقی شهید سید محمد حسین علم الهدی💠 🍀سراسر زندگی ۲۲ ساله در راه مبارزه با ظلم ودستگیری از مظلومان گذشت .کودکان را دور خود جمع می‌کرد ودر حین بازی مسائل سیاسی را به آنان می‌فهماند. 🍀مردان بزرگ که عاشقانه وعاشقانه در راه وصال دوست می کوشند وتنها آرزوی حقیقی شان وصال دوست است در زندگی خود افرادی نمونه وبارز ی هستند که از جمله مردان بزرگی بود سراسر زندگی اش اسوه ونمونه بود🌹 🍀او پرورش یافته مکتب اسلام وناب محمدی بود با رفتار عادلانه ومحبت آمیزش همگان را به خود جذب می‌کرد 🌹 🍀علم الهدی رفتار متواضعانه وخضوع وخشوعش زبان زد عام وخاص بود .باگذشت وایثار او در این راه به اجدادش اقتدا کرده بود 🌹 🍀مطیع امر رهبری بود ودر این راه از جان شیرین خود نیز دریغ نکرد شهید 🌹بهشت‌ ایران https://eitaa.com/joinchat/3597009274C1a537d7bca
هدایت افراد برای او بسیار اهمیت داشت. اگر می‌توانست یک نفر را به هر روش ممکن هدایت کند، تمام تلاش خود را انجام می‌داد. او حتی از یک رفیقش که در مسیر گمراهی قرار می‌گرفت نمی‌گذشت. تلاش خودش را دو چندان می‌کرد تا او را به مسیر خدا برگرداند. حتی شنیدم که روزهای آخر توی جلسه‌ی سرگروه‌های حلقه‌های صالحین گفته بود: اگه من شهید شدم؛ خدا رو شکر می‌کنم که حداقل چند تا شاگرد خوب تربیت کردم که راهم را ادامه بدهند. 🌹بهشت‌ ایران https://eitaa.com/joinchat/3597009274C1a537d7bca
زمانی که هادی در منزل ما کار لوله‌کشی می‌کرد او را بهتر شناختم. بسیار با ایمان بود. حتی یک بار ندیدم که در منزل ما سرش را بالا بیاورد. چند بار خانم من، که جای مادر هادی بود، برایش آب آورد. هادی فقط زمین را نگاه می‌کرد و سرش را بالا نمی‌گرفت. من همان زمان به دوستانم گفتم: من به این جوان تهرانی بیشتر از چشمان خودم اطمینان دارم. 🌹بهشت‌ ایران https://eitaa.com/joinchat/3597009274C1a537d7bca
📈در آرزوی شهادت... برادرش سال ۶۵شهید شده بود شهید سید خیرالله اسدی هر وقت سر مزارش می‌رفتیم می‌گفت داداش بی معرفتی اگر شفاعت شهادتمو نکنی!...... به روایت همسر شهید شهید مدافع حرم🕊🌹 🌹بهشت‌ ایران https://eitaa.com/joinchat/3597009274C1a537d7bca
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 فیلم | اعزام قوای محمد رسول‌الله (ص) به فرماندهی - خرداد ماه ۱۳۶۱ 🎤 حاج احمد متوسلیان خطاب به جان برکفان سپاه اعزامی به سوریه و لبنان: 💠 برادرها! ... بایدکه اسرائیل ازجهان زدوده شود... 🔹 ... و شما مردان بزرگ باید که حرف اماممان را جامۀ عمل بپوشانید 🌹بهشت‌ ایران https://eitaa.com/joinchat/3597009274C1a537d7bca
🎐🏷سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی: ▫️پروردگارا تو را سپاس که مرا با بهترین بندگانت یعنی مجاهدین و شهدای راه حق درهم آمیختی 🌹بهشت‌ ایران https://eitaa.com/joinchat/3597009274C1a537d7bca
🌷"بسم رب شهدا و صدیقین"🌷 سَلٰامْ بر آنانی که اَوَلْ از ســیم خاردار نَـفْسـْ گُذَشْتَنْـ و بَـعْد از سیم خار دار دشْمَنــــْ🥀 ... ✋💔 یه سلام از راه دور به حضرت عشق...❤️ به نیابت از اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ وَعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَصْحابِ الْحُسَیْن 🌹بهشت‌ ایران https://eitaa.com/joinchat/3597009274C1a537d7bca
بد نیست ایام سالگرد شهادت شهید مکیان هست یه خاطره ازشون بگم براتون ! یادمه گوشی خوبی آن زمان داشت ... یه روز گوشی رو دیگه دستش ندیدیم ... هر کی سراغ گوشی رو ازش می‌گرفت یه طوری جواب می داد . گم شده ، موبایلم سوخته ، فروختم ، خراب شده و ... بعد شهادتش فهمیدیم گوشی رو فروخته بوده با پولش به خانواده های شهدای مدافع حرم تیپ فاطمیون که مشکل اقتصادی داشتن کمک کنه ... شهید مدافع حرم🕊🌹 🌹بهشت‌ ایران https://eitaa.com/joinchat/3597009274C1a537d7bca
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❣دوم دی ماه ۱۳۶۵. آخرین تصویر از سردار زهرایی، شهید محمد اسلام نسب دو روز قبل از شهادت ❣آخرین تجمع گردان امام رضا علیه السلام قبل از عملیات کربلای چهار بود. همه به صف ایستاده بودیم که فرمانده گردان، آقای اسلام نسب آمد. در این دو سه هفته ای که به گردان پیوسته بودم، بار سوم یا چهارم بودم که ایشان را می دیدم. مثل همیشه سرش پایین بود، احساس می کردم شرم می کند در چشم بچه ها نگاه کند، شاید چیزهایی می دید که ما نمی دیدیم. آن روز فرق فاحشی با بقیه روزها داشت، شده بود یک پارچه نور و بشاشیت خاصی داشت. شروع کرد با تک تک بچه های گردان روبوسی کرد. همه را در آغوش می کشید و می بوسید، چه قدیمی بودند، چه مثل من یک بسیجی تازه وارد که او را نمی شناخت. به من که رسید، مثل سایرین مرا در آغوش خود گرفت و بوسید. چشمم به انگشتر فیروزه ای که در دست داشت، خیره ماند. - آقای اسلام نسب، انگشترتون را به من می دید. لبخند زد و رو گرفت تا رزمنده بعدی را در آغوش بگیرد. چند قدمی رفت و ایستاد. رو به سمت من برگشت. انگشتر فیروزه اش را در آورد. دست من را بالا آورد و انگشترش را در دست من کرد و گفت: مبارکت باشه برادر. خندید و رفت. در آن دیدار با حدود چهارصد نیروی گردانش مصاحفه کرد... راوی: رجب رنجبر شهید 🕊🌹 🌹بهشت‌ ایران https://eitaa.com/joinchat/3597009274C1a537d7bca
گمنامی را دوست داشت در وصیت نامه اش به این نکته صریح اشاره کرده بود که: "مرا غریبانه تحویل بگیرید غریبانه تشییع کنید و غریبانه در بهشت معصومه(س) قطعه 31 به خاک بسپارید.... برای ماندنش تدبیری هم اندیشیده بود؛ وصیت کرده بود که چیزی روی قبرش ننویسیم.... فقط بنویسیم: پر کاهی تقدیم به پیشگاه حق‌تعالی... شهید مدافع حرم احمد مکیان 🌷 🔹برشۍازوصیتنامه بگوئید ڪه احمد جایش خوب است و شما فڪری به حال خود بڪنید ڪه هنوز مانده‌اید 💔😔 تولد : ۱۳۷۳/۰۹/۱۵ شهادت: سوریه/حلب ۱۷ خرداد ۱۳۹۵ :۱۳۹۵/۳/۱۷ ......🕊🌹 شهید مدافع حرم 🌹بهشت‌ ایران https://eitaa.com/joinchat/3597009274C1a537d7bca