eitaa logo
🌼دختران بهشتی 🌼
155 دنبال‌کننده
5.8هزار عکس
3.2هزار ویدیو
24 فایل
"کارگروه دختران بهشتی " گام‌ برمی‌دارد برای جوانه زدن لبخند تو.. اللهم عجل لولیک الفرج 🌱 برای مشاهده فعالیت ها از هشتگ زیر استفاده کنید : #گزارش_تصویری قسمت های رادیو مون را با (رادیو)سرچ کنیدوگوش کنید و لذت ببرید😍 قراره بترکونیم و نمونه باشیم 🤩
مشاهده در ایتا
دانلود
- یقین‌دارم‌که بـاران‌خواهدآمد..🦋 💛 ❥︎𝗷𝗼𝗶𝗻➪[@Beheshtii_girls]
جان پس از عمری دویدن لحظه ای آسوده بود عقل سرپیچیده بود از آنچه دل فرموده بود عقل با دل روبرو شد صبح دلتنگی بخیر عقل برمی گشت راهی را که دل پیموده بود عقل کامل بود، فاخر بود، حرف تازه داشت دل پریشان بود، دل خون بود،‌دل فرسوده بود عقل منطق داشت حرفش را به کرسی می نشاند دل سراسر دست و پا می زد ولی بیهوده بود حرف منت نیست اما صد برابر پس گرفت گردش دنیا اگر چیزی به ما افزوده بود من کی ام؟ باغی که چون با عطر عشق آمیختم هر اناری را که پروردم به خون آلوده بود ای دل ناباور من دیر فهمیدی که عشق از همان روز ازل هم جرم نابخشوده بود ❥︎𝗷𝗼𝗶𝗻➪[@Beheshtii_girls]
18.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
گاهی‌دل‌از‌غم‌مالامال‌می‌شود . . .! ❥︎𝗷𝗼𝗶𝗻➪[@Beheshtii_girls]
🌟 یک تنه ✌️ وقتی که خدا به حرکت امام خمینی(ره) برکت ویژه‌ای داد دل‌ها جذب امام شد🖤 ❥︎𝗷𝗼𝗶𝗻➪[@Beheshtii_girls]
داستان شب 🌙 پیرمردی هر روز توی محله پسرکی رو با پای برهنه می‌دید که با توپ پلاستیکی فوتبال بازی میکرد! روزی رفت و یه کفش کتونی نو خرید و اومد به پسرک گفت: بیا این کفشا رو بپوش. پسرک کفشا رو پوشید و خوشحال رو به پیرمرد کرد و گفت: ببخشید، شما خدایید؟ پیرمرد لبش را گزید و گفت نه پسرجان. پسرک گفت: پس حتماً دوست خدایی، چون من دیشب فقط به خدا گفتم کفش ندارم دوست خدا بودن سخت نيست... ❥︎𝗷𝗼𝗶𝗻➪[@Beheshtii_girls]
داستان شب 🌙 چرا استاد شهریار از پزشکی انصراف داد؟ یکی از خاطراتش مربوط به همان دوران دانشجوی پزشکی بودنش هست که می‌گفت: در زمان دانشجویی مطبی در تهران دایر کرده بودم و مریض می‌دیدم. روزی دختری به مطبم آمد و گفت: "آقای دکتر دستم به دامنت پدرم دارد می‌میرد!" می‌گفت سریع وسایل پزشکی‌ام را برداشتم و از در مطب بیرون زدم. وقتی آنجا رسیدم دیدم خانه‌ی مخروبه‌ای است که کف آن معلوم بود که گلیمی یا زیلویی بوده که از نداری برده‌اند و فروخته‌اند. یک گوشه اتاق پیرمردی وسط لحاف شندره‌ای دراز کشیده بود و ناله می‌کرد، پدر را معاینه کردم و چند قلم دارو نوشتم و دست دخترک دادم و گفتم برو فلان جا از آشناهای من هست، این داروها را مجانی بگیر و بیاور. همه این کارها را کردم و نشستم بالای سر بیمار زار زار گریه کردن. می‌گفت صاحب مریض (همان دخترک) آمده بود بالای سرم دلداری‌ام می‌داد که: "عیب نداره آقای دکتر! خدا بزرگه، انشالله خوب می‌شه!" می‌گفت خب من با این روحیه چطور می‌تونستم پزشک بشم؟ راست هم می‌گفت. سید محمدحسین بهجت تبریزی نیامده بود که دکتر باشد! آمده بود تا شهریار شعر ایران شود. ❥︎𝗷𝗼𝗶𝗻➪[@Beheshtii_girls]
حق ترین داستان دنیاا... قطره عسلی بر زمین افتاده بود، مورچه‌ی کوچکی آمد و از آن چشید و خواست که برود اما مزه‌ی عسل برایش اعجاب انگیز بود، پس برگشت و جرعه‌ای دیگر نوشید... باز عزم رفتن کرد، اما احساس کرد که خوردن از لبه‌ی عسل کفایت نمی‌کند و مزه‌ی واقعی را نمی‌دهد، پس بر آن شد تا خود را در عسل بیاندازد تا هر چه بیشتر و بیشتر لذت ببرد. مورچه در عسل غوطه‌ور شد و لذت میبرد، اما افسوس که نتوانست از آن خارج شود، پاهایش خشک و به زمین چسبیده بود و توانایی حرکت نداشت، در این حال ماند تا آنکه نهایتا مرد. بنجامین فرانکلین می گوید: دنیا چیزی نیست جز قطره عسلی بزرگ! پس آنکه به نوشیدن مقدار کمی از آن اکتفا کرد نجات می یابد، و آنکه در شیرینی آن غرق شد هلاک می‌شود. ❥︎𝗷𝗼𝗶𝗻➪[@Beheshtii_girls]
همه‌ی‌مامأموربه‌تکلیف‌ووظیفه‌ایم‌نه‌مأموربه نتیجه🌱 . _ امام خمینی
آرزوی امشب : اللهم رزقنا همان که میدانی "🦋"
غم‌هامون که بخیر نشدن اما شب تون بخیر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام بر کسی که شجاعانه برای ریشه های اسلام جنگید :)