خدا همیشه مراقبت بوده...همنیجاها...
به قول سهراب : و خدایی که در این نزدیکیست/ لای این شببوها، پای آن کاج بلند🌲
در آغوش خدا رها شو ... نمیزاره بشکنی🙂🌱
#از_خدا
@Beheshtii_girls/دختران بهشتی
"أنا لك حِین یَثقلَ العَالمُ عَلَی کتفیک"
وقتی جهان به شانههایت سنگینی میکند،
مرا داری...
#اللهجانم
@Beheshtii_girls/دختران بهشتی
خدا نازک دل است
کافیست عاشقانه به آسمان
نگاه کنیم👀💙☁️!' ›
#اللهجانم
@Beheshtii_girls/دختران بهشتی
❁❁
💖درغار حرا گشوده شد دفتر نور
💙دادند ڪتاب نور بر رهبر نور
❤️شد بعثٺ والاے محمّد یعنے
💛گردید امین مڪہ پیغمبر نور
#عید_مبعث❣️🌼
#آغـاز_رسـالـٺ❣️🌼
#رسول_مهربانے_مبارڪ❣️🌼
@Beheshtii_girls/دختران بهشتی
گاهی حتی بایک کتاب میشود زندگی را فراموش کرد:))
#حال_خوب
#کمیکتاببخوانیم
#تایمخوب
@Beheshtii_girls/دختران بهشتی
شعر: بعثت پیامبر اکرم (ص)
شبان دشت های سبز مکه
امین مردم و مسجود افلاک
نوازشگر به مسکین و یتیمان
ابر مرد جهان یعنی:"محمد"
چو آمد در جهان، مه، پیرهن چاک
زمین خندان و کسری سخت لرزان
ابوطالب ز ابراز ولادت مانده حیران
چنان نیک از ازل آمد به هستی
که از نطقش زبان باشد هراسان...
...و اینک! آن مبارک طفل امشب
چهل سال از خدا هستی گرفته ست
چهل سال است غم ها با وجودش
، قرین گشتند و او را یار هستند
پلاسین پیرهن، دستار بر سر
برهنه پا و لرزان دست وبا فر...
نشسته در حراء محزون و گریان
چهل شب با خدایش راز میگفت
چهل شب ناله میکرد و نمیخفت
صدایش صبغه ای غمناک دارد
سخن از نامرادی هاست امشب
سکوت است و حرا هست و "محمد"
"محمد" هست و مهتاب و نیاز است
شب است اما شبی تاریک و محزون
"محمد" را غم و دردی ست افزون
《الها! مهربانا! بی نیازا!
کریما! کردگارا! چاره سازا!
لجن زاری شده دنیای انسان
تو گویی این زمین جای تباهی ست
و دیری میشود آزادگی مرد
شب است و اشک مظلومان به مکه
طنین می افکند چون بغض گوری
که او آغوش دارد دختری خرد
الها! مهربانا! بی نیازا!
ببین جهل و تباهی سایه دارند
و مردم تابع صرف عنادند
و آن ها دست نیرومند و علمت، نمی بینند در صنع خلایق
سیاهان بنده خلق سپیدند
و ظلم و خود پرستی را مریدند
تو ای رب رحیم! ای جاودانی!
نمایان کن برای خاکیانت، صفای زندگی با عشق یزدان
نمایان کن چقدر این لحظه زیباست
که مروارید غلطان دو چشمی، زدودن از رخ زرد یتیمان
الها! خاکیان را رهبری کن
و روشن کن شب تاریک انسان...》
و این هنگام میبیند،محمد
درخشان هاله ای بر سر در غار
و قلبش میزند یکباره و سخت
پلاسین پیرهن را میفشارد، تنش لرزان و رخ، زرد
و سر را هم به تسلیم و خضوعش، به خاک تیره میساید و آنگاه از آن نور خدایی و درخشان
صدایی گرم میگوید《ای محمد!
بخوان نام کسی کاو آفریدت...》
محمد سخت مبهوت است و خاموش
تو گویی دل درون سینه اش نیست
و از فر و شکوه آسمانی
"محمد" غرق بهت و حیرتی سخت
صدا آمد دوباره 《هان "محمد"!
"محمد"! ای خلایق را تو سرمد !
امین! ای راستین! وای مهین مرد!
بخوان، نام کسی کاو آفریدت...》
پس از لختی سکوت و مکث اما
که عمری بود گویی
محمد نکهت جاوید میبخشد به نطقش
هراسان از شکوه نور میگوید، ولی گرم ...
《بخوان.....نام....کسی...کاو....آفریدت》
سکوت است و حراء هست و محمد
محمد هست و مهتاب و نیاز است...
شاعر:زهرا مرزبان
#شاعرانه
#عیدمبعث
@Beheshtii_girls/دختران بهشتی