eitaa logo
بهترین همدم.....
76 دنبال‌کننده
290 عکس
341 ویدیو
9 فایل
باعرض پوزش خدمت عزیزان🌺🌺 لطفاً بدون ذکر لینک و منبع کانال مطالب جایی فرستاده نشه💐💐 🚗🚗🚗🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌼🌼🌼🌼🌼🌼. جاده زندگي نبايد صاف و هموار باشد وگرنه خوابمان مي برد! دست اندازها نعمت بزرگي هستند... https://eitaa.com/Behtarin
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📖 در آستانه طلوع خورشید، ستارگان یک به یک غروب می‌کنند. پس به هنگام [ظلمت] شب و ناپدید شدن ستارگان، پروردگارت را تسبیح گوی. (طور ۴۹) ☀️ آفتاب که داره می‌زنه، دیگه ستاره‌ها رو نمی‌تونی ببینی. ستاره‌ها جایی نمی‌رن. سر جاشونن، ولی نور خورشید انقدر زیاده که نمی‌تونی ببینیشون. ⭐️ ما در سپیده‌دم ظهوریم. ستاره‌ها یکی‌یکی از جلو چشم ما ناپدید می‌شن، چون نور مهدی داره همه‌جا رو می‌گیره. یعنی دیگه به طلوع چیزی نمونده…
✨﷽✨ ✨ ﻫﺮﮔﺰ ﺑﻪ ﮐﺴﯽ ﺣﺴﺎﺩﺕ ﻧﮑﻦ برای ﻧﻌﻤﺘﯽ ﮐﻪ ﺧﺪﺍوند ﺑﻪ ﺍﻭ ﺩﺍﺩﻩ است؛ 🌼زﯾﺮﺍ ﺗﻮ نمی‌دانی ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﭼﻪ ﭼﯿﺰﯼ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺍﻭ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﺳﺖ ✨و ﻏﻤﮕﯿﻦ نباش ﻭﻗﺘﯽ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﭼﯿﺰﯼ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺗﻮ ﮔﺮﻓﺖ... 🌼ﺯﯾﺮﺍ ﺗﻮ ﻧﻤﯽ‌ﺩﺍﻧﯽ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﭼﻪ ﭼﯿﺰﯼ ﺭﺍ ﻋﻮﺽِ ﺁﻥ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺩﺍﺩ، ✨پس سعی کن ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺷﺎﮐﺮ باشی... 🌼ﺍﮔﺮ ﺭﻭﺯﯼ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﺑﻪ ﻣﺤﺎﺳﺒﻪ ﺛﺮﻭﺗﺖ ﮔﺮﻓﺘﻰ پول‌هایت ﺭﺍ ﻧﺸﻤﺎﺭ... ✨ﮐﺎﻓﯽ ﺍﺳﺖ ﻗﻄﺮﻩ ﺍﺷﻜﻰ ﺑﺮ ﺭﻭﯼ ﮔﻮﻧﻪ‌ﺍﺕ ﺑﺮﯾﺰﯼ... 🌼ﺗﻌﺪﺍﺩ ﺩﺳﺘﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺁﻧﺮﺍ ﭘﺎﮎ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ ﺛﺮﻭﺕ ﺗﻮﺳﺖ.
🔴 طلبه ای که درس طلبگی را رها کرد و کاسب شد!😳 روزی طلبه جوانی كه در زمان شاه عباس در اصفهان درس می خواند، نزد شیخ بهایی آمد و گفت: من دیگر از درس خواندن خسته شده ام و می خواهم دنبال تجارت و كار و كاسبی بروم چون درس خواندن برای آدم، آب و نان نمی شود و كسی از طلبگی به جایی نمی رسد و به جز بی پولی و حسرت، عایدی ندارد. شیخ گفت: بسیار خب! حالا كه می روی حرفی نیست. فعلا این قطعه سنگ را بگیر و به نانوایی برو چند عدد نان بیاور با هم غذایی بخوریم و بعد هر كجا می خواهی برو، من مانع كسب و كار و تجارتت نمی شوم. جوان با حیرت و تردید، سنگ را گرفت و به نانوایی رفت و سنگ را به نانوا داد تا نان بگیرد ولی نانوا او را مسخره نمود و از مغازه بیرون كرد. پسر جوان با ناراحتی پیش شیخ بهایی برگشت و گفت: مرا مسخره كرده ای؟ نانوا نان را نداد هیچ، جلوی مردم مرا مسخره كرد و به ریش من هم خندید. ✅ شیخ گفت: اشكالی ندارد . پس به بازار علوفه فروشان برو و بگو این سنگ خیلی با ارزش است سعی كن با آن قدری علوفه و كاه و جو برای اسب هایمان بخری. او دوباره به بازار رفت تا علوفه بخرد ولی آن ها نیز چیزی به او ندادند و به او خندیدند. جوان كه دیگر خیلی ناراحت شده بود نزد شیخ آمد و ماجرا را تعریف كرد. ✅ شیخ بهایی گفت: خیلی ناراحت نباش. حالا این سنگ را بردار و به بازار صرافان و زرگران ببر و به فلان دكان برو و بگو این سنگ را گرو بردار و در ازای آن، صد سكه به من قرض بده كه اكنون نیاز دارم. طلبه جوان گفت: با این سنگ، نان و علوفه ندادند، چگونه زرگران بابت آن پول می دهند؟ ✅ شیخ گفت: امتحان آن كه ضرر ندارد. طلبه جوان با این ناراحت بود، ولی با بی میلی و به احترام شیخ به بازار صرافان و جواهرفروشان رفت و به همان دكانی كه شیخ گفته بود و گفت: این سنگ را در مقابل سد سكه به امانت نزد تو می سپارم. مرد زرگر نگاهی به سنگ كرد و با تعجب، نگاهی به پسر جوان انداخت و به او گفت: قدری بنشین تا پولت را حاضر كنم. سپس شاگرد خود را صدا زد و در گوش او چیزی گفت و شاگرد از مغازه بیرون رفت. پس از مدتی كمی شاگرد با دو مامور به دكان بازگشت. ✅ماموران پسرجوان را گرفتند و می خواستند او را با خود ببرد. او با تعجب گفت: مگر من چه كرده ام؟ مرد زرگر گفت: می دانی این سنگ چیست و چقدر می ارزد؟ پسر گفت: نه، مگر چقدر می ارزد؟ زرگر گفت: ارزش این گوهر، بیش از ده هزار سكه است. راستش را بگو، تو در تمام عمر خود حتی هزار سكه را یك جا ندیده ای، چنین سنگ گران قیمتی را از كجا آورده ای؟ 🙊 پسر جوان كه از تعجب زبانش بند آمده بود و فكر نمی كرد سنگی كه به نانوا با آن نان هم نداده بود این مقدار ارزش هم داشته باشد با من و من و لكنت زبان گفت: به خدا من دزدی نكرده ام. من با شیخ بهایی نشسته بودم كه او این سنگ را به من داد تا برای وام گرفتن به این جا بیاورم. اگر باور نمی كنید با من به مدرسه بیایید تا به نزد شیخ برویم. ✅ ماموران پسر جوان را با ناباوری گرفتند و نزد شیخ بهایی آوردند. ماموران پس از ادای احترام به شیخ بهایی، قضیه مرد جوان را به او گفتند. او ماموران را مرخص كرد و گفت: آری این مرد راست می گوید. من این سنگ قیمتی را به او داده بودم تا گرو گذاشته، برایم قدری پول نقد بگیرد. ✅ پس از رفتن ماموران، طلبه جوان با شگفتی و خنده گفت: ای شیخ! قضیه چیست؟ امروز با این سنگ، عجب بلاهایی سر من آمده است! مگر این سنگ چیست كه با آن كاه و جو ندادند ولی مرد صراف بابت آن ده هزار سكه می پردازد. ✅ شیخ بهایی گفت: مرد جوان! این سنگ قیمتی كه می بینی، گوهر شب چراغ است و این گوهر كمیاب، در شب تاریك چون چراغ می درخشد و نور می دهد. همان طور كه دیدی، قدر زر را زرگر می شناسد و قدر گوهر را گوهری می داند. نانوا و قصاب، تفاوت بین سنگ و گوهر را تشخیص نمی دهند و همگان ارزش آن را نمی دانند. وضع ما هم همین طور است. ✅ ارزش علم و عالم را انسان های عاقل و فرزانه و فرهیخته که خود اهل علم و عمل است می دانند و هر بقال وچغال و عطاری نمی داند ارزش علم و گوهر دانش چقدر است و فایده آن چیست. حال خود دانی خواهی پی تجارت برو و خواهی به تحصیل علم بپرداز. پسر جوان از این كه می خواست از طلب علم دست بكشد، پشیمان شد و به آموزش علم ادامه داد تا به مقام استادی بزرگ رسید. آری قدر خدا و رضای خدا را جز «اهل الله» كسی نمی داند. اهل خدا باش تا بفهمی چه داری. موفق باشی. ‌┈┉┅━❀💠❀━┅┉┈ https://eitaa.com/Behtarin_hamdam
8.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
😍 ورود رهبر انقلاب به حسینیه امام خمینی(ره) و آغاز دیدار هزاران نفر از دانش‌آموزان و دانشجویان (۱۴۰۳/۸/۱۲)
هدایت شده از روشنگری
8.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ماشاالله به حسین آقای طاهری نه جای شتاب است نه هنگام درنگ است سید علی خامنه ای فاتح جنگ است √ @Roshangari_ir | روشنگری
😂😂🍄 یک ایرانی در آمریکا برای شغل دوم یک کلینیک باز می‌کند با یک تابلو به این مضمون: "درمان بیماری شما با 50 دلار. در صورت عدم موفقیت 100 دلار💵 پرداخت می‌شود."!! 💥 یک دکتر آمریکایی برای مسخره کردن او و کسب 100 دلار به آنجا می‌رود و می‌گوید: من حس ذائقه خود را از دست داده ام ایرانیه به دستیار خود می ‌گوید: از داروی شماره 22 سه قطره  بهش بده . دکتر دارو را می‌چشد اما آن را تف می‌کند و می‌گوید این دارو نیست که گازوییل است! ایرانیه میگه شما درمان شدید! چون طعم گازوییل را حس کردید و 50 دلار می‌گیرد. چند روز بعد دکتر آمریکایی برای انتقام برمی‌گردد و می‌گوید که حافظه اش را از دست داده است. ایرانیه به دستیار خود می‌گوید: از داروی شماره 22 سه قطره  بهش بده . دکتر اعتراض می‌کند که این دارو که  مربوط به ذائقه بود!  و ایرانیه می‌گوید شما حافظه خود را به دست آوردید و درمان شدید !!!! و 50 دلار می‌گیرد. به عنوان آخرین تلاش دکتر چند روز بعد مراجعه می‌کند و می‌گوید که بینایی خود را از دست داده است. ایرانیه می‌گه متاسفانه نمی‌توانم شما را درمان کنم، این 100 دلاری را بگیرید! اما دکتر اعتراض می‌کند که این یک 50 دلاری است. ایرانیه می‌گوید شما درمان شدید و 50 دلار دیگر می‌گیرد. ایرانیه می‌زنه رو شونه دکتر آمریکایی و میگه : هیچوقت ایرانی هارو دست کم نگیر اینو به اون ترامپ چُغوک (گنجشک ) هم بگو😂😂😂 ‌