40.mp3
7.18M
حیـــــدر حیـــــدر
اے مظلـــــوم فاتح...
#شب_های_قدر 💔
@Beitolshohada
بیــت الشُھــــداء...
حیـــــدر حیـــــدر اے مظلـــــوم فاتح... #شب_های_قدر 💔 @Beitolshohada
یا زهرا داری روے لب هات بابا...
بیــت الشُھــــداء...
حیـــــدر حیـــــدر اے مظلـــــوم فاتح... #شب_های_قدر 💔 @Beitolshohada
رفـــــقا
نکنہ بی معـرفت بشیم
امشـــــب اولین دعامون
فـــــرج نباشه!
دعاے ظهور...💚
#بہ_روایٺ_یک_تخریبچے
روز ۱۹ ماه رمضان سال ۶۴ بود که با شهید نوریان برای سرزدن به بچههای تخریب که مشغول پاکسازی میدانهای مین بودند حرکت کردیم.
پادگان وضع خوبی نداشت و ماشینهای آمبولانس در حرکت بودند.
رفتیم سمت ساختمانی که بچههای تخریب مستقر بودند.هنوز ماشین متوقف نشده بود که شهید رضا صمدیان را دیدیم.
برگ اول💌
#بہ_روایٺ_یک_تخریبچے
از رضا وضعیت را پرسیدیم.
گفت:
نیم ساعت قبل هواپیماهای دشمن پادگان را بمباران کردند.
لباسهای رضا خونی بود و از ظاهرش معلوم بود که برای کمکرسانی رفته است.
با رضا سمت محل بمباران رفتیم.
راکت هواپیما خیلی زمین را گود کرده بود و رضا با دست بالای درختها رو نشان میداد که قسمتهایی از بدنهای شهدا به آنجا پرتاب شده بود.
برگ دوم 💌
#بہ_روایٺ_یک_تخریبچے
حدود ساعت ۱۱ شب بود که برای مراسم احیا به طبقه چهارم یکی از ساختمانهای پادگان رفتیم.ابتدا قرار شد یکی از روحانیبون صحبت کند.
صحبتهای شیخ طولانی شد و بعد روضه را آغاز کرد و چراغها را خاموش کردند و من شروع کردم به خواندن.
برگ سوم 💌
#بہ_روایٺ_یک_تخریبچے
با «الهی قلبی محجوب» شروع کردم. توی جبهه سنت بود که وقت خواندن این دعا همه به سجده میرفتند. همه در حال سجده و مشغول گریه بودند که صدای شلیک پدافندهای پادگان بلند شد و هنوز به ذکر یا غفار آخر دعا نرسیده بودیم که صدای شیرجه هواپیما امد...
برگ چهارم💌
#بہ_روایٺ_یک_تخریبچے
وقتی پایین رسیدیم همه روی زمین دراز کشیده بودند و صدای رگبار پدافندها قطع نمیشد.حدود ۲۰ دقیقهای گذشت و هواپیماها بدون اینکه بمباران کنند منطقه را ترک کردند...
آن شب قدر در ساختمان هاے خودمان قرآن سر گرفتیم...
برگ آخر 💌