eitaa logo
💚بنـام پــدر و مــادر💚
22.8هزار دنبال‌کننده
9.7هزار عکس
1.5هزار ویدیو
0 فایل
برای شادی روح پدرم فاتحه صلوات بفرستین🖤 برای شادی روح مادرم دعاکنیدفاتحه وصلوات بفرستید🖤 کپی مطالب مجازه
مشاهده در ایتا
دانلود
🍁ســـلام ☕️صبح پنجشنبه تون شـاد و زیبـا 🍁امیدوارم ☕️ روزی تون افزون 🍁وجودتون شادی آفرین ☕️دستاتون روزی رسون 🍁آرزوهاتون دست یافتنی ☕️و تن تون سالم وسلامت... 🍁پنجشنبه تون پر از برکت @Benam_pedar_madar
🍀از امام صادق (علیه السلام) روایت کرده است که : آدم به درگاه خدا شکایت کرد و گفت : پروردگارا! شیطان را بر من مسلط کردی چون خونی که در بدنم جریان دارد! خداوند فرمود: ای آدم! در عوض آن مقرر می دارم که هر یک از فرزندانت که قصد گناه کند (تا آن را انجام نداده) بر او نوشته نشود و چون انجام داد آن را بنویسند و اگر کسی قصد کار نیکی کرد، اگر انجام نداد یک حسنه و اگر انجام داد ده حسنه برای او ثبت کنند. حضرت آدم عرض کرد: «پروردگارا! بیفزا». خطاب شد: هر یک از آنان که گناهی انجام داد و استغفار کرد او را می آمرزم. حضرت آدم عرض کرد: پروردگارا! باز هم بیفزا. خطاب شد: توبه را برایشان مقرر داشتم تا وقتی که نفس به گلویشان برسد. یعنی تا آن وقت توبه شان را می پذیرم، آدم خشنود شد و گفت: مرا بس ‍است 📚مجلسی. بحارالانوار، ج13: 365. @Benam_pedar_madar
🌼مادر 🌼نامت آنقدر مقدس است که 🌼وقتی به سراغ کلمات میروم 🌼دست خالی بر میگردم 🌼تو یک احساس بی توصیفی 🌼که فقط میتوانم بپرستمت... @Benam_pedar_madar
🍃🍂در زمان حضرت موسی خشکسالی پيش آمد. آهوان در دشت، خدمت موسی رسيدند كه ما از تشنگی تلف می شويم و از خداوند متعال در خواست باران كن. ✨موسی به درگاه الهی شتافت و داستان آهوان را نقل نمود. 🍃🍂خداوند فرمود: موعد آن نرسيده موسی هم برای آهوان جواب رد آورد. ✨تا اينكه يكی از آهوان داوطلب شد كه برای صحبت و مناجات بالای كوه طور رود. به دوستان خود گفت: اگر من جست و خیز کنان پایین آمدم بدانيد كه باران می آيد وگرنه اميدی نيست. 🍃🍂آهو به بالای كوه رفت و حضرت حق به او هم جواب رد داد. اما در راه برگشت وقتی به چشمان منتظر دوستانش نگاه كرد ناراحت شد. شروع به جست و خیز کرد و با خود گفت: دوستانم را خوشحال می كنم و توكل می نمایم. تا پایین رفتن از کوه هنوز امید هست. ✨تا آهو به پائين كوه رسيد باران شروع به باريدن كرد 🍃🍂موسي معترض پروردگار شد. خداوند به او فرمود: همان پاسخ تو را آهو نیز دریافت کرد با این تفاوت که آهو دوباره با توکل حرکت کرد و اين او بود. ✨✨هیچوقت نا امید نشو. لحظه ی آخر شاید عوض شود. همیشه به خدا باشد. @Benam_pedar_madar
📚 داستان کوتاه ✨دختر بچه کوچکی هر روز پیاده به مدرسه می‌رفت و بر می‌گشت. با اینکه آن روز صبح هوا زیاد خوب نبود و آسمان نیز ابری بود، دختر بچه طبق معمولِ همیشه، پیاده به سوی مدرسه راه افتاد… 🍂بعد از ظهر که شد، ‌هوا رو به وخامت گذاشت و طوفان و رعد و برق شدیدی درگرفت. 🍃مادر کودک که نگران شده بود مبادا دخترش در راه بازگشت از طوفان بترسد یا اینکه رعد و برق بلایی بر سر او بیاورد، تصمیم گرفت که با اتومبیل به دنبال دخترش برود. با شنیدن صدای رعد و دیدن برقی که آسمان را مانند خنجری درید، با عجله سوار ماشینش شده و به طرف مدرسه دخترش حرکت کرد. 🌟اواسط راه، ناگهان چشمش به دخترش افتاد که مثل همیشه پیاده به طرف منزل در حرکت بود، ولی با هر برقی که در آسمان زده میشد ، او می‌ایستاد ، به آسمان نگاه می‌کرد و لبخند می زد و این کار با هر دفعه رعد و برق تکرار می‌شد. 🌷زمانیکه مادر اتومبیل خود را به کنار دخترک رساند، شیشه پنجره را پایین کشید و از او پرسید: چکار می‌کنی؟ چرا همینطور بین راه می ایستی؟ 💫دخترک پاسخ داد: من سعی می‌کنم صورتم قشنگ بنظر بیاید، چون خداوند دارد مرتب از من عکس می‌گیرد! ✨✨در طوفانها لبخند را فراموش نکنید! @Benam_pedar_madar
📚 💫واعظی بر روی منبر از خدا می‌گفت؛ ولی کسی پای منبر او نمی‌رفت. روز بعد واعظ دیگری می‌رفت و منبر او شلوغ بود در حالی که هر دو واعظ دوست و اهل علم بودند. روزی واعظِ کم‌طالب به واعظِ پُرطالب گفت: راز این جمعیت شلوغ در پای منبر تو چیست؟ 🌟واعظ پُرطالب دست او را گرفت و به بازار بزازها رفتند. یک مغازه پارچه‌فروشی‌ شلوغ و پارچه‌فروشیِ دیگر کنار او خلوت بود. دلیلش را پرسیدند: دیدند که مغازۀ پارچه‌فروشِ شلوغ برای خودش است ولی پارچه‌فروشِ خلوت، فروشنده است. 🔆واعظ پُرطالب گفت: من همچون آن پارچه‌فروش که برای خود می‌فروشد، سخنم را خودم خریدارم، پس خدا نیز از من می‌خرد و مشتریان را به پای منبر من روانه می‌کند، ولی تو مانند آن فروشنده‌ای هستی که برای دیگری می‌فروشد، هر چند جنس او با جنس مغازۀ همسایه‌اش فرقی ندارد. سخنان تو مانند سخنان من است، ولی تو برای کسب لذت از دیگران سخن می‌گویی نه برای کسب لذت خودت! سخنی را که می‌گویی نخست باید خودت خریدارش باشی. 👈در هر دو مغازه جنس یکی بود و قیمت هم یکی، ولی فروشنده‌ها متفاوت بودند و اختلاف‌نظر مشتری از نوع جنس پارچه نبود، از نوع جنس فروشنده بود. @Benam_pedar_madar
👈میدونی آدما کی تصمیم میگیرن دیگه گناه نکنن؟؟🤔 👈زمانی که بفهمن تهش هیچی نیست… ✖️هیچکس از مسیر کج به لذت نرسیده… تهش همه میفهمن که مسیر کج تهش پوچیه… ✨بخاطر همین خسته میشن و برمیگردن… حالا بعضی ها زودتر…بعضی ها دیرتر… 🌷لذت واقعی فقط تو یه چیزه… اونم در مسیر تلاش برای رسیدن به خداست… دقت کردی؟ 👌هر چقدر خودتو درست میکنی آروم تر میشی… 👌👌اینا شانسی نیست… 👌👌دل آروم یعنی خدا… ✨به شدت معتقدم که آدما به میزانی که به خدا نزدیک میشن … آروم میشن. 🌟✨✨👈این آرامش فقط با خودسازی به دست میاد.☺️ @Benam_pedar_madar
سه گروه را هرگز فراموش نکن: آنهایی که در شرایط دشوار "کمکت" کردند آنها که در شرایط دشوار رهایت کردند آنها که در شرایط دشوار قرارت دادند ... @Benam_pedar_madar
🍁ســـلام ☕️صبح پنجشنبه تون شـاد و زیبـا 🍁امیدوارم ☕️ روزی تون افزون 🍁وجودتون شادی آفرین ☕️دستاتون روزی رسون 🍁آرزوهاتون دست یافتنی ☕️و تن تون سالم وسلامت... 🍁پنجشنبه تون پر از برکت @Benam_pedar_madar
شخصی میگوید نزد پیامبر اکرم نشسته بودیم، آن حضرت فرمود: «اکنون شخصی بر شما وارد می شود که از اهل بهشت است.» پس مردی از انصار درحالی که آب وضو از محاسنش می چکید وارد شد و سلام کرد و مشغول نماز شد. فردای آن روز نیز پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله آن سخن را تکرار فرمود. باز همان مرد انصاری وارد شد و روز سوم نیز همین داستان تکرار شد. بعد از خارج شدن آن حضرت از مجلس، یکی از یاران به دنبال آن مرد انصاری رفت و سه شب در نزد او به سر برد؛ ولی از شب بیداری و عبادت [فراوان] چیزی ندید، جز اینکه هنگام رفتن به رخت خواب ذکر خدا را می گفت و بعد می خوابید و برای نماز صبح بیدار می شد. بعد از سه شب آن صحابی گفت: من از پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله درباره تو چنین سخنی شنیدم، خواستم بفهمم که چه اعمال و عباداتی انجام می دهی که باعث شده پیامبر صلی الله علیه و آله تو را بهشتی بخواند؟ مرد انصاری در جواب گفت: غیر از آنچه دیدی از من بندگی [بیشتری] سر نمی‌زند، جز آنکه بر احدی از مسلمانان در خود غشّ و خیانتی نمی‌بینم و بر خیر و خوبی که خدای تعالی به او عنایت کرده، حسدی نمی‌ورزم (و در یک کلام خیرخواه مردم هستم). آن صحابی گفت: این حالت است که تو را به این مرتبه (عالی) رسانده و این صفتی است که تحصیل آن از ما (و از هر کسی) بر نمی‌آید. 🌹 ما چقدر خیرخواه مردم هستیم؟ @Benam_pedar_madar
خیلی قدیمترها، سر کسی را که میبریدند، روی گردن روغن داغ میریختند. اینگونه جلوی خون‌ریزی گرفته میشد، خون در داخل بدن گردش داشت و قلب میتوانست خون را پمپاژ کند. شخص بی سر همینطوری میچرخید دور خودش، میچرخید و میرقصید! اسمش را گذاشته بودند رقص بسمل! برای رقص بسمل سر لازم نبود! حال و روز این روزهایمان را که میبینم، به این فکر میکنم که انگار از بدو تولد، بجای ناف سرمان را بریده‌اند! فقط دور خودمان میچرخیم، دور خودمان میگردیم، زندگی کردن ما کمتر از رقص بسمل ندارد، خوش به حال آنها، دیگر سرشان گیج نمیرفت... ✍🏻 چهل سالگی، ناهید طباطبایی @Benam_pedar_madar