eitaa logo
💚بنـام پــدر و مــادر💚
21.9هزار دنبال‌کننده
10.9هزار عکس
2هزار ویدیو
0 فایل
برای شادی روح پدر و مادرم فاتحه بخونید کپی مطالب مجازه تبلیغات ارزان باکیفیت https://eitaa.com/joinchat/1823409424Ce78be0c18b
مشاهده در ایتا
دانلود
که میدمد... همه جا رنگ خدا میگیرد🌺 صبحتون خدایی🌹🌹🌹😊 @Benam_pedar_madar
از امام باقر علیه السلام است که فرمودند: «تسبیح فاطمه علیهاالسلام از (اقسام) ذکر بسیار است که خدا (به آن دستور داده و) فرموده است که به یاد من باشید تا به یاد شما باشم».(۱) از این حدیث چنین استنباط مى شود که گفتن تسبیح فاطمه علیهاالسلام اگر همراه با توجّه قلبى باشد، مصداق ذکر کثیر است. قرآن کریم مى فرماید: «یأَیهَا الَّذِینَ ءَامَنُوا اذْکرُوا اللَّهَ ذِکرًا کثِیرًا وَ سَبِّحُوهُ بُکرَةً وَ أَصِیلاً»؛(۲) «اى کسانى که ایمان آورده اید! خدا را بسیار یاد کنید، و صبح و شام او را تسبیح گویید. » اسماعیل بن عمار مى گوید: به امام صادق علیه السلام عرض کردم که حدّ و اندازه ذکر کثیر (ذکر بسیار) که خداوند در قرآن فرموده است، چقدر است؟ حضرت(ع) فرمود: «رسول خدا (صلى الله علیه وآله) به فاطمه علیهاالسلام یاد داد که ۳۴ بار تکبیر، ۳۳ بار تسبیح و ۳۳ بار تحمید بگوید. پس اگر تو یک بار شب و یک بار روز این کار را انجام دهى، در حقیقت خدا را با ذکر بسیار یاد کرده اى».(۳) امام صادق علیه السلام در فضیلت تسبیحات حضرت زهرا سلام الله علیها فرمودند: «هر کس تسبیح فاطمه را قبل از آنکه از حالت نماز فارغ شود بگوید؛ خداوند او را می آمرزد.»(۴) ۱- وسائل الشیعه، ج۶ص۴۴۱؛ ۲- احزاب/۴۱و ۴۲؛ ۳- مستدرک الوسائل،ج۵ص۳۷؛ ۴- مکارم الاخلاق،ص۲۸۱؛ @Benam_pedar_madar
بابای عزیزم دستانت بوی خدا دارند نوازشم کن تا خدا را احساس کنم.... @Benam_pedar_madar
روزي از پدربزرگ پرسيدم چرا با گذر اين سال ها هنوز اينقدر زياد مادربزرگ را دوست داري جواب جالبي داد گفت وقتي كسي را با تمام وجودت دوست داري ديگر گذر زمان مهم نيست چه دختركي چادري باشد كه جلوي كافه نادري منتظر ديدار توست چه زني با موهاي سپيد در گذر سالها كه در روزهاي سرد و برفي بهمن ماه برايت چاي داغ، دم مي كند دوستش داري چون او، همه قلب توست و قلبت بي وقفه برايش خواهد تپيد براي هميشه، حتي وقتي ديگر براي تو نتپد براي او خواهد تپيد خنديد و گفت خيالت راحت قلب من هميشه خواهد تپيد پدربزرگ سالهاست كه در پيش ما نيست و من هنوز جمله اخرش را نفهميدم ولي اين را خوب مي دانم كه پدربزرگ هميشه راست مي گفت شايد قلب ما هيچ وقت از تپش كردن نايستد و اين آغاز خوشبختي است @Benam_pedar_madar
به روز مرد نزدیک میشویم ،‏ يادی كنیم از كودكان خيابانی كه هنوز به سن بلوغ نرسيده ، و پدر و نان آور خانواده شدند! مرد شدند بی آنكه از كودكانه هایشان لذتی ببرند @Benam_pedar_madar
خانه‌ای که درآن  پدر وجود داشته باشد ۴۰ برابر امن تر از خانه‌ایست که درش ۴۰ تا قفل دارد. خانه ای که مادر باشد چهل برابر راحت تر از هتلی ست که چهل تا خدمه دارد ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌ @Benam_pedar_madar
🌬 صدای دادتو به رخ مادر و پدری که صحبت کردنو یادت داده نکش!!! دلشون بشکنه کل زندگیت زمین میخوری.. مطمئن باش! زن که باشی ضعیف خطاب میشوی حتی بی دست وپاترین آدم ها هم زورشان به نجابت و سربه زیریِ تو می رسد.. سرت را بالاتر بگیر بانو! بگذار اقتدارت را برانداز کنند همینهایی که در سکوتِ تو؛ برای خودشان فرصتِ عرضِ اندام یافتند .. به همه شان ثابت کن؛ تو از یک مرد هم قوی تری...! نرگس_صرافیان_طوفان ‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌‎‌‎‌‎@Benam_pedar_madar
دوستت دارم دقیقا به اندازه ی جای خالی ات که هیچ گاه پر نشد پدر.... @Benam_pedar_madar
📚کجاها نباید خندید؟! به سرآستین پاره ی کارگری که دیوارت را می چیند , نخند به پسرکی که آدامس می فروشد و تو هرگز نمی خری ، نخند به پیرمردی که در پیاده رو به زحمت راه می رود و شاید چند ثانیه ی کوتاه معطلت کند , نخند به دستان پدرت... به جارو کردن مادرت... به رفتگری که در گرمای تیر ماه کلاه پشمی به سر دارد ... به پارگی ریز جوراب کسی درمجلسی به پشت و رو بودن چادر پیرزنی در خیابان , نخند نخند که دنیا ارزشش را ندارد ... که هرگز نمی دانی چه دنیای بزرگ و پر دردسری دارند : آدم هایی که هر کدام برای خود و خانواده ای همه چیز و همه کسند ... آدم هایی که برای زندگی تقلّا می کنند ... بار می برند ... بی خوابی می کشند ... کهنه می پوشند ... جار می زنند ... سرما و گرما را تحمل می کنند و گاهی خجالت هم می کشند ... خیلی ساده : هرگز به آدم هایی که ضعیفتر از تو هستند , نخند . روزی ممکن است تو جای آنها باشی . کسی چه میداند ؟ @Benam_pedar_madar
📚داستان کوتاه همسر پادشاه دیوانه‌ی عاقلی را دید؛ که با کودکان بازی می‌کرد و با انگشت بر زمین خط می‌کشید. پرسید: چه می‌کنی؟ گفت: خانه می‌سازم… پرسید: این خانه را می‌فروشی؟ گفت: می‌فروشم. پرسید: قیمت آن چقدر است؟ دیوانه مبلغی را گفت. همسر پادشاه فرمان داد که آن مبلغ را به او بدهند. دیوانه پول را گرفت و میان فقیران قسمت کرد. هنگام شب پادشاه در خواب دید که وارد بهشت شده، به خانه‌ای رسید. خواست داخل شود اما او را راه ندادند و گفتند این خانه برای همسر توست. روز بعد پادشاه ماجرا را از همسرش پرسید. همسرش قصه‌ی آن دیوانه را تعریف کرد. پادشاه نزد دیوانه رفت و او را دید که با کودکان بازی می‌کند و خانه می‌سازد. گفت: این خانه را می‌فروشی؟ دیوانه گفت: می‌فروشم. پادشاه پرسید: بهایش چه مقدار است؟ دیوانه مبلغی گفت که در جهان نبود! پادشاه گفت: به همسرم به قیمت ناچیزی فروخته‌ای! دیوانه خندید و گفت: همسرت نادیده خرید و تو دیده می‌خری. میان این دو، فرق بسیار است… دوست من! خوبی و نیکی که تردید ندارد! حقیقتی را که دلت به آن گواهی می‌دهد بپذیر هرچند به چشم ندیده باشی! گاهی حقایق آن‌قدر بزرگ‌اند و زیبا که در محدوده‌ی تنگ چشمان ما نمی‌گنجند... @Benam_pedar_madar
بسم الله الرحمن الرحیم خدایا...🙏 تو زیباترین تکرار روزگار منی... شکرت🙏 برای نگاه نوازشگرت که هر صبح بدرقه آغازم به سوی توست! الهی باامید خودت @Benam_pedar_madar
🔴 داستان ضرب المثل شتر دیدی ندیدی مردی در صحرا شترش را گم کرد، او در جستجوی شترش بود تا به پسرک باهوشی رسید. از پسرک سراغ شترش را گرفت. پسر چند سوال از مرد پرسید. از او پرسید آیا یک چشم شتر کور بود؟ آیا یک طرف بار شتر ترشی بود و طرف دیگر شیرینی؟ مرد پاسخ داد بله. مرد که یقین پیدا کرد پسرک شترش را دیده است، از او پرسید شتر من کجاست؟ اما پسرک پاسخ داد من شتری ندیدم. مرد به شدت عصبانی شد و با خودش فکر کرد احتمالا این پسر شتر مرا دیده و بلایی سرش آورده است. پسرک را به نزد قاضی برد و ماجرا را برای قاضی تعریف کرد. قاضی هم که مثل مرد تصور می‌کرد، پسر شتر را دیده است، به او گفت: بدون اینکه شتر را دیده باشی، مشخصاتش را درست می‌گویی. چطور چنین چیزی ممکن است؟ پسرک در پاسخ گفت: در مسیر ردپای شتری را دیدم که علف‌های یک طرف جاده را خورده بود، در حالی که علف‌های طرف دیگر سرسبز بودند. پس فهمیدم که احتمالا یکی از چشم‌های شتر کور است. در یک طرف ردپا‌ها مگس و طرف دیگر پشه جمع شده بود. از آنجایی که مگس شیرینی دوست دارد و پشه ترشی، حدس زدم یک طرف بار شتر شیرینی و طرف دیگر ترشی بوده است. قاضی که از هوش و ذکاوت پسرک خوشش آمده بود، حرف او را باور کرد و به او گفت تو پسر باهوشی هستی و من بی گناهی تو را باور می‌کنم؛ اما از این به بعد شتر دیدی، ندیدی! @Benam_pedar_madar