#جانبازان_قرنطینه😔
یادمون باشه این روزا که حوصلمون سر رفته انقدر خونه موندیم، یه عده ۳۵ساله خونه نشین شدند و بیرون نرفتند چون مشکل تنفسی دارند، دست و پا ندارند و...
#جانبازان_مظلوم
عکس مربوط به جانباز دفاع مقدس شهید حسن املی هست..شادی روحشون صلوات🌷
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍ وَعَجِّلْفَرَجَهُمْ
💢خودتان را برای #ظهور امام زمان (روحی لك الفدا) و جنگ با كفار، به خصوص #اسرائيل آماده كنيد كه آن روز #خیلی_نزديك است.
🌹بخشی از وصیتنامه شهید حججی
1.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آرزوی بزرگ #شهید دکتر #مصطفی_چمران از زبان خودش در سال ۱۳۵۸
1.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ببینید🌷شهدا چقدر عاشق شهادت بودند بالبخندوبا آغوش باز پذیرفتند🌷شهیدمدافع حرم حمید سیاهکالی ،تیکه کلامشان این بود که در شهادت باز است وبه همین سادگی و خلوصشان به آرزویشان رسیدند
💔🍃💔
وقتی دهه هفتادےها شهید💔 مےشوند!!!
ای دل
به خودت بیا😔
از خودت بپرس چه ڪردند که لایق این نام شدند!؟😭
#اللهمارزقناشهادتــــ🕊🕊🕊
#شهـــادتآرزومه💔
در مراسم ترحیم پدر شهید سپهبد قاسم سلیمانی، ایشان با اشاره خود از بین جمع من را فرا خواند و گفت: از حضور شما در این مراسم متشکرم، خواهش میکنم به همکارانتان بگویید من هم یک آدمی هستم مثل بقیه مردم ایران، این همه عکاس آمدید اینجا زحمت میکشید من را شرمنده خود میکنید.
🌺
خاطرات جبهه 🌷❤️
يكبار در جبهه آقاي «فخر الدين حجازي» آمده بود براي سخنراني و روحيه دادن به رزمندگان. وسطهاي حرفاش به يكباره با صداي بلند گفت: «آي بسيجيها !» همه گوشها تيز شد كه چيميخواهد بگويد. ادامه داد: «الهي دستتان بشكند
عصباني شديم. ميدانستيم منظور ديگري دارد اما آخه چرا اين حرف رو زد؟
يك ليوان آب خورد و گفت: «گردن صدام رو
اينجا بود كه همه زدند زير خنده! 😂
کنار قدم های تــو ،
می شود ستاره شد؛
می شود به آسمـان رسید...
حضـرت مــاه ..
#شبتـــون_آرام_بایاد_شھـــــدا 🌹
10.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نماهنگ بسیار زیبای خانه پدری
پیشاپیش تولد امیرالمؤمنین علی علیه السلام را به همه پیروان و دوستداران حضرت تبریک می گوییم
#ماه_رجب ماه #استغفار و ماه #امام_علی_علیه_السلام
حتما ببینید و نشر دهید
12.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔸نماهنگ دلتنگ سلیمانی
به یاد شهید حاج قاسم سلیمانی
🎼 گریه نکن میگذرد این شب محنت بار...
فرار با دمپایی❗️
اسماعیل خیلی به جبهه می رفت.
یک روز به او گفتم مادر جان تو چرا اینقدر به جبهه می روی؟
من طاقت دوری تو را ندارم😔
هشت روزی بود که اسماعیل از جبهه آمده بود.
یک روز دیدم دمپایی به پا دارد و به بیرون از منزل می رود
گفتم اسماعیل جان چرا با دمپایی بیرون می روی؟
گفت : می روم رزمنده ها را بدرقه کنم و برمی گردم ☺️
اما غافل از اینکه با این کارش می خواست من مانع رفتنش نشوم.
وقتی به محمود آباد رسید ، زنگ زد و گفت :
«مادر جان من دارم می روم جبهه !» 😊
شهید مدافع حرم حاج اسماعیل حیدری🌹