برای شهید شدن به هر دری زده بود ، امّا شهادت قسمتش نمیشد😔. بعد از عملیّات کربلای ۴ حسابی رفته بود تو هم ؛
شب عملیّات کربلای ۵ مصادف شده بود با شهادت حضرت فاطمه (س)😢حاجی نشسته بود توی سنگر فرماندهی
توی اون اوضاع و احوال ڪہ همه در تب و تاب عملیّات بودند سراغ مدّاح رو گرفت 😞.
راضیش ڪرده بود تا براش روضه بخونه ، روضہ حضرت زهرا (س) ، مدّاح میخوند و حاجي گریه میکرد😭 :
🌺"وقتی ڪه باغ میسوخت ، صیّاد بیمروّت
🍃مرغ شکسته پر را ، در آشیانه میزد*
🌺گردیده بود بود قنفذ ، همدست با مغیره*
🍃او با غلاف شمشیر ، این تازیانه میزد*
همون شب بـیبی شهادتش رو امضا ڪرد 🌷، صبح عملیّات ڪه اومده بود برای سرڪشی خط ، خمپاره خورد ڪنارش فقط دو تا ساق پاش سالم ماند🌹 ...
🌺#شهید_احمد_کریمی
پس از نماز صبح رو به یکی از برادران روحانی کرد و پرسید
حاج آقا! اگر کسی خواب #حضرت_علی علیه سلام رو ببینه چه تعبیری داره⁉️
روحانی در پاسخ گفت...
ادامه در تصویر👆
❤️❤️
2.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥خطاب به جبهه ندیدهها
🔻به مناسبت سالگرد شهادت سردار حاج محمد ناظری، فرمانده و پایه گذار نیروهای ویژه دریایی سپاه یا همان S.N.S.F
@hossein_mehrabiیااباعبدالله الحسین.mp3
زمان:
حجم:
4.3M
🎧 بِہ ۅَقٺ مَداحے
🎤 با نَۅاے سِیِّدرِضانَریمانے
👌 پیشنَہاد اَدمین
ۅاسِہ بَچِہ هِیئَتے ها😎
سینِہ ٺان بۅےِ شَہادَٺ نَدَهَد شَہید نِمے شَۅید...❤️
🎤 هَمرَزمِ شَہید:
دَر حاݪِ رَفٺَن 🚶♂ بِہ حَرَمِ حَضرَٺِ زِینَب 🕌 بۅدیم
ڪِہ حُسِین شُرۅع ڪَرد اَز
💔شَہادَٺ 💔 گُفٺَن.
مےگُفٺ:اَگِہ مےخۅاهید شَہید بِشَۅید بایَد 🌹خاݪِص🌹 باشید،
بِہ مادیاٺ دُنیَۅے دِݪ نَبَندید🖤
ڪِہ میانِ سینِہ ٺان را بۅ 😳 مےڪُنَند
اَگِہ بۅےِ شَہادَٺ مےداد
بِہ بالا مےبَرَند.😭
اَۅَݪ بایَد اَز خۅدِ بےبے زِینَب 🤲
ۅَ اَئِمِّہ اَطہار طَݪَب ڪُنید 🙏
دُۅُم اینڪِہ اَز هَمِہ چے این دُنیا دِݪ بِڪَنی.🧐
چۅن شَہادَٺ آسان نیست ۅَ
شَہادَٺ 😍 را بِہ هَر ڪَسی نِمے دَهَند.
تَنہا ڪَسانی بِہ این دَرَجِہ ۅاݪا دَسٺ پِیدا مےڪُنَند ڪِہ
💐سَعادَٺ ۅَ 💐ݪیاقَٺَش را داشٺِہ باشَند.
🌷شَہیدحُسِینمِحرابے🌷
#شب_قدر
#ظهور
#رمضان
🖇یک دریا خاطره🌊
🌱هر روز وقتی برمی گشتیم بطری آب من خالی بود، اما بطری مجید پازوکی پر بود.
تو این حرارت آفتاب لب به آب نمی زد. همیشه به دنبال یه جای خاص بود.
نزدیک ظهر روی یه تپه ی خاک با ارتفاع هفت - هشت متر نشسته بودیم و اطراف رو نگاه می کردیم که مجید بلند شد. خیلی حالش عجیب بود. تا حالا اون رو اینجور ندیده بودم. مرتب می گفت:" پیدا کردم. این همون بلدوزره. "
یه خاکریز بود که جلوش سیم خاردار کشیده بودند. روی سیم خاردار دو شهید افتاده بودند که به سیم ها جوش خورده بودند و پشت سر اونا چهارده شهید دیگه!
مجید بعضی از اونا رو به اسم می شناخت. مخصوصا اونا که روی سیم خاردار خوابیده بودند.
جمجمه ی شهدا با کمی فاصله روی زمین افتاده بود.
مجید بطری آب رو برداشت روی دندانهای جمجمه می ریخت و گریه می کرد و می گفت:
" بچه ها! ببخشید اون شب بهتون آب ندادم. به خدا نداشتم. تازه آب براتون ضرر داشت!" ...😭
مجید روضه خوان شده بود و ...😔
التماس دعا🙏
سلام برآنان...🍃🌸
که فصل پروازراغنیمت شمردند
تابالاترازعشق پرکشیدند
وقصه تلخ زمین گیرشدن هارا
ازآبے آسمان به نظاره نشستند...🌱✨
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی _حاج_قاسم_سلیمانی
بیــــهوده
نگردید به تکرار
در این شهـــر
او طــــرز نگاهـش
بخـدا شعبه ندارد.
#اَلٰهُّمَاحفِظْقاٰئِدَناوَحُبَّناٰ 💓
📿 اللهم عجّل لِولیکَ الفَرج والعافِیهَ و العاقِبَه وَالنَصر.✨✨✨
۳۱۳✨