eitaa logo
بسم الله القاصم الجبارین
3.1هزار دنبال‌کننده
123.5هزار عکس
130.6هزار ویدیو
212 فایل
﷽ ڪد خدا را بـرسانید زمـان مستِ علے اسٺ مالڪ افـتاد زمـین تیـغ ولـے دستِ علے اسٺ #انتقام_سخت ✌️🏻 #شهادتت_مبارک_سردار_دلها 💔
مشاهده در ایتا
دانلود
*﷽* امر به معروف و نهی از منکر می کرد؛ اعتقاد داشت وظیفه شرعی و واحب است. کسی خبر نداشت ضابط قوه قضائیه است؛ چون هیچ وقت از این عناوین برای اعمال فشار بر دیگران یا ترساندن آنها استفاده نمی کرد. 👇 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ بسم الله القاصم الجبارین https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
وضع مالی خوبی نداشتیم. بعضی روزها حتی صبحانه هم نداشتیم بخوریم. همیشه به من می گفت : به خدا می‌خواهم آن جوری زندگی کنم که دلت میخواهد و همه چیز را برایت فراهم کنم. خیلی دوستم داشت. همیشه ابراز می کرد ، همین محبتش باعث می‌شد در برابر سختی های زندگی صبوری کنم💞 یک یخچال قسطی برداشتیم وقتی شهید شد پول قسط یخچال را نداشتم یخچال را به صاحبش برگردانم. 📚 :مجله فکه 👇 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ بسم الله القاصم الجبارین https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
*﷽* هیچ گاه جنگ و جبهه را رها نکرد و سختیهای آن را با جان و دل پذیرفت. در عملیات والفجر 8 در کارخانه نمک فاو آنقدر مانده بود که یک لایه نمک بر پوستش نشسته بود. با شوخی به بچه ها می گفت : "اگر نمک می خواهید من دارم ". دستی بر موها و صورتش می کشید و نمک می ریخت  ، از بس با آب شور کارخانه وضو گرفته بود ، تمام دست و صورتش شوره بسته بود. او با این وضع مشکل هم حاضر نبود وظیفه خود را زیر پا بگذارد و برای آسایش خودش کار جبهه و جنگ را رها کند.  راوی: علی اکبر خوشی                      👇 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ بسم الله القاصم الجبارین https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
*﷽* طلبه ی جوانی تازه وارد جمع بچه های یگان موشکی شده بود. شب که می‌خواست بخوابد همین که آمد پتو را روی سرش بکشد ، دید بچه‌ها قرآن آوردند و دور هم نشستند و دسته جمعی سوره واقعه ‌خواندند. بعد از نماز صبح هم بچه‌ها دور هم نشستند و سوره الرحمن را خواندند. از یکی از بچه‌ها جریان قرآن خواندن دسته جمعی را پرسید. گفتند : کار حسین است! شب اولی که به این واحد آمد ، بچه‌ها را دور خودش جمع کرده و به همه‌شان گفت : قبل از خواب سوره واقعه و بعد از نماز صبح سوره الرحمن را بخوانید. خودش اولین کسی بود که قرآن به دست می گرفت و شروع می‌کرد به خواندن. 📚 : فرمانده جوان 👇 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ بسم الله القاصم الجبارین https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
*﷽* همیشه می گفت : تا می توانید ذکر خدا را بگوید. چون هم باعث آرامش شما می‌شود و هم لحظه های انتظار را برایتان کوتاه می‌کند. و نیز باعث می شود که احساس کنید که چقدر به خدا نزدیک هستید. خودش همیشه ذکر می‌گفت یا آیات قرآن یا آیت الکرسی را می خواند. راوی : جواد انصاری فر 📚 : گردان نیلوفر 👇 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ بسم الله القاصم الجبارین https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
*﷽* ارتباط قلبے اش با امام زمان(عج) خیلے قوے بود و مے گفت: یک قدم بہ طرفشان بردارے، صد قدم بہ طرفت برمے دارند. این شهید، عاشق امام زمان(عج) بود و هنگامے کہ نام مبارک آن حضرت را مے شنید، بہ احترام ایشان بلند مےشد. همیشہ توصیہ مے کرد، در قنوت نماز بخوانید: "الهم اجعلنی من المحبین المهدی و المنتظرین المهدی(عج)" وصیت کرده بود شبانہ او را دفن کنند و جز پدر و مادر و ۷ نفر از بچہ هاے سپاه، کسے در مراسم او نباشد. مے خواست تشیع جنازه اش مثل حضرت زهرا (س) غریبانہ باشد. 👇 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ بسم الله القاصم الجبارین https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
*﷽* زندگی و خانه داری با حقوق کم مشکلات خاص خودش را دارد. یازده سال از شهادت عبدالحسین می گذشت بار زندگی و بار بزرگ کردن چند تا بچه قد و نیم قد روی دوشم سنگینی می کرد... قرضهای شهید برونسی هم مانده بود که بنیاد شهید عهده دار آنها نشد... یک روز سر خاک عبدالحسین رفتم آنجا کلی گریه کردم و باهاش حرف زدم فقط می‌خواستم سببی جور شود که از زیر این همه دین خلاص شوم. هفته بعد در ایام عید بود که در خانه به صدا درآمد باورم نمی شد که مقام معظم رهبری تشریف آورده بودند! خیلی گرم و مهربان سلام کردند با لکنت زبان جواب دادم... نزدیک یک ساعت از محضر ایشان استفاده کردیم. آن شب ایشان از خاطرات شهید برونسی برای بچه ها تعریف کردند و بچه ها غرق گوش دادن بودند... من در لابه‌لای حرف‌ها اتفاقا صحبت از مشکلات هم کردم، زودتر از آنچه فکرش را نمی‌کردم مسئله مان حل شد. راوی : همسر شهید 📚 : خاک های نرم کوشک 👇 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ بسم الله القاصم الجبارین https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
*﷽* هنـوزچند ماه از ازدواج لیلا و احمد نگذشته بود ڪه احـمدتصمــیم گـرفت به زیارت امـام رضـا(ع)برود. قصدش این بود که بعد از آن به جبهه برود و بیشتر نگران این بود که درجبهه شهـید شود، اما همسرش رابه مسافرتی نبرده باشد. لیلا پرسیـد :مگر این مدت که همه جا با هم بـودیم به شـما سخت گذشته که می خواهی تـنها شهـید بشی! احمـد بیـست سـاله تا این سـن همه ی وقـتش را در راه پیـروزے انقـلاب گذاشـتہ بـود و همـین نقـطه ی مشتـرک آنها بود اما تمام حـدیث دلداریشان نبود خندید و گـفت :نه لیلا جـواب داد :پس مامے رویم زیارت آقا امام رضا(ع) و بعـد بر می گـردیم. واگـرقـرارباشـد سعـادت شـهادت نصیـب کسے بـشه هردوے ما باهم شهـید می شیم. درمسـیر برگشت از مشهد، وقتی در مسافـرخانہ اے برای استـراحت ڪوتاه اقامت گزیدند، مـنافقان آن مسافرخانه را برای ضدیت با نظام اسلامی بمـب گذاری کردند. و آن دو روح به هم پیوسته با هم به دیدار معشـوق شتافتند💞🕊 👇 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ بسم الله القاصم الجبارین https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
*﷽* در مقطعی برای امرار معاش برای دانش آموزان دبیرستانی تدریس خصوصی داشت، اما رها کرد. گفتم چرا رها کردی؟ گفت: بعضی خانواده ها آداب شرعی را رعایت نمی کنند. بعد هم خاطره ای تعریف کرد: آخرین روزی که برای تدریس رفتم مادر نوجوانی که به او درس می دادم بدحجاب بود. مدتی پشت در ایستادم تا خودش را بپوشاند، هر چه ایستادم انگار نه انگار! گفتم: لااقل یک چادر بیاورید، من خودم را بپوشانم! از همان جا برگشتم. 👇 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ بسم الله القاصم الجبارین https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
*﷽* در خصوص عبادت، ایشان معتقد بود که عبادت چیزی نیست که بگویم هرچه بیشتر بهتر، بلکه امری کاملاً کیفی است. می‌فرمودند: سعی کنید وقتی به عبادت بپردازید که نشاط عبادت دارید و هنگام خستگی و ملال سراغ عبادت نروید.ایشان همیشه ذکر می‌گفتند. خصوصاً وقتی که در اتومبیل بودند و کار دیگری نمی‌توانستند بکنند. این ذکر را مرتب تکرار می‌کردند: "وَأُفَوِّضُ أَمْرِي إِلَى اللَّهِ ۚ إِنَّ اللَّهَ بَصِيرٌ بِالْعِبَادِ" من خودم که گاه ایشان را این طرف و آن طرف می بردم، دائما این ذکر را از ایشان می شنیدم. 🎤راوی: دکتر علی مطهری 👇 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ بسم الله القاصم الجبارین https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
*﷽* یک نفر در روستای ملک آباد با پدر شهیدی درگیری شده و توهین کرده بود. وقتی احمدآقا از موضوع با خبر شد مقابل طرف ایستاد و گفت: ما همه مدیون خون شهدا هستیم. فرزند این پیرمرد شهید شد تا تو بتوانی راحت زندگی کنی. لااقل اگر نمی‌توانی کاری برای خانواده شهدا انجام بدهی، توهین نکن و قلب داغدار آنها را آزرده نکن. 📚:گردان عشق 👇 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ بسم الله القاصم الجبارین https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
*﷽* فکر کنم سال ۵۶ بود. اعضای سپاه دانش و کدخدا به قدری عصبانی بودند که اگر کار می خوردند، خونشان در نمی آمد. عده‌ای جلوی در مدرسه ایستاده بودند و پچ پچ می کردند و بعضی هم می خندیدند. از اهالی پرسیدم چه خبر است؟ درباره چی حرف می زنید؟ چرا مدرسه تعطیل است؟ گفتند: امروز که بچه‌ها می‌خواستند وارد مدرسه بشوند، متوجه می شوند که جای عکس شاه که بالای سر در مدرسه نصب شده بود، عکس یک الاغ گذاشته اند! با خودم گفتم: عجب جسارتی؟ نکند کار مهدی باشد؟ به خانه برگشتم. مهدی داشت صبحانه می خورد. دید ناراحت هستم. پرسید: مادر چی شده؟ گفتم: من باید ازتو بپرسم که چی شده؟ تو کی می خواهی از این کارها دست بر داری؟ برای چی عکس شاه را برداشتی؟ با خونسردی گفت: هرکس که این کار را کرده می خواسته با رژیم مبارزه کنه، این هم نوعی مبارزه است... لقمه دیگری خورد و گفت: هیچ کس نمی‌تواند ثابت کند که کار من بوده است. 📚: روزهای سخت نبرد 👇 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ بسم الله القاصم الجبارین https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
*﷽* سه روز قبل از شهادت، به او اطلاع دادند، صاحب فرزند شده ای. وقتی خبر را شنید حال دیگری داشت، عملیات هم شروع شده بود و دوست نداشت که در کنار بچه ها نباشد، اما با اسرار فرمانده اش(شهید احمد اللّهیاری) تصمیم گرفت برود و سری به پسرش بزند. یک روزه رفت و پسرش را دید و وقتی برگشت چند کیلو شیرینی خریده بود و شیرینی را بین بچه های گردان پخش کرد. آماده شد تا برای پاتکی که در راه بود حرکت کند. قبل از رفتنش می گفت: این عملیات یک چیز دیگری است و نمی شود به این راحتی ها از خیرش گذشت و انگار از همه چیز مطلع بود. دیدم که دارد به سمت دشمن می رود و سخت با آنها درگیر است، در همین حین گلوله ی توپی از سوی دشمن شلیک شد که مستقیم به سر حجت خورد. سر حجت به هوا پرتاب شد و خون بود که از رگ های گلویش فوران می کرد و به آسمان می پاشید. پیکر بی سر حجت همینطور چند قدم جلو رفت و در مقابل چشمان بهت زده ی ما به زمین افتاد. همانند ارباب بی سرش حسین(ع) بی سر به شهادت رسید. 👇 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ بسم الله القاصم الجبارین https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
*﷽* حسن خیلی به امام زمان (عج) ارادت داشت و نشانه ای از آن حضرت در زندگی اش مشهود بود. بالای همه نامه هایش می نوشت: به نام خدا و به یاد حضرت مهدی (عج). وقتی هم که می خواستیم بچه دار شویم. حسن خیلی مایل نبود. استخاره کردیم، آیه ای در مورد اعطای حضرت موسی (ع) به مادرش آمد. گفت: اگر فرزندمان پسر باشد، موسی و اگر دختر باشد سوسن بگذاریم... گفتم: نه گفت: پس نرگس. 🔸در هنگام شهادت هم اسم امام زمان (عج) از زبانش نمی افتاد. راوی: همسر شهید 📚: کتاب ملاقات در فکه 👇 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ بسم الله القاصم الجبارین https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
*﷽* برای شناسایی منطقه رفته بود. از داخل دوربین نگاه کردم داشت از نزدیکی خط عراق بر می‌گشت. ناگهان متوجه شدم ایستاد، دوربین را به سمت دیگر چرخاندم، چند گراز سد راهش شده بودند. محمد در موقعیت حساسی قرار گرفته بود،اگر برای نجات جانش با اسلحه به سمت گرازها شلیک می کرد عراقی‌ها با شنیدن صدای گلوله از وجودش مطلع می‌شدند و اگر هم شلیک نمی کرد طعمه گرازها می‌شد! اما پس از چند دقیقه دیدم، شروع به حرکت کرد و جلو آمد. دیگر از گرازها خبری نبود! وقتی به ما رسید پرسیدم: چطور به سلامتی رسیدی؟! گفت: ایستادم و همدیگر را نگاه کردیم، من چند تا صلوات فرستادم و سوره حمد را خواندم، آنها هم رفتند. 📚: حماسه۴۱ 👇 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ بسم الله القاصم الجبارین https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
*﷽* یک بار همراه یکی از بچه ها داشتند روی دیوار شعار می نوشتند که عبدالمهدی با حال خاصی به او گفت: کازرونی بزن توی صورت من! آقای کازرونی متحیرانه نگاه می کرد... عبدالمهدی فقط فرمانده اش نبود، دوستش نبود، استاد اخلاقش بود. دوباره درخواستش را تکرار کرد تا کازرونی مجبور شد سیلی آرومی زد. با اصرار از عبدالمهدی خواست تا دلیلش را بگوید. سرش را انداخت پایین و گفت: از ذهنم گذشت که به تو دستور بدهم بروی سطل را بیاوری! 📚: عبدالمهدی سردار شهید حاج عبدالمهدی مغفوری باب الحوائج گلزار شهدای کرمان 👇 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ بسم الله القاصم الجبارین https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
*﷽* وقتی پسرمان به دنیا آمد محمد خیلی خوشحال بود. پسرمان روز تولد امام رضا(ع) به دنیا آمد. اسمش را رضا گذاشت. وقتی از او می پرسیدند چرا این اسم را انتخاب کرده ای؟ می گفت: در دعای کمیل وقتی ما می خوانیم یا سریع الرضا(ای کسی که زود راضی می شوی) این جمله در ذهنم نقش بسته بود. به خاطر همین اسم پسرم را رضا گذاشتم. همیشه می گفت: اگر حضرت امام (ره) فتوا بدهند که بچّه‌هایتان را قربانی کنید تا اسلام زنده بماند و این انقلاب حفظ شود، من راضی هستم. 📚: همسفر شقایق 👇 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ بسم الله القاصم الجبارین https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
در آن سال ها تیم واترپلوی ایران، از تیم های مطرح آسیا بود، و چند سال قبلش قهرمان آسیا شده بود و این شهید هم خیلی بازیکن مشهور و آینده داری بود. مجلات و روزنامه ها مرتب عکسش را چاپ می کردند و لقب ماهی طلایی را به او داده بودند. با این موقعیت ممتاز در حالی که می توانست مهاجرت کند و به بهترین تیم های اروپایی برود، ولی پشت پا به شهرت و موقعیتش زد و داوطلبانه راهی جبهه شد. 💌 ای سالار شهیدان، حسین بن علی (ع) خیلی دوست داشتم که به زیارت قبر شش گوشه ات می آمدم و خاک کربلا را مرهم دردهایم می کردم. ولی پروردگار مرا به پیش خود فراخوانده و امیدوارم که زیارت دیدن خودت در آن دنیا نصیبم گردد. 🌷 🌷 👇 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ بسم الله القاصم الجبارین https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
*﷽* یکی از خصوصیات بسیار مهم ایشان این بود که به جد به امر به معروف و نهی از منکر معتقد و مقید بود. یک روز سردار رشادی در جلسه،یکی از میوه ها که خیلی درشت بود برداشت و به سردار کاظمی گفت: سردار شما برای خانه تان هم از این میوه‌ها می‌خرید؟! سردار کاظمی گفتن: نه! رشادی گفت: پس چرا اجازه می‌دهید که بچه‌ها از بیت‌المال از این میوه‌ها بخرند؟ همین گفته باعث شد که شهید کاظمی به بچه‌های دفتر فرماندهی بگوید که دیگر حق ندارید اصلا میوه بخرید! یک بار ما رفتیم منزلشان، روی موکت زندگی می کرد، موکت کبریتی. منزل پدرشان زندگی می کرد! آن وقت رئیس ستاد موشکی سپاه بود! راوی: سرهنگ پاسدار امیر دعایی 📚: ستارگان راه روشن 👇 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ بسم الله القاصم الجبارین https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
*﷽* صوت قشنگ علی را فراموش نمی کنم. پیش از آنکه وارد خانه شود، قرآن تلاوت می کرد. وقتی صدایش را می شنیدم، از پله ها پایین می رفتم و در را به رویش باز می کردم💞 بعد از هر نماز قرآن می خواند. صدایش دم صبح شنیدنی تر می شد. چنگ می انداخت به قلب آدم و او را زیر و رو می کرد. وقتی که می خواست به جبهه برود پرسید: فاطمه پشیمان نیستی از اینکه با من ازدواج کرده ای؟ گفتم: چطور شده؟ گفت: امروز یا فردا می روم جبهه، به احتمال زیاد شهید شوم. برایت سخت نیست؟ گفتم: خودت بهتر می دانی، ولی از شهادت حرف نزن، من تازه برادرم شهید شده... برایم سخت نیست، برای اینکه من هم دوست دارم به مملکتم خدمت کنی. 📚:همسفر شقایق 👇 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ بسم الله القاصم الجبارین https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔🍃۱/۲۰ 🌺 🌻سردار دلها می کند سفارش من میکنم از محضر تو خواهش🌻 🌻با گوش جان بشنو تو این سفارش کن مادرت را نیکی و نوازش🌻 👇 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ بسم الله القاصم الجبارین https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
*﷽* یک ماه و نیم بعد از عروسی، عازم مشهد شدیم. چون شناسنامه من عکس دار نبود، به من و علی آقا شک کردند که نکند ما زن و شوهر نیستیم! بالای صحن حرم کمیته بود. آنجا رفتیم. به ما فرمی دادن تا پر کنیم. یکی از سوالات این بود، نام عموهای همسر خود را بنویسید، من نام عموهای علی را نمی دانستم! در همین هنگام یکی از بچه های تیپ ویژه می آید آنجا و می گوید: ایشان علی قمی هستن، قائم مقام تیپ ویژه شهدا. دیگر با ما کاری نداشتن. به علی گفتم: چرا خودت عنوان نکردی که قائم مقام تیپ هستی؟! گفت: لزومی ندارد همه بدانند ما چه کاره هستیم! 📚: کوچ لبخند 👇 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ بسم الله القاصم الجبارین https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
*﷽* بگذارید برایتان یک افسانه بگویم. می دانم که باور نمی کنید. من و حمید شش ماه در تهران بودیم. در این مدت سه یا چهار بار آبگوشت خوردیم و چندباری هم به قول حمید شفته پلو. بقیه اش ماست بود یا پنیر و هندوانه و خربزه! در خانه یخچال یا گاز خوراک پزی نداشتیم، حمید یک یخچال چوب پنبه ای خریده بود. گاهی یخ می خریدیم و توی آن می ریختیم. بله! ما در تهران! در نزدیکی کاخ ها، این گونه می زیستیم. راوی:همسر شهید 📚: همسفر شقایق 👇 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ بسم الله القاصم الجبارین https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
*﷽* اگر دفترچه های خاطراتش را ورق بزنیم در همه ی آنها این جمله به چشم می خورد: "در پناه مولایم علی، زیر سایه ی رهبرم خامنه ای" زیارت عاشورا را خیلی دوست داشت. در مراسم عزاداری و دعا همیشه پیش قدم بود. قلبش سرشار از عشق به ولایت و رهبری بود. ارادت خاص و ویژه ای نسبت به حضرت علی (ع) داشت. شاید همین عشق و ارادت خالصانه و عاشقانه بود که آقا امیرالمومنین (ع) در شب عید غدیر او را پذیرفت. 📚: شهدای غدیر 👇 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ بسم الله القاصم الجبارین https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
♥ دیروز از هر چه بود گذشتیم و امروز از هر چه بودیم!!! آنجا پشت خاکریز بودیم و اینجا در پناه میز!!! دیروز دنبال گمنامی بودیم و امروز مواظبیم ناممان گم نشود!!! جبهه بوی ایمان می‌داد و اینجا ایمانمان بو میدهد!!! الهی: نصیرمان باش تا بصیر گردیم!!! بصیرمان کن تا از مسیر برنگردیم!!! و آزادمان کن تا اسیر نگردیم.!!! شهید هدیه کنیم صلواتی نثارارواح مطهر همه شهدا وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ 👇 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ بسم الله القاصم الجبارین https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💌 🌹 سعی کنید قرآن انیس و مونس تان باشد نه زینت دکورها و طاقچه‌های منزلتان! 📙علمدار 👇 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ بسم الله القاصم الجبارین https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💌 🌹 سعی کنید قرآن انیس و مونس تان باشد نه زینت دکورها و طاقچه‌های منزلتان! 📙علمدار 👇 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ بسم الله القاصم الجبارین https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
🌴🥀🌹🕊🌹🥀🌴 ✴️🌹 فرازی از وصیت نامه ... وصیت نامه من همان وصیت حاج همت است : باخدای خود پیمان بسته ام تا آخرین قطره ی خونم در راه حفظ و حراست از این انقلاب الهی یک آن آرام و قرار نگیرم . 🌹 🕊 👇 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ بسم الله القاصم الجبارین https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
♥ دیروز از هر چه بود گذشتیم و امروز از هر چه بودیم!!! آنجا پشت خاکریز بودیم و اینجا در پناه میز!!! دیروز دنبال گمنامی بودیم و امروز مواظبیم ناممان گم نشود!!! جبهه بوی ایمان می‌داد و اینجا ایمانمان بو میدهد!!! الهی: نصیرمان باش تا بصیر گردیم!!! بصیرمان کن تا از مسیر برنگردیم!!! و آزادمان کن تا اسیر نگردیم.!!! شهید ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ بسم الله القاصم الجبارین https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
🕊🥀🌹🌴🌹🕊🥀 -اسلام عظیم‌ترین نعمت خدا را نعمت عظیم می‌دانم و استحکام در پیوند با را ضمانت بخش عاقبت ‌بخیری می‌پندارم و "لذا نه تنها با قلب و زبان بلکه در عمل کوشیده‌ام ارادتم را به به ثبوت برسانم" و از خداوند متعال مسئلت دارم مرا در این امر مهم یاری فرماید . 🌹 🕊 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ بسم الله القاصم الجبارین https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin