eitaa logo
بسم الله القاصم الجبارین
3.1هزار دنبال‌کننده
123.1هزار عکس
129.4هزار ویدیو
212 فایل
﷽ ڪد خدا را بـرسانید زمـان مستِ علے اسٺ مالڪ افـتاد زمـین تیـغ ولـے دستِ علے اسٺ #انتقام_سخت ✌️🏻 #شهادتت_مبارک_سردار_دلها 💔
مشاهده در ایتا
دانلود
‌ ‌°بـه‌قولِ‌صالح‌عـلاء نگاهِ‌شـما‌چه‌لحنِ‌خوشایندی‌دارد... :)!❤️ 👇 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ بسم الله القاصم الجبارین https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹روایت ازدواج سردار سلیمانی از زبان پدر شهید مدافع حرم محسن کمالی دهقان ✍در یک مراسمی که قرار بود سردار قاسم سلیمانی آنجا سخنرانی کند ما هم حضور داشتیم. خودم را به یکی از نزدیکان او رساندم و گفتم حرفی دارم. سردار سلیمانی تا کنون منزل شهدای مدافع حرم در شهر‌های مختلف رفته، اما تا به حال به خانه هیچ یک از شهدای استان البرز نیامده است. از او خواستم پیام مرا به حاج قاسم برساند. مدتی گذشت تا اینکه ۸ فروردین سال ۹۸ مردی با خانه ما تماس گرفت و گفت قرار است فردا سردار سلیمانی به منزل شما بیایند. باورم نمی‌شد و بسیار هیجان زده و خوشحال بودم. زنگ خانه ما به صدا درآمد، خودم در را باز کردم. سردار بسیار ساده و بدون هیچ تشریفاتی با راننده شان تشریف آورده بودند. یک ماشین پراید و یک تیبا هم همراهشان بود که آن‌ها هم بالا نیامدند. البته راننده هم پایین منتظر ماند و حاج قاسم تنها وارد منزل شد. به قدری صمیمی که گویی سال‌ها با هم رفت و آمد نزدیک داشته ایم. یک ساعتی دیدارشان طول کشید و با تک تک پسر‌ها و داماد‌ها دست دادند. همسرم پرسید چرا با خانواده تشریف نیاوردید؟ و از سردار خواهش کرد یک بار با آن‌ها بیاید. حاج قاسم گفت راستش همسر من خیلی جایی نمی‌رود، اما یک دختر دارم که برای خودش چریک است با او می‌آیم. منظورشان زینب خانم بود. نمی‌دانم بحث به کجا رفت که همسرم از سردار خواست ماجرای ازدواجش را بیان کند. سردار سلیمانی گفت: زمان جنگ در اهواز بودم که همان ایام خواستگاری رفتم و با همسرم خیلی ساده زندگی مان را شروع کردیم. 👇 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ بسم الله القاصم الجبارین https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
چشمانی که به گناه باز نشد... 👇 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ بسم الله القاصم الجبارین https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
همسرم در مراسم خواستگاری گفت اولین چیزی که از تو می‌خواهم این است که 🍃بنده خوبی برای خدا، 🍃مادری خوب برای فرزندان 🍃و همسر خوبی برای من باشی.با این سه جمله حرفی برای گفتن نداشتم. گفت: من از خودم هیچ چیزی جز ماهی 1800 تومان حقوق ندارم اگر پدرم امروز بگوید از خانه‌ام بیرون برو من چیزی ندارم. گفتم: مهم خود شما هستید که اگر خوب باشید با کمترین امکانات هم می‌توانم زندگی کنم💞 شهید رحیم کابلی، شهیدی است که هنوز گمنام است و به بازگشت رضایت نداده. برای آنهایی که با روحیه رزمندگان آشنایی دارند، این موضوع غریبی نیست. بسیاری از شهدا به حضرت فاطمه (س) اقتدا می کردند و از خدا می خواستند پیکرشان برنگردد و گمنام بمانند. شهید کابلی هم یکی از همان شهداست. 👇 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ بسم الله القاصم الجبارین https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
با اینکه مرد شماره یک کارهای سخت حزب الله بود، اما هیچ کس نمی دانست دقیقا در حزب الله چه کاره است؟ مادرش بودم. چند روز بعد از آزادی جنوب لبنان آمد دنبالم که برویم مناطق آزاد شده را ببینیم. توی راه به هر منطقه مهمی می رسیدیم اطلاعات ریز نظامی می داد؛ اینجا فلان پایگاه ارتش اسرائیل است و در فلان تاریخ بچه های حزب الله به آن حمله کردند و یا اینکه اینجا پایگاه حزب الله بوده و اسرائیل بمبارانش کرده. از او پرسیدم: تو این ها را از کجا می دانی؟ گفت: رفقا بهم توضیح دادند. بعدها فهمیدم که عماد من فرمانده نظامی حزب الله بوده و خودش حاضر در همه این صحنه ها!! 📚ابوجهاد ؛ صد خاطره از شهید عماد مغنیه 👇 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ بسم الله القاصم الجبارین https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
🔺یکی از دوستان شهید علیرضا توسلی می‌‎گفت در بزرگی شهید توسلی همین بس که در یک عملیات که چند گردان با هم عملیات کرده و همه گردان‎ها بجز گردان فاطمیون شکست خورده بودند، از حاج قاسم سلیمانی سوال شد که نبرد را ادامه بدهیم یا عقب‎نشینی کنیم. 🔺حاج قاسم پاسخ جالب توجهی داده و پرسیده بود: آقای توسلی در عملیات هست؟ پاسخ شنیده بود: بله به عنوان فرمانده گردان فاطمیون عمل می‎کند. 🔺حاج قاسم پاسخ داده بود: پس ادامه بدهید که انشاالله پیروزید. 👇 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ بسم الله القاصم الجبارین https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
✨قبل از اعزام به شوخی می‌گفت: «اگر بلایی سر من آمد و به شما بدهی داشتم، از حسین آقا بگیرید، بدهی‌های من پای ایشان است.» ✨ما هم به حسین می‌گفتیم: «برو دعا کن محمد شهید نشود وگرنه کارت درآمده! باید کلی پول به این و آن بدهی». ✨بعد از شهادت محمد، حسین پیش من آمد و گریه کنان گفت: «محمد نه تنها به کسی بدهکار نبود بلکه چند نفری هم می‌گویند که به او بدهی دارند و تا الان چند میلیون طلب شهید از دیگران مشخص شده است». ✨روی حق الناس حساسیت زیادی داشت و این مطلب بعد از شهادت ایشان بیشتر برای ما آشکار شد. 👇 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ بسم الله القاصم الجبارین https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
✨از زمانی که خودم را شناختم پدر همیشه از عشق به شهادت صحبت می‌کرد. ایشان از رزمندگان 8 سال دفاع مقدس بود و سی سال هم در سپاه خدمت کردند به همین دلیل همیشه می‌گفت که" از قافله شهدا جا مانده‌ام. ✨چه دسته‌گل‌هایی را از دست داده‌ایم". و ما همیشه می‌گفتیم "پدر، جنگ دیگر تمام شده" ولی ایشان در عشقی که به شهادت داشت مصمم بود. ✨از وقتی فهمید که از ایران هم برای حضور مستشاری در جبهه سوریه نیرو اعزام می‌شود دیگر دل توی دلش نبود و علی‌رغم همه علاقه‌ای که به ما داشت اما عشق به شهادت و جهاد یک لحظه از سرش بیرون نمی‌رفت، ✨ارادت خاصی هم به حضرت زینب(س) و حضرت رقیه(س) داشت و نسبت به دفاع از حریم اهل بیت(ع) بسیار حساس بودند، این بود که شب و روز نداشت و از خدا می‌خواست هرچه زودتر راهی جبهه مقاومت شود. ✨هربار که تلویزیون از درگیری‌های سوریه گزارشی پخش می‌کرد می‌گفت "کاش من هم آنجا بودم، ان‌شاءالله خدا قسمت و روزی من هم بکند" 🎤راوی: فرزند شهید 🌷 👇 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ بسم الله القاصم الجبارین https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
🌷 اولین تیر آذربایجانی‌ها را به‌سوی عراقی‌ها شلیک کرده است؛♥️ 🔹از قبول مقام فرماندهی تیپ عاشورا خودداری کرد و در جواب همرزمانش گفت: هر کجا بگویید کار می‌کنم، ولی با من از قبول مسئولیت حرفی نزنید. 🔹شهید یاغچیان در طول عملیات‌های گوناگون درایت و قدرت فرماندهی خود را به‌خوبی به اثبات رساند به‌گونه‌ای که اکثر فرماندهان سپاه بر این قضیه معترف بودند. 🔹شهید یاغچیان در مناجات‌هایش با خداوند می‌گفت: بهتر از جانم چیزی ندارم که تقدیم کنم چراکه آن‌هم به تو تعلق دارد؟ شهید مرتضی یاغچیان🌷 شهادت: ۱۳۶۲/۱۱/۷ ،عملیات خیبر پیكر شهید یاغچیان پس از عملیات در منطقه جا ماند و تا سال ۱۳۷۵ مفقودالاثر بود تا اینكه در پی جستجوی گروه های تفحص ، بقایای پیکرش كشف شد و در وادی رحمت تبریز آرام گرفت. 👇 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ بسم الله القاصم الجبارین https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞شهیدابراهیم همٺ: هرضربہ اۍ ڪہ ما بـہ دشمنـ میزنیمـ،✊🏻 آمریڪــا را مۍ لرزاند...!🇺🇸❌ {دوباره یــہ حرڪــٺـ انفعالے} شادے روح شهداے اسلام، صلواٺ بفرسٺیم...🌷 👇 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ بسم الله القاصم الجبارین https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رفیق و همراه و همرزم به این میگن... تا آخرین لحظه رفیقش روتنها نگذاشت... سالهای سال پادر رکابش بود... ازسنگر وخاکریزدوران دفاع مقدس گرفته تا نبرد نفس گیر با داعش... حتی تالحظه ی عروج... یار حاج قاسم که باشی، آسمانی شدنت هم شبیه فرمانده خواهد شد ارباً ارباً...🌷🕊 👇 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ بسم الله القاصم الجبارین https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
🌹 تاریخ تولد : 🗓 ۱۳۳۴/۰۱/۱۲ 🗓 مسئولیت : فرماندهي لشکر۲۷ محمد رسول الله(ص) تاریخ : 🗓 ۱۳۶۲/۱۲/۱۷ 🗓 محل : جزایر مجنون نام عملیات : خیبر مزار : 👇 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ بسم الله القاصم الجبارین https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
راوی؛ همسرشهید:🎤 وقت رفتن به او گفتم اگر دلیل رفتنت را مردم از من پرسیدم چه بگویم؟ گفت: بگو خودش رفت، با عشق هم رفت، بگو خودش را فدای اهل بیت(ع) و دینش کرد. من هم این روزها خودم را با همین موضوع دلداری می‌دهم. هر زمان غم به قلبم فشار می‌آورد به این فکر می‌کنم که محمد نعمت و امانتی از طرف خدا بود و من امانتی را به صاحبش پس دادم و خدا را شکر می‌کنم که در این امتحان سربلند بودم و این قلبم را آرام می‌کند. 🌷 یاد عزیزش با صلوات 👇 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ بسم الله القاصم الجبارین https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
💌 خاطره ای از شهید ابراهیم هادی🌷 باران شدیدی در تهران باریده بود. خیابان 17 شهریور را آب گرفته بود. چند پیرمرد می خواستند به سمت دیگر خیابان بروند مانده بودند چه کنند. همان موقع ابراهیم از راه رسید. پاچه شلوار را بالا زد. با کول کردن پیرمردها، آن ها را به طرف دیگر خیابان برد. ابراهیم از این کارها زیاد انجام می داد. هدفی جز شکستن نفس خودش نداشت. مخصوصا زمانی که خیلی بین بچه ها مطرح بود! 🎤راوی: دوست شهید 📚 سلام بر ابراهیم 👇 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ بسم الله القاصم الجبارین https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
اگرقلبتان مشاق‌شهادت‌است مدام‌مراقبش‌باشید نکندغافل‌شودلحظھ‌‌ای ازیـادِخدا...! 👇 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ بسم الله القاصم الجبارین https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهیدان را کجا ما می شناسیم شهیدان را شهیدان می شناسند روایتگری سردار سلیمانی از لحظه شهادت سردار بی سر خیبر 🌷 یاد عزیزترین سردار ایرانی حاج قاسم سلیمانی و سردار بی سر خیبر حاج ابراهیم همت با صلوات 👇 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ بسم الله القاصم الجبارین https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕊♥️🌷 یه بار شهید محمود رضا بیضائے و شهید حاج قاسم سلیمانے باهم حرف مے زدن ڪه شهید بیضائے به حاج قاسم سلیمانے گفته بود: من این طور فهمیدم ڪه خداوند. شهادت را به ڪسانے میدهد ڪه پرڪار هستند وشهداے ما در جنگ این طور بودند. حاج قاسم سلیمانے هم گفته بود ... بر گرفته از ڪتاب "تو شهید نمیشوی" زندگے نامه و خاطرات شهیدبیضائی 👇 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ بسم الله القاصم الجبارین https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
در تلفنم، نام همسرم را با عنوان شهید زنده ذخیره کرده بودم. یک روز اتفاقی آن را دید و درباره علتش سوال کرد💞 به ایشان گفتم: آنقدر جوانمردی و اخلاق در شما می‌بینم و عشق شهادت داری که برای من شهید زنده ای قبل از رفتنش برای آخرین بار صدایم زد و گفت: شماره اش را بگیرم وقتی این کار را کردم، دیدم شماره مرا با عنوان شریک جهادم و مسافر بهشت ذخیره کرده بود💞 گفت: از اول زندگی شریک هم بوده ایم و تا آخر خواهیم بود و فکر نکنی دوری از شما برایم آسان است؛اما من با ارزش ترین دارایی ام را به خدا می‌سپارم و می‌روم. آنقدر مرا با خانواده شهدا انس داده بود که آمادگی پذیرفتن شهادت ایشان را داشتم. شام غریبان امام حسین(ع) بود که در خیمه محله مان شمع روشن کردیم ایشان به من گفت: دعا کنم تا بی بی زینب قبولش کند من هم وقتی شمع روشن می‌کردم، دعا کردم اگر قسمت همسرم شهادت بود، من نیز به شهدا خدمت کنم و منزلم را بیت الشهدا قرار دهم. راوی: همسر شهید 👇 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ بسم الله القاصم الجبارین https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
در سیستان و بلوچستان می‌گفتند که اشرار آنقدر وقیح شدند که دو تا اتوبوس نیروی انتظامی با ۹۰ سرباز را در جاده اصلی زابل به زاهدان گروگان گرفته و به پاکستان منتقل کردند. آزادی اشرار آن منطقه بسیار بالا رفته بود. حاج قاسم با یک طراحی عملیاتی خودش با هلی کوپتر در منطقه چرخی زد و ۶۰ کیلومتر وارد خاک پاکستان شد. همه می‌گفتند که: این کار خلاف مقررات بین‌المللی بود! اما می‌گفت: جان آن سربازان از همه چیز مهم‌تر است. پس از گشتی در خاک پاکستان، بچه‌ها را ساماندهی و نقطه‌ای که اشرار در آنجا سربازان را نگه می‌داشتند، پیدا کرد. برای شروع عملیات هر کاروانی را با ۶۰ خودرو باتیربارچی از دو محور به خاک پاکستان حرکت داد. فکر می‌کنم نگهبانان مقرها وقتی هیبت کاروان را دیدند، موقعیت خود را فراموش و فرار کردند. بدون اینکه کسی باشد و تیراندازی هم انجام شود، سربازان را سوار کرده و به ایران آوردند. بعد وزارت خارجه اعلام کرد که ما وارد خاک افغانستان شده و سربازان را آزاد کردیم! برخی می‌گفتند که اصول دیپلماسی را باید رعایت کنی، که حاج قاسم می‌گفت: اگر که بخواهم این کار را انجام دهد تا روند اداری طی شود، سر بچه‌های مردم را بریدند و کار از کار گذشته است. روای: سردار حسن پلارک یاد عزیزش با 👇 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ بسم الله القاصم الجبارین https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
🌷🌷🌷 با خنده گفتمش بہ سلامٺ ، سفر بخیر وقتے ڪہ رفت از تو چہ پنهان دلم گرفٺ.... 👇 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ بسم الله القاصم الجبارین https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 بیان خاطره ای از شهید سردار سلیمانی توسط استاد رحیم پور ازغدی درمورد گریه افسران آمریکایی. یادعزیزش با 👇 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ بسم الله القاصم الجبارین https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
حاج قاسم پس از گذراندن دوره‌هایی در یک عملیات به عنوان کرخه نور در اطراف حمیدیه اهواز به عنوان معاون یک گردان از کرمان اعزام شد و من هم که آن موقع دوم دبیرستان بودم به همراه حاج قاسم در این عملیات حاضر شدم، البته در آن عملیات ابتدا آقای مهاجری مدیرکل سابق زندان استان‌های کرمان فرمانده گردان بود، کسی که باعث شد من به سمت سازمان زندان‌ها و قوه قضاییه سوق پیدا کنم اما وقتی ایشان زخمی شد فرماندهی نیروها را حاج قاسم برعهده گرفت. فاصله سنی من با حاج قاسم تقریبا 7 سال است، حاج قاسم خیلی دوست داشت من منضبط باشم. چون برادر فرمانده بودم و دیگران از من الگو می‌گرفتند. اما چون سنم طوری بود که دوست نداشتم در چارچوب ضابطه‌ها قرار بگیرم و در نهایت به خاطر بی‌نظمی‌هایی که داشتم ایشان مرا دعوا کرد و من هم که آدم لجبازی بودم از سپاه بیرون آمدم! بعد آن پاسدار وظیفه شدم اما در اکثر عملیات‌ها همراه حاج قاسم بودم و در انتهای جنگ هم"پیک فرماندهی" خودش بودم، چون پدرم گفته بود اگر شهید می‌شوید با هم شهید شوید. 🎤: حاج سهراب سلیمانی 👇 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ بسم الله القاصم الجبارین https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
مرتضی خیلی به بیت المال حساس بود. یادم هست ترکش خورده بود، اما با همان حالش خم و راست می شد و فشنگ های اضافی را از روی زمین جمع می کرد. تشر زدم که: ول کن مرتضی! حالا مجبوری با این حالت؟! گفت: نه سید علی. چون بیت المال دوست دارم خودم جمعشان کنم. راوی: سیدعلی حسینی 📚:مجله فکه 👇 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ بسم الله القاصم الجبارین https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
سردار شهید حسن غازی 🌷 حسن چیز دیگه‌ای بود، با خودم می‌گفتم اگه یه مو از سر حسن من کم بشه خودم رو می‌کشم، این صبرم الان معجزه ست، عنایت حضرت زینب(س)، ابوالفضل(ع) و امام زمان(عج). به اتاقش که میرم انگار همین دیروز بود از دستش دادم. تا قبل از سقوط صدام، حوله و دمپاییش رو مرتب می‌شستم و به اتاقش می‌بردم، به امید اینکه برگرده... فقط یک چیز رو از من پنهون کرد: داروسازی دانشگاه اصفهان قبول شد اما به من نگفته بود. دوستاش بهش گفته بودن چرا به مادرت نگفتی. وقتی بهش گفتم چرا درست رو از من پنهون کردی گفت: می‌خواستم اسیر غرور نشی. چون پزشک شدن من برای میز و صندلی نیست، شاید بچه‌ای درس نخونه و از مادرش کتک بخوره، اون وقت گناهش گردن منه. حسن بعد از انقلاب مصاف در جبهه کردستان را تجربه کرد، جایی که گروهک کمونیست و تجزیه طلب کموله قصد فروپاشی نظام نوپای اسلامی را داشت . دانشگاهها که بسته شد رفت بیمارستان شریعتی کارآموزی. گفت می‌خوام برم کردستان، اونجا معلم دینی هم بود، دو، سه سالی اونجا بود، زنگ می‌زدم و می‌گفتم حسن برگرد می‌ترسم کموله سرت رو ببرن، گفت نترس. بعد از مدتی برگشت و این بار رفت منطقه، گفتم: نرو ... دینت رو قبلاً ادا کردی گفت: مگر مادر خوشی اولادش رو نمیخواد؟ گفتم: چرا، اما می‌ترسم شهید بشی، گفت: مصیبت مال همه ست. پس نگو نرو، گفتم: یه عمر می‌سوزم، گفت: شفاعتت رو می‌کنم... حسن که پونزده ساله شد خدا یه پسر دیگه هم بمون داد، حسن خیلی خوشحال شد، گفتم چرا اینقدر خوشحالی می‌کنی؟ گفت آخه خدا یه پسر بهتون داد که دور من رو خط بکشین حسن معلم من بود. اون قدر با هم رفیق بودیم که همه درد و دلش رو به من می گفت و من هم به او جاوید الاثر لقبی است که به امثال حسن می‌دهند، رفتند و جسم خاکی‌شان با خاک یکی شد، مادر می‌گوید گفته بود برنمی‌گردم. جنازه شهدا رو آورده بودن، خواب دیدمش، گفت: میدون امام میری؟ گفتم آره، گفت: نرو، جسد من رو نمیارن. گفتم: میخوای جسدت رو از من مضایقه کنی مادر؟ گفت: جسم مهم نیست، روح زنده است... 🎤 راوی: مادر شهید یاد عزیزش با صلوات 👇 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ بسم الله القاصم الجبارین https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin