eitaa logo
بسم الله القاصم الجبارین
3.1هزار دنبال‌کننده
138.1هزار عکس
171.7هزار ویدیو
238 فایل
﷽ ڪد خدا را بـرسانید زمـان مستِ علے اسٺ مالڪ افـتاد زمـین تیـغ ولـے دستِ علے اسٺ #انتقام_سخت ✌️🏻 #شهادتت_مبارک_سردار_دلها 💔
مشاهده در ایتا
دانلود
🔰 از زبان مادر شهید ❣✨بعد از غلام رضا خیلی بی تابی میکردم😢 دلم میخواست هر طــور شده به دیدار بروم و یادبودی از ایشان داشته باشم. ❣✨غلام رضا زیاد به خوابم می آمد و از دلم خبر داشت. خلاصه اینجور که یک قاری نقل میکند: "یک عصر کنار مزار شهید لنگری زاده🌷 بودم، آخه به این شهید خیلی خیلی داشتم. بعد از ذکر توسل و درد دل با او از کنارش پا شدم و را به قصد رفتن ترک کردم. ❣✨همون شب به آمد باغ بزرگ و سرسبزی بود، یک سر باغ او بود یک سر باغ من، با همون خنـ❤️ــده ی همیشگی ش بهم گفت: -امروز شما ما هستید، اعظم سادات در تدارک نهار هستن(در صورتی که خدا میداند اصلا من نام ایشون رو نمی دانستم) +آقا غلام رضا از حضور شما شرمنده ام😥 متاسفانه نمیتونم بمونم باید برگردم، عذر بنده را بپذیرید -حالا که میروی صبـر کن دلم میخواد اون شال سبزی که به گردنته به بدهی. بهش بگو از طرف ماست اینم +تا که این جمله رو گفت از خواب پریدم خواب عجیبی بود، آخه غلام رضا درست میگفت. این شال همان شالی بود که در دیداری که با ایشون در مسابقات قرآنی داشتم به بنده داده بودند و حالا این شهید از من میخواست آن را به مادرش بدهم🎁 ❣✨بله عزیزان "پسرم حاجت من را از طریق یک و آن هم به واسطـه ی یک قاری لبنانی برآورده کرد و طولی نکشید که این فرد لبنانی از طریق واسطه ها به دست من رسید و اکنون دست من است. 🌷 🍃🌹🍃🌹
♥️•﷽•♥️ حامد امام (ع) به من بود ساره یعقوبی همسر شهید میگوید فهمیدیم که حرم امام رضا (ع) را تا چند دقیقه دیگر عوض می‌کنند، به همین دلیل در حرم ماندیم، در شلوغی حرم ۲ تا تاج گل بزرگ آوردند، من یک گل رز از وسط یک تاج گل بیرون کشیدم، دوستانم گفتند « خوب و خاصی برای من می‌افتد». همان روز خانواده «حامد» به من در مشهد آمدند ، حامد را امام رضا(ع) به من داد و درست در شب بابایش باب موسی بن جعفر(ع) حامد حاجتش را گرفت و به آرزویش رسید و آسمانی شد و تا بهشت پرواز کرد مدافع حرم شهید یاد عزیزش با صلوات با شهدا به اهل بیت وصل می شویم
🔹پارچه لباس پلنگی خریده بود، به یک خياطها✂️ داد و گفت: يک دست لباس برايم بدوز، روز بعد لباس را تحويل گرفت و پوشيد، بسيار زيبا شده بود😍 از مقر گروه خارج شد، ساعتي بعد با لباس برگشت! پرسيدم: لباست كو⁉️ گفت: يكي از بچه هاي كُرد از لباس من خوشش اومد من هم دادم به او! 🔸ساعتش⌚️ رو هم به یک شخص ديگر داده بود، آن شخص ساعت را بود و ابراهيم ساعت را به او بخشيده بود! اين كارهاي ساده باعث شده بود بسياري از بچه ها مجذوب♥️ شوند. 🌷 📚 کتاب "سلام بر ابراهیم ۱" 🌹🍃🌹🍃
برادر مهربان ⭐️راوی: نورهان دقدوق خواهر شهید 🍃 با رفتارش، به من عشق، علاقه❤️ و وفاداری به خانواده را می آموخت.بسیار به مادر و مادربزرگش علاقه مند بود. 🍃 احمد محبت بسیاری به مادرش ابراز می کرد و عشق او به بی نظیر و غیر قابل وصف بود. به بهانه های مختلف برایش 🎁🛍می گرفت و روز به روز ارتباط آن ها با هم صمیمی تر می شد. 🍃در کارهای منزل🛋🚪 به او کمک می کرد. حتی کارهای زنانه در آشپزخانه🍳 را نیز برای مادرش انجام می داد. گاهی اوقات احمد خودش برای همه غذا 🍖درست می کرد و به کار در خانه افتخار می کرد. اگر در انجام کاری اشتباهی از او سر می زد و کار خطایی می کرد، خیلی زود ابراز پشیمانی کرده و درصدد اشتباهش بر می آمد. 📚 🌷 🍃🌹🍃🌹
💞 میگفت: بزرگ شدن و قدکشیدن بچه هامو و... همه چی رو دوست دارم ببینم ولی خب اجازه نمیده. منم از ته دل راضی بودم که تو این راه رفته، توی راه اهل بیت... اگه بهش میگفتم بخاطر من نرو... پس چی میشد... لحظه آخر بهش پیامک زدم، گفتم: راضی ام به رفتنت... دوست دارم تمام تلاشت باشه...منم اینجا تاجایی که میتونم از بچه ها مراقبت میکنم. تو فقط دعا کن... کاش میدونستی چه محکمی هستی... تولدم قابی بود باخط قشنگش که نوشت... فاطمه ی عزیزم مهرتان سنجیده ام خوبان فراوان دیده ام اما تو چیز دیگری...💕💞💕 🌷 🍃🌹🍃🌹 بسم الله القاصم الجبارین https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin