eitaa logo
بسم الله القاصم الجبارین
3.1هزار دنبال‌کننده
138.2هزار عکس
171.9هزار ویدیو
239 فایل
﷽ ڪد خدا را بـرسانید زمـان مستِ علے اسٺ مالڪ افـتاد زمـین تیـغ ولـے دستِ علے اسٺ #انتقام_سخت ✌️🏻 #شهادتت_مبارک_سردار_دلها 💔
مشاهده در ایتا
دانلود
💠دعا کردم بابا شهید بشه ...!😔 🔹یادم آمد فروردین 94 که به پابوس (ع) رفتیم، حسین آقا دائماً به بچه‌ها می‌گفت: «دعا کنید شهید بشه🌷» 🔸بچه‌ها هم اشک در چشم‌هایشان جمع می‌شد😢 و بعد که اصرارهای بابا را می‌دیدند، می‌گفتند" . دعا می‌کنیم. 🔹هرچند مقاومت می‌کرد و می‌گفت: «اگر شهید شوی من دیگر !» حسین هم می‌گفت: شهید بشم براتون یه خونه خوشگل🏡 می‌خرم تو تا بیاین. 🔸یک‌بار که از زیارت برگشتیم، گفت: مامان من برای بابا دعا کردم. گفتم: چقدر خوب. چه دعایی مامان جان⁉️ گفت: دعا کردم ! 🔹یک لحظه یخ زدم! گفتم «چرا؟» گفت: خب اگه شهید بشه که بهتر از ! از حرف‌های محمد محسن زبانم قفل شد😔 راوی: همسرمحترم شهید 🌹🍃🌹🍃
جنگ معامله با خـداست♥️ خریدار ما فروشنده سند قـ📖ـرآن بهاء ...😍 📎برگزاری جلسات ختم قرآن در در جبهه🌷 🌹🍃🌹🍃
بــاور ڪننـد یا نه 🕊 من، تۅ را از جـ❣ـان باور دارم ۰۰ دوباره در ابتــدای راه از این نـــقطـہ ی ۰۰۰ نگاهـ👀ـم را بہ مــــرامـت دوخـتـہ امــ ! تویـی که از خـدا هوای زمیــــن را داری♥️ سـلام ! سلام بر تو ای 🌺 🌹🍃🌹🍃
782K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
‏انگار که به او گفته‌‌ باشند، از برای اهل‌ پیغامی بفرست.‎ حاج قاسم هم مغرورانه می‌گوید: رستگار شدم، پیروز شدم، من رسیدم، من بردم ... 🚩 سردار شهید سلیمانی
🍂می گفت: ستاره خفت، بر میگردم 🍃وقتی که شکفت برمیگردم 🍂سر تا سر خاک جبهه را باید گشت 🍃دنبال کسی که گفت:   🍂تو سرخ و سپید🌷 میشوی میدانم 🍃سیبی که رسیده می شوی میدانم 🍂انگار که بو برده ای از باغ 🍃آخر تو می شوی می دانم   🍂ناگاه آمد و او را برد 🍃پرواز سپیدی🕊 آمد و او را برد 🍂هر بار که رفت با برگشت 🍃این بار شهیدی آمد و او را برد🌷 😔 🌹🍃🌹🍃
🌷اين هفت نفر رزمنده و مجاهد عزیز همه برای ثبت نام كردند، اما غير از آخرين نفر سمت چپ همه یکجا قبول و شهید شدند. 🔹به نفر آخر گفتند تو هنوز یک مهم داری که باید آن را تمام کنی! 🔸او بعدها امام جمعه شهر کازرون شد و در قبولش کردند... نامش شد: 🌷 شادی روحش 🍃🌹🍃🌹
یادمان نرفته 🔹 الهی بالحجة بالحجة بالحجة، ناله‌های جانسوز امام جمعه کازرون حجت الاسلام خرسند بعد از شب زنده داری وراز ونیاز بامعبود خویش 🌹سال گذشته بعدازاحیای شب قدر بدست نااهلی جام شهادت رانوشید🌹 🌷🌷🌷🌷🌷 امسال فال شهادت بنام کدامین عاشق رقم خواهدخورد الهی بالحجة 🌷اين هفت نفر رزمنده و مجاهد عزیز همه برای ثبت نام كردند، اما غير از آخرين نفر سمت چپ همه یکجا قبول و شهید شدند. 🔹به نفر آخر گفتند تو هنوز یک مهم داری که باید آن را تمام کنی! 🔸او بعدها امام جمعه شهر کازرون شد و در قبولش کردند... نامش شد: 🌷 شادی روحش وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ
✍️ یادداشت خواندنی مدافع حرم بعد از حضور در برنامه سحر شبکه سه 📝زهرا گاهی می شد. از من می پرسید چرا بابا نمیاد خونه؟ چرا نمیاد منو بغل کنه⁉️ دلم براش تنگ شده... میگفتم شهید شده و رفته تو آسمون‌ها🕊 رفته بهشت... 📝می‌گفت مامان، من می خوام که باهاش بتونم برم تو آسمونا تا . می‌گفتم: دخترم ما باید خیلی خوب باشیم تا بتونیم بریم بهشت🌺 📝تو برنامه، زهرا چند بار نگاهش به خیره شد؛ بعد از برنامه ازش پرسیدم: «دخترم! موقع برنامه به چی نگاه میکردی‼️» گفت: «به عکس بابا...» گفتم: «قشنگ بود؟» گفت:« بله مامان؛ من فکر کردم اونجا میخواستم برم پیش بابا، اما نمی‌دونستم از کجا باید برم😔» 🌹🍃🌹🍃
حلقهٔ ازدواجش انگشتر عقیقی بود که از مشهـد برایش خریده بودند دستش که کرد گفت : به این میگن حلقه‌ی دو دنیا و خندید ، خیلی دوستش داشت ... موقـع خداحافظـی تازهِ عروسش نگاهش کرد و گفت : قولت یادت نره ! منتظـرم بمــان تا با هـم وارد بشیم ! تیر خورده بود ڪنار قلبش ؛ انگشتر را در دستش فشار داد و با آرامش چشم هایش را بست ...
خداحافظ دنیا! تو را با تمام زرق و برقت برای رضای خدا ترک میکنم! اینجا؛ دار فانی است مقصد ما؛ ....
یه روزی هم میاد رو بَنِرای سطح شهر می‌بینیم نوشته: « کاروان راهیان » . کاروانی که از ایران و افغانستان و عراق زائـر راهی میکنه به سمت ... می بردمون به سمت حرم حضرت زینب و حضرت رقیه... وقتی خوب دلمونو تکون دادیم و عقده ی این چند سال فراق رو جبران کردیم... . یکی مثل که از یادگارای همین سالای جنگ با تکفیریا باشه برامون شروع میکنه به روایت کردن... . " اینجا که نشستید اسمش است! قریه‌ای که توش حرم مطهر خانوم زینب قرار داره... همینجا بود که مدال گردن ، اولین شهید مدافع حرم ، انداختند...‌ . تو همین خاک بود که محمود رضا بیضایی به معشوقش ، امام حسین رسید... " . بعد سوار اتوبوس میشیم و میریم بعد از اینکه نشستیم رو خاکا ، راوی میگه: " اینجا حلبِ... همونجایی که رو به آسمون پرواز داد... همینجا بود که ، فرمانده ایرانی لشگر فاطمیون ، سرشو گذاشت رو پاهای اربابش! خبرنگاری که دختر سه ساله ‌شو به دختر سه ساله‌ی ارباب سپرد و از دنیا خداحافظی کرد... . اینجا مقتلِ و ... جووناالوارثینو سال شماها که از همون اول عادت کرده بودن به دل ندادن... . مقصد بعدیمون ، جنوب غربِ حلب... همونجایی که تروریستا محاصره‌ش کردن و نیروهای مقاومت رو مجبور به عقب نشینی.‌.. همونجایی که وقتی آزاد شد،همه سجده شکر بجا آوردیم... هر چند برای آزاد شدنش دادیم و اسیر... یکیشون بود که با رفتنش چهار تا بچه‌ش یتیم شدن... ولی کاری کرد که اون دنیا ، جلو حضرت زهرا ، سرشونو با افتخار بلند کنن و بگن: ما بچه های شهید بلباسی ‌ایم!‌ " مثل ،‌ مثل هویزه ، مثل چزابه ، مثل طلاییه ... یه روزی و خان طومان و زینبیه و ریف رو قدم قدم زیارت می کنیم... یه روزی گذرمون بهشون میخوره.. [ هر زمان تو خیابونا چشمتون خورد به بَنِرا و تابلوهایی که ازتون دعوت کرده با این کاروان راهی شید ، بدونید به فاصله ی اندکی ، روزی میرسه که سرتاسر ایران نوشتن... « کاروان راهیان قدس » کاروانی که این بار مقصدش فراتر از و ! کاروانی که میره به سمت خود نماز میخونه تو مسجدالاقصی... با امامت امام دوازدهم... و با حضور تمام شهدا... شهدایی که روزی برای زیارتشون ‌هامون و هامون خاکی شد ... و دیر نیست اون روز ! روزی که با چشمای خودمون ببینیم که رو سر در‌ ورودی نوشته: «ونرید ان نمن علی الذین استضعفوا فی الارض و نجعلهم ائمه و نجعلهم الوارثین» ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ بسم الله القاصم الجبارین https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
💞 عاشقانه شهدا 🍃بابام تو یه باغچه ای داره رفته بویم اونجا داشتیم تو کوچه‌باغا قدم میزدیم که یکم جلوتر از من رفت و گفت "حاج خانوم عکس شهادتمو بنداز."😍 🍃من هم شوخی‌شوخی چند تا عکس گرفتم گفت " که شدم اینارو بذار ...!" همیشه بهم میگفت "بعد شهادتم صبور باش و مقاوم" خدا هم واقعاً منو واسه شهادتش آماده کرده بود👌 🍃اخلاقش جوری بود که میدونستم بالاخره شهید میشه و به دلم افتاده بود چون رفتنی بود و من مخالفت میکردم با رفتنش آخرشم خود اومد سراغ دلاورم😔 🍃همسرم به فدای امام حسین علیه‌السلام ناراحت نیستم چون همسرم تو بهشت منتظرمه حالا هم کنارمه و مراقبمه🌹 🍃این آخریا درباره شهادتش خوابای عجیبی میدیدم آخرین خوابم این بود که خودمو تو جایی مثه دیدم، سبز و زیبا، با چادر مشکی‌ ایستاده بودم،روبروی یه تابوت مزین به رفتم جلوتر همسرم بود. نشستم کنارش و باهاش حرف میزدم که یهو از خواب پریدم 🍃گفتم: "خیره ان‌شاءالله...! حتماً طول عمرش بیشتر میشه"❤️ ولی روزی که آوردنش، درست همون صحنه‌ای بود که تو خواب دیده بودم❗️ به روایت همسر شهید 🌹 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ بسم الله القاصم الجبارین https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin