#روایت_حبیب
در سیستان و بلوچستان میگفتند که اشرار آنقدر وقیح شدند که دو تا اتوبوس نیروی انتظامی با ۹۰ سرباز را در جاده اصلی زابل به زاهدان گروگان گرفته و به پاکستان منتقل کردند.
آزادی اشرار آن منطقه بسیار بالا رفته بود.
حاج قاسم با یک طراحی عملیاتی خودش با هلی کوپتر در منطقه چرخی زد و ۶۰ کیلومتر وارد خاک پاکستان شد. همه میگفتند که: این کار خلاف مقررات بینالمللی بود!
اما میگفت: جان آن سربازان از همه چیز مهمتر است. پس از گشتی در خاک پاکستان، بچهها را ساماندهی و نقطهای که اشرار در آنجا سربازان را نگه میداشتند، پیدا کرد.
برای شروع عملیات هر کاروانی را با ۶۰ خودرو باتیربارچی از دو محور به خاک پاکستان حرکت داد.
فکر میکنم نگهبانان مقرها وقتی هیبت کاروان را دیدند، موقعیت خود را فراموش و فرار کردند.
بدون اینکه کسی باشد و تیراندازی هم انجام شود، سربازان را سوار کرده و به ایران آوردند. بعد وزارت خارجه اعلام کرد که ما وارد خاک افغانستان شده و سربازان را آزاد کردیم!
برخی میگفتند که اصول دیپلماسی را باید رعایت کنی، که حاج قاسم میگفت: اگر که بخواهم این کار را انجام دهد تا روند اداری طی شود، سر بچههای مردم را بریدند و کار از کار گذشته است.
روای: سردار حسن پلارک
یاد عزیزش با #صلوات
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بزارید👇
●➼┅═❧═┅┅───┄
بسم الله القاصم الجبارین
https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
🌷🌷🌷
با خنده گفتمش
بہ سلامٺ ، سفر بخیر
وقتے ڪہ رفت
از تو چہ پنهان
دلم گرفٺ....
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بزارید👇
●➼┅═❧═┅┅───┄
بسم الله القاصم الجبارین
https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
12.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#روایت_حبیب
🎥 بیان خاطره ای از شهید سردار سلیمانی توسط استاد رحیم پور ازغدی درمورد گریه افسران آمریکایی.
یادعزیزش با#صلوات
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بزارید👇
●➼┅═❧═┅┅───┄
بسم الله القاصم الجبارین
https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
#روایت_حبیب
حاج قاسم پس از گذراندن دورههایی در یک عملیات به عنوان کرخه نور در اطراف حمیدیه اهواز به عنوان معاون یک گردان از کرمان اعزام شد و من هم که آن موقع دوم دبیرستان بودم به همراه حاج قاسم در این عملیات حاضر شدم، البته در آن عملیات ابتدا آقای مهاجری مدیرکل سابق زندان استانهای کرمان فرمانده گردان بود، کسی که باعث شد من به سمت سازمان زندانها و قوه قضاییه سوق پیدا کنم اما وقتی ایشان زخمی شد فرماندهی نیروها را حاج قاسم برعهده گرفت.
فاصله سنی من با حاج قاسم تقریبا 7 سال است، حاج قاسم خیلی دوست داشت من منضبط باشم. چون برادر فرمانده بودم و دیگران از من الگو میگرفتند.
اما چون سنم طوری بود که دوست نداشتم در چارچوب ضابطهها قرار بگیرم و در نهایت به خاطر بینظمیهایی که داشتم ایشان مرا دعوا کرد و من هم که آدم لجبازی بودم از سپاه بیرون آمدم!
بعد آن پاسدار وظیفه شدم اما در اکثر عملیاتها همراه حاج قاسم بودم و در انتهای جنگ هم"پیک فرماندهی" خودش بودم، چون پدرم گفته بود اگر شهید میشوید با هم شهید شوید.
🎤: حاج سهراب سلیمانی
#یادعزیزشان_باصلوات
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بزارید👇
●➼┅═❧═┅┅───┄
بسم الله القاصم الجبارین
https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
#روایت_حبیب
مرتضی خیلی به بیت المال حساس بود.
یادم هست ترکش خورده بود، اما با همان حالش خم و راست می شد و فشنگ های اضافی را از روی زمین جمع می کرد.
تشر زدم که: ول کن مرتضی! حالا مجبوری با این حالت؟!
گفت: نه سید علی. چون بیت المال دوست دارم خودم جمعشان کنم.
راوی: سیدعلی حسینی
📚:مجله فکه
#شهیدمرتضی_عطایی
#یادعزیزش_باصلوات
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بزارید👇
●➼┅═❧═┅┅───┄
بسم الله القاصم الجبارین
https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
#روایت_عشق
سردار شهید حسن غازی 🌷
حسن چیز دیگهای بود، با خودم میگفتم اگه یه مو از سر حسن من کم بشه خودم رو میکشم، این صبرم الان معجزه ست، عنایت حضرت زینب(س)، ابوالفضل(ع) و امام زمان(عج). به اتاقش که میرم انگار همین دیروز بود از دستش دادم. تا قبل از سقوط صدام، حوله و دمپاییش رو مرتب میشستم و به اتاقش میبردم، به امید اینکه برگرده...
فقط یک چیز رو از من پنهون کرد: داروسازی دانشگاه اصفهان قبول شد اما به من نگفته بود. دوستاش بهش گفته بودن چرا به مادرت نگفتی. وقتی بهش گفتم چرا درست رو از من پنهون کردی گفت: میخواستم اسیر غرور نشی. چون پزشک شدن من برای میز و صندلی نیست، شاید بچهای درس نخونه و از مادرش کتک بخوره، اون وقت گناهش گردن منه.
حسن بعد از انقلاب مصاف در جبهه کردستان را تجربه کرد، جایی که گروهک کمونیست و تجزیه طلب کموله قصد فروپاشی نظام نوپای اسلامی را داشت .
دانشگاهها که بسته شد رفت بیمارستان شریعتی کارآموزی. گفت میخوام برم کردستان، اونجا معلم دینی هم بود، دو، سه سالی اونجا بود، زنگ میزدم و میگفتم حسن برگرد میترسم کموله سرت رو ببرن، گفت نترس.
بعد از مدتی برگشت و این بار رفت منطقه، گفتم: نرو ... دینت رو قبلاً ادا کردی گفت: مگر مادر خوشی اولادش رو نمیخواد؟ گفتم: چرا، اما میترسم شهید بشی، گفت: مصیبت مال همه ست. پس نگو نرو، گفتم: یه عمر میسوزم، گفت: شفاعتت رو میکنم...
حسن که پونزده ساله شد خدا یه پسر دیگه هم بمون داد، حسن خیلی خوشحال شد، گفتم چرا اینقدر خوشحالی میکنی؟ گفت آخه خدا یه پسر بهتون داد که دور من رو خط بکشین
حسن معلم من بود. اون قدر با هم رفیق بودیم که همه درد و دلش رو به من می گفت و من هم به او
جاوید الاثر لقبی است که به امثال حسن میدهند، رفتند و جسم خاکیشان با خاک یکی شد، مادر میگوید گفته بود برنمیگردم.
جنازه شهدا رو آورده بودن، خواب دیدمش، گفت: میدون امام میری؟ گفتم آره، گفت: نرو، جسد من رو نمیارن. گفتم: میخوای جسدت رو از من مضایقه کنی مادر؟ گفت: جسم مهم نیست، روح زنده است...
🎤 راوی: مادر شهید
یاد عزیزش با صلوات
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بزارید👇
●➼┅═❧═┅┅───┄
بسم الله القاصم الجبارین
https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
•[ بهپا خیزید و
اسلامخود را دریابید🌱]•
#شهیدهمت
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بزارید👇
●➼┅═❧═┅┅───┄
بسم الله القاصم الجبارین
https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
#روایت_عشق
شب جمعه بود و آخرین شب ماه رجب. بعد از نماز مغرب به سعید گفتم: نمی خواهی دعایی بخوانی؟
گفت: چرا دعای یستشیر را آماده کردم برای آخر شب که فقط خودمان باشیم.
وقتی دعا را شروع کرد و افتاد روی ریل، رفت تو حال خودش.
مثل اینکه کسی را نمی دید و شروع کرد به درد دل با خدا. در ناله هایش می گفت: خدایا بسه دیگه. هر چی گناه و معصیت کردم هر چی ثواب کردم دیگه بسه. منم ببر. دلم واسه دوستام تنگ شده…
صبح روز جمعه سعید گفت: ماه رجب آمد و رفت و ما روزه نبودیم.
خیلی تأسف خورد و آن روز را روزه گرفت و رفتیم طرف ارتفاع ۱۱۲ فکه.
منطقه را کاملا توجیه شان کردم.
حدود ساعت ۹:۳۰ دقیقه بود که صدای انفجار بلند شد. وقتی به منطقه رسیدیم بدن سعید شاهدی و محمود غلامی بر اثر انفجار مین والمری پر از ترکش بود.
سعید با گلوی سوراخ شده و زبان روزه به ملاقات خدا رفته بود.
سفره ماه رجب برای شان چه پر روزی بود.
📚:تفحص
#ماه_رجب
#شهیدسعیدشاهدی
یاد عزیزش با#صلوات
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بزارید👇
●➼┅═❧═┅┅───┄
بسم الله القاصم الجبارین
https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
#تلنگرانہ ⚠️
قیافہومد براتمھمنباشہ؛مثہ
هادۍذوالفقارۍ♥:)
ازپولوثروتتبگذرۍ؛مثہ
احمدمشلب💙:)
راستۍمیتونۍازعشقتبگذری؟!مثہ
حمیدسیاهکالۍ💛:)
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بزارید👇
●➼┅═❧═┅┅───┄
بسم الله القاصم الجبارین
https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
26.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
°| همه دیدن درست
مثل خلیل الله
تبر بر دوش داره
حاج ابراهیم🌱|°
#شهیدهمت
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بزارید👇
●➼┅═❧═┅┅───┄
بسم الله القاصم الجبارین
https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
°•♡
#شهدا🌷
یڪ نگاه شمامےتواند
ما را به سمت بهشت
هدایت ڪند....🕊
چه زیبا دلڪندهاید
خوشا به حالَــــتان...
🌹#شهدا گاهی نگاهی🌹
🌷#سردارشهیدمحمودکاوه🌷
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بزارید👇
●➼┅═❧═┅┅───┄
بسم الله القاصم الجبارین
https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
1.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•◇🐚💖◇•
خدایا از جمع یارانم جدایم مکن...
فرازی از وصیت نامه
شهید حجت الله رحیمی🙃
#شهیدانه
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بزارید👇
●➼┅═❧═┅┅───┄
بسم الله القاصم الجبارین
https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin