eitaa logo
شهید محمودرضا بیضائی
285 دنبال‌کننده
6.5هزار عکس
1.3هزار ویدیو
18 فایل
شهید محمودرضا بیضائی ولادت زمینی: 1360/09/18 ولادت آسمانی: 1392/10/29 محل شهادت: قاسمیه جنوب شرقی دمشق. بر اثر اصابت ترکش. مزار شریف: تبریز گلزارشهدای وادی رحمت. بلوک۱۱ ردیف۶ شماره۱ ادمین: @Beyzai_mahmoud
مشاهده در ایتا
دانلود
شهید محمودرضا بیضائی
🍃🌹پسرک فلافل فروش🌹🍃 #قسمت_شصت_و_هفتم 🔆اين خانه ها آب لوله كشي نداشت. با اينكه آب لوله كشي تا مقابل
🍃🌹پسرک فلافل فروش🌹🍃 ❇با اينكه فقط دو سال از حضور هادي در نجف مي گذشت اما دوستان زيادي پيدا كرده بود. 🔆برخي جوانان طلبه، كه كاري جزمطالعه و درس و بحث نداشتند 📌 با تعجب به كارهاي هادي نگاه مي كردند. او در هر كاري كه وارد مي شد به بهترين نحو عمل مي كرد. 💟كم كم خيلي ها فهميدند كه هادي در كنار درس مشغول لوله كشي آب براي خانه هاي مردم محروم شده. 🌟هادي با اين كار كه بيشتر مخفيانه انجام مي شد خدمت بزرگي باخانواده هاي طلاب مي كرد. 🔗اخلاص و تقوا و ايمان هادي اثرخود را گذاشته بود. او هر جا مي رفت مي خواست گمنام باشد. 📌هيچ گاه از خودش حرفي نمي زد. هرگز نديديم كه به خاطر پول كاري را انجام دهد. 🔘 اما خدا محبت او را به دل همه انداخته بود. بعد از شهادت همه از اخلاص او مي گفتند. 🌟چندين نفر را مي شناختم که در تشييع هادي شرکت کردند و مي گفتند: ما مديون اين جوان هستيم و بعد به لوله کشي آب منزلشان اشاره مي کردند. ✳هادي غير از حوزه هر جاي ديگر هم كه وارد مي شد بهترين نظرات را ارائه مي كرد. 💟در مسائل امنيتي به خاطر تجربه ي بسيج و فتنه ي 1388 بسيار مسلط بود. 🔘از طرفي ديدگاه هاي فرهنگي او به جهت تجربه ي فعاليت درمسجدبسيار مؤثر بود. 🔶شايد به همين خاطر بود كه مسئولان حشدالشعبي به اين طلبه ي ايراني بسيار علاقه پيدا كردند. ❇رفت و آمد هادي با نيروهاي مردمي زياد شده بود. او به كار هنري و ساخت فيلم علاقه داشت 🌀 اين روند را بين نيروهاي حشدالشعبي گسترش داد. 📚برگرفته از کتاب شهید هادی ذوالفقاری ️❣❤️❣❤️❣❤️ ❣❤️❣❤️❣❤️ ✍ ادامه دارد ... @Beyzai_ChanneL 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4_536665092872208445.mp3
8.71M
ما بسیجی ها پیرو خط دین و قرآنیم ... یہ تبریڪ ویژه بہ بسیجی ترین بسیجی دنیا حضرت اقا 🌹 @Beyzai_ChanneL
امروز داستان اقای جهانگیری و خواهرزاده هاش داغ شد و همه ازش نوشتن و در اخر هم همه چیز تکذیب شد و ما شدیم جلاد ماجرا و اونها شدن قربانی. ما بچه انقلابی ها نباید انقد زود اسیر یه شایعه بشیم که واقعا منبعش مشخص نیست، شاید کار خود دولتی ها بوده باشه، الله اعلم. +اق قلندر....🇮🇷+ @Beyzai_ChanneL
وقتی کبریت شروع به سوختن می کنه دیگه دیپلماسی کارساز نیست. نمیشه بگیم بیا بشین صحبت کنیم که نسوزی! بایدوارد میدان شد. باید کاروشروع کرد. باید بود. فرقش اینه ما خوب حرفشو میزنیم ولی اونا همین شعارای مارو اجرا می کنن +🎯ارش کمانگیر🎯+ @Beyzai_ChanneL
هرکه دارد به سرش و بسم الله هرکه دارد هوس ، بسم الله فرستادگان از از طرف شما هم یکشنبه چهارم آذرماه از ساعت سیزده قزوین امامزاده حسین علیه السلام در جوار گلزار شهدا @Beyzai_ChanneL
16.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
همه دعوتید مراسم سومین سالروز تولد اسمانی شهید سیاهکالی با حضور خانواده شهید حججی و اجرای خانم دکتر حسینی گوینده خبر شبکه یک یکشنبه چهاراذرماه ساعت سیزده استان مقدس امامزاده حسین قزوین @Beyzai_ChanneL
شبی با شهدا درمعراج شهدا ۹۷/۸/۳۰ گروه سرود شهید هادی و روایتگری پدر شهید رسول خلیلی حجت السلام حاج محمد حسین حسین پور بانوای :حاج حسین یعقوبیان منتظر شما هستیم @Beyzai_ChanneL
سخنران : حاج حسین یکتا مداحان : حاج سعید حدادیان و کربلایی محمد حسین حدادیان دوشنبه ۵ آذر از ساعت ۲۰ الی ۲۲ مکان : خیابان آزادی بعد از یادگار امام مهدیه امام حسن مجتبی ع @Beyzai_ChanneL
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام بزرگواران😊 ان شاالله معرفی شهید عزیز را داریم انشاالله شرمنده شهید نشیم به برکت صلوات🌺 🌷اللهم صلی علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌷 @Beyzai_ChanneL
ایشون متولد۲۴مردادماه ۱۳۷۱ هستن ودر ۲۷ابان ۹۶ در عملیات ازادسازی بوکمال سوریه به شهادت رسیدند @Beyzai_ChanneL
امشب میهمان شهید عزیزمدافع حرم شهیدعارف کایدخورده هستیم @Beyzai_ChanneL
💠درادامه مصاحبه مادرشهید
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 ؟ آقاعارف یک خواهر دارد که دو سال از خودش کوچک‌تر است. خیلی به هم وابسته بودند و رفاقت زیادی با هم داشتند. @Beyzai_ChanneL 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 ، ؟ آقاعارف از کودکی شلوغ، پر جنب و جوش و پرپتانسیل و در کنار اینها همه همیشه مؤدب بود. او در خانواده‌ای مذهبی به دنیا آمد و بزرگ شد ولی هیچ‌گونه فشاری برای تحمیل عقیده در خانواده نبود. هر خصلتی که ایشان از ما بردند به صورت غیرمستقیم بود. هیچ‌گونه فشار و تحمیل نظری نبود. خانواده متوسطی هستیم و آقاعارف بسیار آزادانه و آزاداندیش از کودکی بزرگ شد. البته ناگفته نماند که از همان زمان کودکی ما برای عارف کتاب داستان‌هایی با محتوای مذهبی برایش می‌خریدیم یا داستان‌های مذهبی برایش تعریف می‌کردیم. خودم کتاب مذهبی می‌خواندم و خلاصه‌اش را برای آقاعارف تعریف می‌کردم. شور و شوق زیادی برای شنیدن داستان اهل بیت و شهدا داشت. کمی که بزرگ‌تر شد در دوران راهنمایی، یک بار از من پرسید که آیا پذیرفتن دین اسلام برای ما اجبار است؟ یا می‌گفت شیعه بودن اجباری است؟ می‌گفتم نه اجبار نیست و خودمان دین‌مان را دوست داریم، به خاطر اینکه اسلام دین کامل‌تری است خودمان اسلام را انتخاب کردیم و مذهب هم همین‌طور است. بعد از این صحبت‌ها کتاب انجیل و تورات را گرفت و مطالعه کرد. کتاب‌ها را با دقت کامل می‌خواند. بسیار اهل هدیه گرفتن و هدیه دادن بود. اگر می‌خواستیم برایش هدیه بگیریم بیشتر اوقات می‌گفت هدیه‌ام کتاب باشد. کتاب‌های قطور را با لذت فراوانی می‌خواند. از زمانی که پسرم به دنیا آمد و تا روزی که شهید شد هیچ‌وقت یادم نمی‌رود حرف بدی زده باشد. از همان کودکی بسیار مهربان و خوش‌زبان بود. خیلی سر و زبان داشت. @Beyzai_ChanneL 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 ؟ من می‌دانستم آقاعارف آدم بزرگی می‌شود. چون خیلی اهل تحقیق و مطالعه بود. بهترین‌ها را انتخاب می‌کرد و می‌پسندید. همیشه در هر موقعیتی بهترین بود. خیلی فعال بود. خیلی جاها فعالیت داشت ولی جایی را قبول می‌کرد که می‌دانست به بهترین شکل می‌تواند کارش را انجام دهد. من یادم نیست آقاعارف زمان مدرسه در بسیج بوده باشد. فکر می‌کنم بعد از سربازی و برای مدافع حرم شدن به بسیج رفت. همیشه می‌خواست بهترین تیپ و پوشش را داشته باشد. به شهادتش فکر نمی‌کردم ولی قطعاً می‌دانستم انسان بزرگی می‌شود. @Beyzai_ChanneL 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 ؟ آقاعارف عموی شهیدش را خیلی دوست داشت. کتاب‌های زیادی از دفاع مقدس و تاریخ ایران و جهان را مطالعه کرده بود. چند سال پیش وقتی از سربازی برگشت فهمیده بود شهادت بهترین سرنوشت برای آدم‌هاست. فهمیده بود عاقبت به‌خیری آدم‌ها در این راه است اما می‌گفت هر کسی که شهید نمی‌شود و همین جوری انتخاب نمی‌شود و «باید که جمله جان شوی تا لایق جانان شوی». در حقیقت باید چیزی که خدا می‌خواهد، باشی و مردمی و اهل بیت باشی تا پذیرفته بشوی. اواخر عمرش شوق زیادی برای شهادت داشت. خیلی جالب است که بدانید بهترین برنامه‌ریزی‌ها را برای زندگی از آقاعارف می‌دیدم و با وجود این شوق شهادت طوری زندگی می‌کرد که انگار 150 سال عمر خواهد کرد. @Beyzai_ChanneL 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 ؟ من فکر نمی‌کردم پسرم یک روز شهید شود. زمانی که به سوریه می‌رفت نگران و دلتنگ می‌شدم ولی اصلاً به شهادتش فکر نمی‌کردم. @Beyzai_ChanneL 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 1⃣ ؟ آقاعارف سه بار اعزام شد. دو بار در سال 94 و بار سوم هم همین چند ماه پیش بود. اوایل من مخالفت می‌کردم و آگاهی زیادی از اصل ماجرا نداشتم. قبل رفتنش خیلی برایم توضیح می‌داد که باید برای امنیت کشور باید برویم. من مخالفت می‌کردم و می‌گفت کسی که مسلمان و محب اهل بیت باشد این‌طور مخالفت نمی‌کند. برایم توضیح می‌داد اگر اعتقاد و عشق نباشد هیچ کس وارد این راه نمی‌شود. می‌گفتم آنجا چه کاری می‌خواهی انجام دهی؟ می‌گفت بروم ببینم چه کاری می‌توانم بکنم. بدنش آماده بود و دوره‌های لازم را دیده بود و من اطلاع نداشتم. گفت می‌روم کفش رزمندگان را واکس بزنم. من می‌گفتم اگر می‌روی کفش‌های رزمندگان حرم بی‌بی‌زینب(س) را واکس بزنی پس برو عزیزم. مرا با معرفتش آشنا کرد و من قبول کردم که برود. بار اول که رفت خیلی برایم سخت بود. هر دوی‌مان عاطفی بودیم و زمانی که رفت خیلی اذیت شدم. هنگام رفتن، قرآن، آب، آیینه و اسفند را آماده کردم و گفتم دلم می‌خواهد باز هم ببینمت. از زیر قرآن رد شد و برگشت گفت: «گر نگهدار من آن است که من می‌دانم/ شیشه را در بغل سنگ نگه می‌دارد». این جمله‌اش هر روز در ذهنم می‌پیچید. هر روز برایش صلوات می‌فرستادم و آیت‌الکرسی می‌خواندم. با اینکه همیشه بانشاط و روحیه بود ولی وقتی برگشت آن‌قدر نشاط روحی پیدا کرده بود که تا به‌حال او را این‌گونه ندیده بودم. @Beyzai_ChanneL 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 2⃣ #به_سوریه_اعزام_شدند؟ دست و پاهایش تاول و پینه بسته بود ولی روحیه عجیبی پیدا کرده بود. شوق زیادی برای دوباره رفتن داشت. می‌گفتم تو که یک بار رفته‌ای و دیگر نیاز به رفتن نیست، در جوابم می‌گفت اگر خانم زینب(س) دوباره مرا قبول کند باید کلاهم را هوا بندازم. من هم می‌خواستم ببینم چقدر پای کار است و می‌دیدم خیلی شور و شوق دارد. دوباره راهی شد و باز آن شعر را خواند. من هم گفتم دلم تنگ می‌شود و دوست دارم دوباره ببینمت. دو شهر شیعه‌نشین نبل و الزهرا چهار سال در محاصره بود و یکی از آرزوهای آقاعارف و دوستانش آزادسازی این دو شهر بود. آزادی این دو شهر خیلی برایش مهم بود. داعشی‌ها و تکفیری‌ها عمداً روی شهرهای شیعه‌نشین دست می‌گذاشتند. برایم تعریف می‌کرد این دو شهر چهار سال در محاصره است و آب و غذا و دارو به اینها نمی‌رسد ولی اجازه نداده‌اند دشمن خط مرزی‌شان را بشکند. گاهی با هلیکوپتر برایشان محموله غذایی می‌ریختند که خیلی ناچیز بود. تعریف می‌کرد مردم این دو شهر با سختی زیادی زندگی می‌کنند و به خاطر اعتقادات‌شان اجازه ورود دشمن به شهرشان را نداده‌اند. عکسی از یک دختر بچه نشانم داد که بعد از چهار سال شبیه پیرزن شده بود. می‌گفت مامان دلت می‌آید به اینها کمک نکنم؟! @Beyzai_ChanneL 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃1⃣ ؟ وقتی برگشت خاطره جالبی تعریف کرد. وقتی مدافعان حرم به حرم حضرت زینب(س) می‌روند هیچ‌کس را نمی‌بینند و تنها زائران بی‌بی آنجا بوده‌اند. قبل از اعزام قرار بود عملیات انجام دهند ولی زمانی که می‌روند حاج‌قاسم عملیات را ملغی می‌کند. می‌گویند به صلاح نیست این عملیات انجام شود و رزمندگان و آقاعارف خیلی ناراحت می‌شوند. حاج‌قاسم قبول نمی‌کند و رزمندگان از طرفی ناراحت بودند چرا حرم حضرت زینب(س) خلوت است و اگر شهرهای شیعه‌نشین آزاد بودند الان حرم آن‌قدر خلوت نبود. شب می‌خوابند و یکی از بچه‌ها با لب خندان می‌گوید ما عملیات می‌کنیم و پیروز می‌شویم. گروهی با حاج‌قاسم صحبت می‌کنند و می‌گویند به یاری خدا اگر شما رخصت بدهید ما عملیات می‌کنیم و پیروز می‌شویم. موفق نمی‌شوند رضایت بگیرند. جلسات متعدد با حاجی می‌گذارند و در یکی از جلسات آقاعارف رجزخوانی می‌کند. از طرفی مردم این دو شهر شیعه‌نشین خبردار شده بودند که قرار است سربازان گمنام امام زمان شما را آزاد کنند و چشم‌انتظار بودند. در آخر با اصرار فراوان، حاج‌قاسم راضی می‌شود. صبح عملیات انجام می‌شود و دو شهر را آزاد می‌کنند. همان شب آقاعارف به ما زنگ زد و از ما تشکر ‌کرد. خیلی از ما تشکر کرد که این موقعیت را به وجود آوردیم تا او این کار را بکند. قبل رفتن می‌گفت مامان الان در شرایطی هستیم که بهترین موقعیت گیرم آمده و اگر اجازه ندهی بروم بهترین فرصت را از من گرفته‌ای. من همیشه عارف را خوشحال و خندان می‌دیدم ولی آن شب عارف از همیشه خوشحال‌تر بود. از شور و شعف می‌خواست پرواز کند. @Beyzai_ChanneL 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃2⃣ #قاسم _مربوط_به_چه_زمانی_است در آن عملیات مجروح شد. تکفیری‌ها سینه عارف را هدف می‌گیرند و خدا خواست آقاعارف را نگه دارد تا در آزادسازی بوکمال هم شرکت کند و نابودی داعش را ببیند. قلبش را هدف می‌گیرند و گلوله به باتری بیسیم که یک تکه فولادی بود و آقاعارف در جیبش گذاشته بود می‌خورد و کمانه می‌کند. گلوله به سمت راست سینه‌اش می‌خورد و به قلبش نمی‌خورد. در آن عملیات چند تا از دوستان نزدیکش شهید شدند. دوستانی که با هم می‌رفتند به فقرا سر می‌زدند. علی‌حسین کاهکش، محمد اسکندری، رضا عادلی، احمد مجد و کیهانی آنجا شهید شدند. وقتی برگشت برای شهدا خیلی ناراحت بود. احساس می‌کرد از آنها جا مانده است. هر هفته به خانواده‌ها و مزارشان سر می‌زد @Beyzai_ChanneL 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃؟ بار سوم هر کاری کرد او را نبردند. می‌گفتند شما یک بار مجروح شدی و تک پسر هستی، پدرت ناراحتی قلبی دارد و دلایل زیادی برای نبردنش داشتند. روحیه و اشتیاقش برای رفتن خیلی زیاد بود. از میان چندین تکاور از نظر آمادگی جسمانی و سؤالات نفر اول بود و آمادگی بسیار بالایی داشت. آبادان، اهواز، دزفول، بهبهان و تهران عارف را نبردند. از محل تحصیلش در مازندران هم نتوانست برود و در نهایت با لشکر 16 قدس گیلان اعزام شد و بدون خبر من راهی شد. @Beyzai_ChanneL 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃1⃣ ؟ من و عارف هر دو عاطفی و به‌هم وابسته بودیم و این وابستگی از طرف من خیلی بیشتر بود. دانشگاهش را شمال انتخاب کرد و می‌خواست این فاصله عاطفی را کم کند. چند روز قبل از رفتنش پدرش برای چکاپ قلب به تهران رفت و آنجا دکتر می‌گوید باید سریع بستری و عمل شوی و در قلبت باتری بگذاریم. همسرم و دخترم با هم رفته بودند و چون بحث عمل پیش آمد به آقاعارف گفتم شما هم پیش‌شان برو. عارف هم همین کار را کرد و چند روز آنجا ماند. عمل انجام شد و باتری را که گذاشتند همان روز به عارف زنگ می‌زنند که اعزامت آمده. پدرش می‌گوید من حالم خوب است و اگر می‌خواهی بروی من مانعت نمی‌شوم. خواهرش خیلی به عارف وابسته بود و آنجا با هم صحبت‌هایشان را می‌کنند، گردش می‌روند. خواهرش را بعد چند روز فرستاد و خودش پیش پدرش ماند. پدرش گفت حالم خوب است و نگران حال من نباش. عارف بدون اطلاع دادن به من می‌رود و من مرتب تماس می‌گرفتم و می‌دیدم موبایلش خاموش است. به پدرش می‌گفتم چرا موبایل عارف خاموش است که پدرش می‌گفت امتحان داشت و رفت. من خیلی تعجب کردم که عارف چطور برای امتحان پدرش را در بیمارستان بگذارد و برود. پدرش هم با خیال راحت صحبت می‌کرد. نمی‌دانستم چه خبر است. @Beyzai_ChanneL 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 ؟ هم باورم می‌شد و هم باورم نمی‌شد. سرم سنگین شد. لطف خدا و حضرت زینب(س) از همان جا شامل حالم شد. همان لحظه که خبر را دیدم چشمانم سیاهی رفت و فقط حضرت زینب(س) را صدا می‌زدم. همه می‌گفتند برای عارف اتفاقی افتاده و من فقط بی‌بی را صدا می‌زدم. @Beyzai_ChanneL 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 ؟ چند مورد هست که وقتی کنار هم می‌گذارم به من قوت قلب می‌دهد. آقاعارف شهید شده و این خیلی مهم است. وقتی که یاد مصایب حضرت زینب(س) می‌افتم و می‌خواهم از خانم زهرا و خانم زینب(س) الگوپذیری داشته باشم تحمل این درد و سختی خیلی برایم ارزش پیدا می‌کند. دیگر اینکه وقتی می‌بینم خیلی از جوان‌ها ادامه‌دهنده راه آقاعارف هستند و می‌بینم که به شهدا عشق و ارادت دارند خرسندم می‌شوم. خیلی از نوجوانان و جوانانی که خیلی با شهادت آشنایی نداشتند به خاطر حبی که به آقاعارف داشتند خیلی تحت تأثیر قرار گرفتند و مؤثر بود. برایم ارزشمند است که در مجالس و یادواره‌های شهدا با شوق و ذوق شرکت می‌کنند. ما چهلم آقاعارف را در دزفول گرفتیم و مردم محبت زیادی داشتند. مردم استقبال زیادی نشان دادند ولی متأسفانه مسئولان بسیار کم‌لطفی کردند. پسر دردانه و حاصل زندگی و تنها دارایی‌ام را برای کشورم فرستادم، ولی مسئولی را ندیدم در مراسمش شرکت کند و من آنجا خیلی ناراحت شدم. دانشجویانی از اروپا و امریکا به خانه‌مان آمدند و تبریک و تسلیت گفتند و غم ما را سبک‌تر کردند ولی خیلی از مسئولان بی‌تفاوت از کنار این موضوع گذشتند. آنها نه تنها بی‌تفاوت از کنار آقاعارف بلکه بی‌تفاوت از کنار جوانان‌مان رد می‌شوند و قدرشان را نمی‌دانند. @Beyzai_ChanneL 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 2⃣ ؟ به همسرم می‌گفتم چه امتحانی بود که آن‌قدر مهم بود و شما را تنها گذاشت و رفت. گفت امتحانش خیلی مهم بود و ممکن است طول بکشد. پدرش به آبادان برگشت و من نمی‌دانستم از دست عارف ناراحت باشم یا نه. بعد از چند روز که دوباره پرسیدم عارف کجاست، گفت که دوره رفته است و تلفنش باید خاموش باشد. یک روز صبح زود که بلند شدیم نماز بخوانیم فکرم خیلی مشغول شد. به پدر عارف گفتم از تو چیزی می‌پرسم، تو را خدا راستش را بگو. گفتم عارف کجاست و با اصرار من گفت به سوریه رفته است. گفتم یا حضرت زینب(س) و شنیدن این جواب برایم سخت بود. سکوت سهمگینی آن روزها جانم را گرفته بود. از روزی که عارف را ندیدم حس عجیبی داشتم. تمام اینها تمام شد و چند روز بعد برای مهمانی به دزفول رفتیم. بعد از صرف شام گوشی‌ام را باز کردم و در فضای مجازی خبر شهادت عارف را خواندم. @Beyzai_ChanneL 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
پیروولایت فیقه وشهداباشید،قیامت یقه تان رامیگیرم اگرولایت فقیه را تنهابگذارید وصیت نامه شهید اقاعارف کایدخورده @Beyzai_ChanneL