eitaa logo
شهید محمودرضا بیضائی
286 دنبال‌کننده
6.5هزار عکس
1.3هزار ویدیو
18 فایل
شهید محمودرضا بیضائی ولادت زمینی: 1360/09/18 ولادت آسمانی: 1392/10/29 محل شهادت: قاسمیه جنوب شرقی دمشق. بر اثر اصابت ترکش. مزار شریف: تبریز گلزارشهدای وادی رحمت. بلوک۱۱ ردیف۶ شماره۱ ادمین: @Beyzai_mahmoud
مشاهده در ایتا
دانلود
نگـران محرم نیستم !! عزاےِ تو صاحب دارد :) صاحب عزا کارش را بلد است .. ما باشیم و نباشیم حرارت عشق تو در قلب‌هاےِ دوست دارانت ، (لن تَبرُدَ اَبَدا) هست و خواهد بود ..!! نگران اربعین نیستم ، تا بوده همین بوده بساطِ تو عاشق کُشی‌ها دارد تا کہ عمری هست نـازِ یـار را باید کشید :) ماهم نباشیم فاطمہ(س) هستُ روضہ میگیرد برای حسینش ..🥀 @Beyzai_ChanneL
‏بنیاد حق ندارد اموال مستضعفان را بدهد تا در بالاشهر برای بچه‌های پولدار مدرسه خصوصی درست کنند فرقی هم نمی‌کند به حداد بدهند یا توکلی یا برای علوم انسانی باشد یا هر چیز دیگر، اصلش غلط است، حالا حداد و توکلی خیال می‌کنند اگر بگویند به اجازه رهبری بوده مردم می‌گویند پس اشکالی ندارد! *دانشطلب* @Beyzai_ChanneL
یعتی؛ حسین متنِ واقعیت ماست و هرچه غیر حسین است ، حاشیه! محرم ماه غلبه‌ی متن بر حاشیه هاست... @Beyzai_ChanneL
... ‏ماسک! گرما! فاصله! ضدعفونی! وقتِ کم! هر چه باشد می خرم.... ... @Beyzai_ChanneL
🍃شهید محمدعلی الله دادی به روایت همرزمانش: 🌸نظم و دقتِ شهید...😊 - سال ۶۴ یک روحانی به لشکر ثارالله آمده بودند، اسم ایشان حاج آقا فاضلی بود، شهید الله دادی در آن زمان مسئول واحد دیده بانی در تیپ ادوات بودند، یک روز در حین صحبت حاج آقا فاضلی، یک چیز توجه مرا خیلی جلب کرد و آن هم نحوه چیدن تعداد زیادی پتو روی هم بود،🙂پتوها طوری منظم و دقیق روی هم چیده شده بود که مثل صفحات یک کتاب بودند، و دارای زاویه های دقیق، مثل اینکه روی هم گذاشته شده و برش داده باشند،😳 بعد از اتمام صحبت حاج آقا، از شهید پرسیدم چقدر حوصله دارید که با این دقت پتوها را روی هم چیده اید؟😕 ایشان خندید و گفت: ما اینجا با جان بچه های مردم سر و کار داریم و مجبوریم همه چیزمان همین قدر منظم باشد که بچه ها به نظم و دقت عادت کنند، نظم و دقت در همه کارهای شهید همنیطور جاری بود.👌 @Beyzai_ChanneL
کمی اراده ی قوی کم داریم😔 دروغ چرا؟؟ کمی از کمی بیشتر به اراده ای همچون اراده ی شما نیاز داریم ای شهدا...😔 @Beyzai_ChanneL
شهید محمودرضا بیضائی
✍️ #دمشق_شهر_عشق #قسمت_چهل_و_یکم 💠 ساکت بودم و از نفس زدن‌هایم وحشتم را حس می‌کرد که به سمتم چرخید
✍️ 💠 از اینهمه دستپاچگی، مادرش خندید و ابوالفضل دیگر دلیلی برای پنهان‌کاری نداشت که با نمک لحنش پاسخ داد :«داداش من دارم میرم تو راحت حرفاتو بزنی، تو کجا می‌خوای بیای؟» از صراحت شوخ ابوالفضل اینبار من هم به خنده افتادم و خنده بی‌صدایم مقاومت مصطفی را شکست که بی‌هیچ حرفی سر جایش نشست و می‌دیدم زیر پرده‌ای از خنده، نگاهش می‌درخشد و به‌نرمی می‌لرزد. 💠 مادرش به بهانه بدرقه ابوالفضل به‌زحمت از جا بلند شد، با هم از اتاق بیرون رفتند و دیگر برنگشت. باران به حدی شدید بود که با چتر پلکم چشمانم را پوشاندم و او ساده شروع کرد :«شاید فکر کنید الان تو این وضعیت نباید این خواسته رو مطرح می‌کردم.» 💠 و من از همان سحر منتظر بودم حرفی بزند و امشب قسمت شده بود شرح را بشنوم که لحنش هم مثل دلش برایم لرزید :«چند روز قبل با برادرتون صحبت کردم، گفتن همه چی به خودتون بستگی داره.» نگاهش تشنه پاسخی به سمت چشمه چشمانم آمد و من در برابر اینهمه احساسش کلمه کم آورده بودم که با آهنگ آرمشبخش صدایش جانم را نوازش داد :«همونجوری که این مدت بهم اعتماد کردید، می‌تونید تا آخر عمر بهم کنید؟» 💠 طعم به کام دلم به‌قدری شیرین بود که در برابرش تنها پلکی زدم و او از همین اشاره چشمم، پاسخش را گرفت که لبخندی شیرین لب‌هایش را ربود و ساکت سر به زیر انداخت. در این شهر هیچکدام آشنایی نداشتیم که چند روز بعد تنها با حضور ابوالفضل و مادرش در دفتر در زینبیه عقد کردیم. 💠 کنارم که نشست گرمای شانه‌هایش را حس کردم و از صبح برای چندمین بار صدای تیراندازی در بلند شده بود که دستم را میان انگشتانش محکم گرفت و زیر گوشم اولین را خرج کرد :«باورم نمیشه دستت رو گرفتم!» از حرارت لمس احساسش، گرمای در تمام رگ‌هایم دوید و نگاهم را با ناز به سمت چشمانش کشیدم که ضربه‌ای شیشه‌های اتاق را در هم شکست. 💠 مصطفی با هر دو دستش سر و صورتم را پوشاند و شانه‌هایم را طوری کشید که هر دو با هم روی زمین افتادیم. بدن‌مان بین پایه‌های صندلی و میز شیشه‌ای سفره مانده بود، تمام تنم میان دستانش از ترس می‌لرزید و همچنان رگبار به در و دیوار اتاق و چهارچوب پنجره می‌خورد. 💠 ابوالفضل خودش را از اتاق کناری رسانده و فریاد را می‌شنیدم :«از بیرون ساختمون رو به گلوله بستن!» مصطفی دستانش را روی سر و کمرم سپر کرده بود تا بلند نشوم و مضطرب صدایم می‌کرد :«زینب حالت خوبه؟» زبانم به سقف دهانم چسبیده و او می‌خواست بدنم را روی زمین بکشد که دستان ابوالفضل به کمک آمد. خمیده وارد اتاق شده بود و شانه‌هایم را گرفت و با یک تکان از بین صندلی تا در اتاق کشید. 💠 مصطفی به سرعت خودش را از اتاق بیرون کشید و رگبار گلوله از پنجره‌های بدون شیشه همچنان دیوار مقابل را می‌کوبید که جیغم در گلو خفه شد. مادر مصطفی کنار دیگر کارکنان دفتر گوشه یکی از اتا‌ق‌ها پناه گرفته بود، ابوالفضل در پناه بازوانش مرا تا آنجا برد و او مادرانه در آغوشم کشید. 💠 مصطفی پوشیده در پیراهن سفید و کت و شلوار نوک مدادی هراسان دنبال اسلحه‌ای می‌گشت و چند نفر از کارکنان دفتر فقط کلت کمری داشتند که ابوالفضل فریاد کشید :«این بی‌شرف‌ها دارن با و دوشکا می‌زنن، ما با کلت چی‌کار می‌خوایم بکنیم؟» روحانی مسئول دفتر تلاش می‌کرد ما را آرام کند و فرصتی برای آرامش نبود که تمام در و پنجره‌های دفتر را به رگبار بسته بودند. 💠 مصطفی از کنار دیوار خودش را تا گوشه پنجره کشاند و صحنه‌ای دید که لب‌هایش سفید شد، به سمت ابوالفضل چرخید و با صدایی خفه خبر داد :«اینا کیِ وقت کردن دو طرف خیابون رو با سنگچین ببندن؟» من نمی‌دانستم اما ظاهراً این کار در جنگ شهری عادت شده بود که جوانی از کارمندان دفتر آیه را خواند :«می‌خوان راه کمک ارتش رو ببندن که این وسط گیرمون بندازن!» 💠 و جوان دیگری با صدایی عصبی وحشی‌گری ناگهانی‌شان را تحلیل کرد :«هر چی تو حمص و حلب و دمشق تلفات میدن از چشم ایران می‌بینن! دستشون به نمی‌رسه، دفترش رو می‌کوبن!» سرسام مسلسل‌ها لحظه‌ای قطع نمی‌شد، می‌ترسیدم به دفتر حمله کنند و تنها جوان این ساختمان من بودم که مقابل چشمان همسر و برادرم به خودم می‌لرزیدم. 💠 چشمان ابوالفضل به پای حال خرابم آتش گرفته و گونه‌های مصطفی از همسر جوانش گُر گرفته بود که سرگردان دور خودش می‌چرخید. از صحبت‌های درگوشی مردان دفتر پیدا بود فاتحه این حمله را خوانده‌اند که یکی‌شان با تماس گرفت و صدایش را بلند کرد :«ما ده دیقه دیگه بیشتر نمی‌تونیم کنیم!»... ✍️نویسنده: @Beyzai_ChanneL
🔺 ما تا الان فکر میکردیم الگوی اصلاح‌طلبا آمریکاست، نگو برعکس بوده 😂 @Beyzai_ChanneL
Karimi-BeEshghTo.mp3
5.46M
بزاربگم‌بازبونِ‌ساده .. همین‌حسین‌حسینم‌ازسرم‌زیاده... @Beyzai_ChanneL
4_5985541671532635295.mp3
2.3M
داره‌ عوض میشه رو گنبد رنگ پرچمت ... @Beyzai_ChanneL
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چند ماهی هست که در غفلت مسئولان نظارتی رادیویی فعالیت میکند که نه فیلتر است و نه محتوای آن بررسی می‌شود در رادیو شمرون که حاصل فعالیت منافقین کمپ آلبانی‌ست به خدا، پیامبر و اهل بیت فحاشی و الفاظ رکیک و شبهه‌افنکنی می‌کنند @Beyzai_ChanneL
⭕️ عاملان خسارت ۶/۲ میلیارد یورو‌‌ را باید محاکمه کرد! ♦️با این پول می‌شد طلب کارگران هفت‌تپه رو صاف کنند، یا آب و گاز به مناطق محروم، وصل کنن؛ ولی مربی‌ آوردن که ۶ بازی ضعیف کرد و به ریش ملّت ما، پوزخند زد و رفت... @Beyzai_ChanneL
▪️...الَّذِینَ بَذَلُوا مُهَجَهُمْ دُونَ الْحُسَینِ عَلَیهِ‌السَّلامُ ❤️ شادی روح مطهر علمدار ولایت، سپهبد شهید ؛ ۳صلوات 💠 دوستانتان را هم مهمان کنید... @Beyzai_ChanneL
🚨سخنرانی‌ها و مداحی‌های تلویزیون در @Beyzai_ChanneL
طرف وضع مملکت رو اووونچنان کرده که بخشیش با اواخر جنگ قابل مقایسه اس بخشیش با خسارت 8 سال جنگ تحمیلی بخشیش با دوره پذیرش عهدنامه ترکمنچای بخشی هم با حمله مغول به ایران بعد با اعتماد به نفس میگه خدمات دولتها رو باهم مقایسه کنید...! @Beyzai_ChanneL
31.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
صدای دلنشین سردار😭❤️ دلگرمی و امید🌱 🔰کانال خبری 📻هیئت علمدارکربلا(ع)‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌قم 🌼اللّٰھـُم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجْـ🌼 @Beyzai_ChanneL
هرکی کانال داره هر کی گروه داره هرکی عکس پروفایلشو محرمی کنه ان شالله شهید بشه😊❤️ @Beyzai_ChanneL
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
باید ایستادُ دوست داشتنت را در مقابل همه‌ی دنیا فریاد زد *حسین کازرونی* @Beyzai_ChanneL
🕊🍃🕊🍃🕊🍃 ما را به دعا کاش فراموش نسازند رندان سحرخیز که صاحب نفسانند @Beyzai_ChanneL
طبق قرار شبانه هرکس ۵ صلوات به نیابت از #شهید_بیضائی جهت تعجیل در فرج آقا امام زمان «عج» » اللهم صل علی محمد وآل محمد و عجل فرجهم » @Beyzai_ChanneL
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🌤 اللهم اَنتَ السلام السلام علیک یا اباعبدالله(علیه السلام)🍃 السلام علیک یا صاحب الزمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف)🍃 السلام علیکم ایهاالشهدا🍃 @Beyzai_ChanneL
اهمیت بسیاری به حجاب می داد و حتی در فیلمی که بعد از شهادتش منتشر شد گفته بود « اگر خدا لطف کرد و شهادت را نصیبم کرد، بنده از آن شهدایی هستم که حتما یقه بی حجابی ها و آنها که ترویج بی حجابی می کنند را در آن دنیا خواهم گرفت» حتی نحوه تزئین ماشین عروسی مان به گونه ای بود که قسمت شیشه جلو سمت عروس را دسته گل چسبانده بود و به این شکل گل ها مانع دیده شدن من در ماشین بودند. برای آقا جواد مهم بود که به مجالس شادی حلال برود و مراسم عروسی خودمان با مولودی خوانی طی شد و خاطرم است که برخی می گفتند، عروسی جواد به مجلس ختم صلوات شبیه است ولی برای جواد مهم کاری بود که برای خداپسند باشد و برایش صحبت های مردم اهمیت نداشت. تربیت فاطمه را به من سپرده بود و می گفت از تربیت دخترمان شانه خالی نمی کنم ولی مادر بهتر می تواند دختر را تربیت کند و از همان دو سالگی به فاطمه یاد داده بود که با روسری و چادر بیرون برود. ❤️ @Beyzai_ChanneL
نگاهم کن لبخند بزن و برگردان مرا به زنده بودن من به معجزه‌ی لبخندت ایمان دارم... ❤️ 🌹 @Beyzai_ChanneL
تکاور تیپ۶۵ نیروهای‌ویژه هوابرد ارتش، نهمین شهید مدافع‌حرم استان گلستان و هفتمین "شهید مدافع‌حرم ارتش جمهوری اسلامی ایران" اواخر اسفند ۱۳۹۴ برای مبارزه با تکفیری‌ها عازم سوریه شد. شهامت او در منطقه عملیاتی آنقدر بالا بود که تا نزدیکی چند قدمی تانک های دشمن پیش می رفت و با تاکتیک ها و شجاعت خاص خودش آنها را منهدم میکرد. او استادِ انهدام تانک‌های داعش بود. یک نیروی نظامی ورزیده که اکثر دوره‌های سخت نظامی را با جدیت طی کرده بود و به گفته همرزمانش قبل از شهادتش قریب به ۴۰ تکفیری را در جنگ تن به تن به هلاکت رسانده بود. ولادت : ۱۳۶۸ گالیکش ، گلستان شهادت: ۹۵/۱/۳۱ حلب ، سوریه ❤️ @Beyzai_ChanneL
آن لحظه‌ها که مات در انزوای خویش یا در میان جمع خاموش می‌نشینم موسیقی نگاهِ تو را گوش می‌کنم... ❤️ @Beyzai_ChanneL
4_5902359089995843497.mp3
2.42M
🎧 عظمت دهه ی اول 🎤 حجت الاسلام عالی @Beyzai_ChanneL