eitaa logo
شهید محمودرضا بیضائی
277 دنبال‌کننده
6.5هزار عکس
1.3هزار ویدیو
18 فایل
شهید محمودرضا بیضائی ولادت زمینی: 1360/09/18 ولادت آسمانی: 1392/10/29 محل شهادت: قاسمیه جنوب شرقی دمشق. بر اثر اصابت ترکش. مزار شریف: تبریز گلزارشهدای وادی رحمت. بلوک۱۱ ردیف۶ شماره۱ ادمین: @Beyzai_mahmoud
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🌤 اللهم اَنتَ السلام السلام علیک یا اباعبدالله(علیه السلام)🍃 السلام علیک یا صاحب الزمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف)🍃 السلام علیکم ایهاالشهدا🍃 @Beyzai_ChanneL
روحانی جوری از رفع حصر صحبت میکرد، انگاری شیخ و میر در سیاه‌چاله زندانی هستند! این تصویر که از گعده‌ی خصوصی کروبی درز کرده نشان می‌دهد که بزرگوار در کاخ ویلاهای شمال تهران مشغول خوشگذرانی شاهانه است. این بی‌شرف‌ها از فقر مردم محروم سیستان و بیکاری مردم مظلوم خوزستان خبر دارند؟ 👤 حاج حیدر @Beyzai_ChanneL
لباس‌های راپل و پوتینش را خرید تا از سپاه چیزی نگیرد آنجا مه شدیدی می‌شود. غروب بوده و دید وجود نداشته است. فرمانده‌اش می‌گوید: «من وقتی از پشت بی سیم صدای علی را شنیدم که مهمات کم است، خودم مهمات برداشتم و با ماشین بردم برای علی آقا. می‌خواستم سورپرایزش کنم. به ۱۵ متری‌اش که رسیدم گفت:" دیگر آمدنتان به حال ما فرقی نمی‌کند" و همه جا را سکوت گرفت هیچ صدایی نیامد و حتی صدای تیری هم نیامد. من برگشتم عقب.» می‌گویند به احتمال زیاد شهید شده است. یکی از دوستانش، آقای شهاب که خیلی هم آدم احساسی‌ای است، تعریف می‌کند و می‌گوید: «از ساعتی که علی آقا وارد آنجا شد، گفت: "من برادر ندارم شما برادر بزرگ من باش."» ولی این اقا اینجا در منزل ما نمی‌آید و می‌گوید نمی‌توانم گریه‌ام می‌گیرد. من با ایشان تلفنی صحبت کرده‌ام. علی آقا به بیت المال حساس بود. حتی وقتی به او می‌گفتم اضافه کار بایست و کار کن می‌گفت وقتی کاری برای اضافه کار ندارد حرام است. آقای شهاب یک خاطره‌ای تعریف کرد و گفت: «علی اینجا لباس‌های راپل و پوتینش را تهیه کرد و همه چیز را خرید رفت آنجا تا از سپاه نگیرد. بعد از عملیاتی که سینه خیز رفته بود، پوتینش پاره شد و داده بود به یک پاکستانی که استفاده کند. زنگ زده بود که بیا برویم پوتین بخریم.گفتم: "من الان حلب هستم نمی‌توانم بیایم. الان خطرناک است برو از تدارکات بگیر." گفته بود بیت المال است و من نمی‌گیرم.که از دستم عصبانی شد و گفت: "می‌خواهم خودم بروم." من آنجا زنگ زدم به تدارکات و گفتم برایش پوتین ببرند. با دلخوری پوتین را قبول کرد و پوشید.» 💔 @Beyzai_ChanneL
خیال ، می بافم ! به درد کدام فصل می خورد؟ ❤️ @Beyzai_ChanneL
‌ به نگاه تو و چشمانِ سیاهت سوگند صبح ها قبل همه یادِ تو من می افتم یوسف_مجید_دراجی❤️ 🇮🇶 متولد 96/11/12 تاریخ شهادت 1394/08/17 از مردم بغداد یکی از دلاورانی که فداکاری های زیادی کرد و در نبردهای سوریه و عراق شرکت کرد .. او می گفت ، "اوه ، حالا ، وقتی وارد اقوام خود شدم ، آنها به من می گفتند که چرا جهاد را کنار نمیگذاری؟ و دولت لیاقت این همه فداکاری را ندارد پدر من ! آنها شادی این راه را نمی دانند ... و هر که آن را ترک کرد ،پشیمان شد ... @Beyzai_ChanneL
1.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍁امشب شهادت نامه ی عشاق امضا می شود 🍁فردا ز خون عاشقان این دشت دریا می شود ✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨ 🌱ما زبالاییم و بالا می رویم 🍃ما زدریاییم و دریا می رویم 💫ما ز اینجا و ز آنجا نیستیم 🍃ما ز بی جاییم و بی جا می رویم 👌به وقت هفتمین سالگرد قمری شهادت شهید رسول خلیلی @Beyzai_ChanneL
10.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🥀🕊🥀 در زمانه‌ای که بیشتر ما در خم کوچه اول مانده‌ایم و حیرانیم هنوز که برای چه آمده‌ایم تو بر فراز قله‌های معرفت پرچم افراشته‌ای، آماده‌ای برای شهادت، آماده‌ای برای خون دادن خاصیت عشق در شبیه شدن است تویی که همانند مادری که عمری برایش گریستی با پهلوی شکسته شهید شدی... و چون اربابت خونین لب به دیدار پروردگارت شتافتی... . سالروز قمری شهادتت مبارک برادرجان🌷 جان 🕊 🆔 @Rasoulkhalili @Beyzai_ChanneL
🔵 مقتدی صدر: مراکز حشد الشعبی را تعطیل کنید! 🔹«مقتدی صدر»، رهبر جریان صدر روز سه شنبه با انتشار توئیتی خواستار تهیه و اجرای طرحی برای بستن مراکز و دفاترالحشدالشعبی شد. 🔸صدر در این توئیت با ابراز امیدواری برای تهیه و اجرای این طرح همچنین خواستار ادغام عناصر «خوب» الحشدالشعبی در نیروهای امنیتی عراق و به گفته وی حذف عناصر «بد» شد. | ایرنا ✍ ادغام نیروهای امنیتی حشد الشعبی با عراق عملا حذف نیرهای مقاومت در عراق است 🔹این توقعات و اتفاقات بخاطر به قدرت رسیدن الکاظمی و برخی منافقین احمقی چون خود مقتدی‌ست 🔸مطمئنا جبهه مقاومت در منطقه حواسشان به این تحولات هست اما جبهه مقاومت بدون قدرت دیپلماسی دولت ها با مشکلات زیادی روبروست 🔹دشمن قصد دارد حذف جبهه مقاومت را از عراق - لبنان و... آغاز و به ایران برساند 🔸اگر رئیس جمهور کنونی کنترل نشود و در انتخابات ۱۴۰۰ رئیس جمهور انقلابی نباشد ممکن است بجای پیشرفت و اقتدار در صدد حذف سپاه پاسداران - قدس برآید و کشور را به آمریکا تسلیم کند. @Beyzai_ChanneL
💓گویند مهر قبولی ست که بر دلت می خورد... شهدا... دلم لایق مهر شهادت نیست اما شما که نظر کنید...💓 این کویر تشنه دریا می شود.. با عطر شهادت...|•° ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🌹🍃 @Beyzai_ChanneL
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید محمودرضا بیضائی
✍️ #دمشق_شهر_عشق #قسمت_چهل_و_هشتم 💠 تازه می‌فهمیدم پیکر برادرم سپر من بوده که پیراهن سپیدم همه از
✍️ 💠 سرم را از پشت به دیوار تکیه داده بودم، به ابوالفضل نگاه می‌کردم و مصطفی جان کندنم را حس می‌کرد که به سمتم برگشت و مقابلم زانو زد. جای لگدشان روی دهانم مانده و از کنار لب تا زیر چانه‌ام خونی بود، این صورت شکسته را در این یک ساعت بارها دیده و این زخم‌ها برایش کهنه نمی‌شد که دوباره چشمانش آتش گرفت. 💠 هنوز سرم را در آغوشش نکشیده بود، این چند ساعت محرم شدن‌مان پرده شرمش را پاره نکرده و این زخم‌ها کار خودش را کرده بود که بیشتر نزدیکم شد، سرم را کمی جلوتر کشید و صورتم را روی شانه‌اش نشاند. خودم نمی‌دانستم اما انگار دلم همین را می‌خواست که پیراهن صبوری‌ام را گشودم و با گریه جراحت جانم را نشانش دادم :«مصطفی دلم برا داداشم تنگ شده! دلم می‌خواد یه بار دیگه ببینمش! فقط یه بار دیگه صداشو بشنوم!» 💠 صورتم را در شانه‌اش فرو می‌کردم تا صدایم کمتر به کسی برسد، سرشانه پیراهنش از اشک‌هایم به تنش چسبیده و او عاشقانه به سرم دست می‌کشید تا آرامم کند که دوباره رگبار گلوله در آسمان پیچید. رزمندگانِ اندکی در حرم مانده و درهای حرم را از داخل بسته بودند که اگر از سدّ این درها عبور می‌کردند، حرمت و خون ما با هم شکسته می‌شد. 💠 می‌توانستم تصور کنم که حرم را با مدافعانش محاصره کرده‌اند چه ولعی برای بریدن سرهایمان دارند و فقط از خدا می‌خواستم من پیش از مصطفی باشد تا سر بریده‌اش را نبینم. تا سحر گوشم به لالایی گلوله‌ها بود، چشمم به پای پیکر ابوالفضل و مادر مصطفی بی‌دریغ می‌بارید و مصطفی با و اندک اسلحه‌ای که برایشان مانده بود، دور حرم می‌چرخیدند و به گمانم دیگر تیری برایشان نمانده بود که پس از صبح بدون اسلحه برگشت و کنارم نشست. 💠 نگاهش دریای نگرانی بود، نمی‌دانست از کدام سر قصه آغاز کند و مصیبت ابوالفضل آهن دلم را آب داده بود که خودم پیش‌قدم شدم :«من نمی‌ترسم مصطفی!» از اینکه حرف دلش را خواندم لبخندی غمگین لب‌هایش را ربود و پای در میان بود که نفسش گرفت :«اگه دوباره دستشون به تو برسه، من چی کار کنم زینب؟» 💠 از هول دیروزم دیگر جانی برایش نمانده بود که نگاهش پیش چشمانم زمین خورد و صدای شکستن دلش بلند شد :«تو نمی‌دونی من و ابوالفضل دیروز تا پشت در خونه چی کشیدیدم، نمی‌دونستیم تا وقتی برسیم چه بلایی سرتون اومده!» هنوز صورت و شانه و همه بدنم از ضرب لگدهای وحشیانه‌شان درد می‌کرد، هنوز وحشت بی‌رحمانه مادرش به دلم مانده و ترس آن لحظات در تمام تنم می‌دوید، ولی می‌خواستم با همین دستان لرزانم باری از دوش غیرتش بردارم که دست دلش را گرفتم و تا پای حرم بردم :«یادته منو سپردی دست (علیهاالسلام)؟ اینجا هم منو بسپر به (علیهاالسلام)!» 💠 محو تماشای چشمانم ساکت شده بود، از بغض کلماتم طعم اشکم را می‌چشید و دل من را ابوالفضل با خودش برده بود که با نگاهم دور صحن و میان مردم گشتم و (علیهاالسلام) را شاهد عشقم گرفتم :«اگه قراره بلایی سر حرم و این مردم بیاد، جون من دیگه چه ارزشی داره؟» و نفهمیدم با همین حرفم با قلبش چه می‌کنم که شیشه چشمش ترک خورد و عطر عشقش در نگاهم پیچید :«این و جون این مردم و جون تو همه برام عزیزه! برا همین مطمئن باش تا من زنده باشم نه دستشون به حرم می‌رسه، نه به این مردم نه به تو!» 💠 در روشنای طلوع آفتاب، آسمان چشمانش می‌درخشید و با همین دستان خالی عزم کرده بود که از نگاهم دل کَند و بلند شد، پهلوی پیکر ابوالفضل و مادرش چند لحظه درددل کرد و باقی دردهای دلش تنها برای (علیهاالسلام) بود که رو به حرم ایستاد. لب‌هایش آهسته تکان می‌خورد و به گمانم با همین نجوای عشقش را به (علیهاالسلام) می‌سپرد که تنها یک لحظه به سمتم چرخید و می‌ترسید چشمانم پابندش کند که از نگاهم گذشت و به سمت در حرم به راه افتاد. 💠 در برابر نگاهم می‌رفت و دامن به پای صبوری‌ام می‌پیچید که از جا بلند شدم. لباسم خونی و روی ورود به حرم را نداشتم که از همانجا دست به دامن محبت (علیهاالسلام) شدم. می‌دانستم رفتن (علیه‌السلام) را به چشم دیده و با هق‌هق گریه به همان لحظه قسمش می‌دادم این حرم و مردم و مصطفی را نجات دهد که پشت همهمه شد. 💠 مردم مقابل در جمع شده بودند، رزمندگان می‌خواستند در را باز کنند و باور نمی‌کردم تسلیم تکفیری‌ها شده باشند که طنین در صحن حرم پیچید... ✍️نویسنده: @Beyzai_ChanneL