نام : سید حمید
نام خانوادگی :میرافضلی
سال تولد :1333
محل تولد : رفسنجان
آخرین مسئولیت : مسئول اطلاعات و عملیات قرارگاه کربلا
تاریخ شهادت : اسفند ماه 1362 عملیات خیبر
@Beyzai_ChanneL
هنگامی که سید حمید میرافضلی به دنیا آمد پدرش سید جلال و مادرش بی بی فاطمه هر دو در گوشش اذان گفتند,ایشان در خانواده ای معتقد و متدین بزرگ شد.😊
@Beyzai_ChanneL
تحصیلات ابتدایی را در دبستان حکمت و دوران دبیرستان را در مدرسه شریعتی پشت سر گذاشت.در سال۵۲به خدمت سربازی اعزام شد و بعد از اتمام خدمت سربازی توانست در اداره کشاورزی در قسمت آزمایشگاه استخدام شود.
@Beyzai_ChanneL
در این احوال بود که صدای انقلاب از قم و تبریز و یزد به گوش رسید و او در راه انقلاب قدم برداشت و فعالیتهای سیاسی,مذهبی,فرهنگی را آغاز کرد.سیدحمید فرامین امام را آویزه گوشش می کرد.
@Beyzai_ChanneL
و زمانی که جنگ ایران و عراق شروع شد همراه بقیه به جنگ رفت و نقش مهمی را در عملیات ها ایفا کرد.
@Beyzai_ChanneL
سرانجام در عملیات خیبر در منطقه جزیره مجنون سوار بر ترک موتور حاج محمدابراهیم همت فرمانده وقت لشکر۲۷محمد رسول ا... شد و هر دو به سوی سرنوشت شیرین شهادت رفتند.
@Beyzai_ChanneL
#خاطره
حمید برای اولین بار بود که می رفت برای شناسایی با دونفر از نیروهای چمران می رفته که همان اوایل دوره دیده بودند یک افسر ارتش هم با آن ها همکاری می کرد دو نفر بسیجی و حمید و یک نفر دیگر، شب حرکت می کنند .صبح می فهمند وسط عراقی ها گرفتار شده اند.
افسر ارتشی می گوید: یعنی چه بلایی سرمان می آید ؟حمید می گوید: راحت باشید!☺️
یک آیه قرآن می خواند و می گوید :مطمئن باشید که آن ها دیگر ما را نمی بینند.😊
حاج احمد امینی هم آنجا بوده.آیه وجعلنا... را می خوانند و حرکت می کنند .
حمید می گفت :بعد از چهار کیلومتر پیش روی درجبهه عراقی ها تازه آنها متوجه شدند که ما عراقی نیستیم شروع کردند به تیر اندازی .آن افسر این چیزها را برایش معجزه بود آنقدر سجده کرد و گریه کرد و یاحسین گفت که دل همه شکست.😢دیگر ولمان نکرد .همیشه همه جا فقط با ما می آمد.☺️
@Beyzai_ChanneL
#شرح_شهادت
همّت که توی ورودی سنگر ایستاد،همه ی نگاه ها به سمتش چرخید.
خسته به نظر می رسید.خاک و اشکِ روی گونه هایش به هم آمیخته بود.
فرصتی برای استراحت نداشت؛ همان طور که ایستاده بود رو کرد به حاج قاسم و گفت:حاجی یه دسته نیرو می خوام…
حاج قاسم به سیّد اشاره کرد و گفت همراه حاجی برود به مقرّ یکی از گردان های لشکر ثار الله که توی جزیره ی مجنون بود وهر چند تا نیرو که می خواهد به او بدهد.😊
حاجی از همه خداحافظی کرد و رفت به طرف موتورش.سیّد هم با پای برهنه دنبالش راه افتاد تا به موتور برسد.
موتور را روشن کرد وسیّد،پا برهنه پشت سرش نشست و حرکت کردند.
هنوز چند دقیقه از حرکت شان نگذشته بود که...🕊
@Beyzai_ChanneL