نیمی از او میخواست تمام زیباییهای
جهان را تجربه کند و نیمی دیگر
میخواست همان لحظه بمیرد، در نتیجه
نه زندگی میکرد و نه میمرد؛ در تداومی
مضحک به سر میبرد.
من واقعا نیاز دارم برای مدت زیادی بخوابم، نیاز دارم مدت زیادی فکر نکنم، نیاز دارم مدت زیادی هیچی نفهمم، هیچچیز نشنوم، هیچچیز نبینم، من واقعا نیاز دارم برای مدت کوتاهی نباشم.
کاش میشد یه مدت بیخیالی طی کرد...
مثلا اگه صبح زود بیدار میشیم به انتخاب خودمون
باشه نه از اجبارِ کار و زندگی.
تو طولِ روز کارهایِ مورد علاقهمونو انجام بدیم و
بعدش شب بدونِ استرسِ فردا راحت و آسوده بخوابیم
ولی خب نمیشه؛
این بازی ای که واردش شدیم و اسمشو گذاشتن زندگی،
یه سرش باخته!
از بختِ بدِ ماهم اون سری که باخته سر پایینیه،
یه لحظه غفلت کنی سرمیخوری تهِ چاه...
گاهی یه حس تنهایی عجیبی بهت دست میده انگار همه باهم و خوشحالن و فقط تو تنهایی تو خودت…
هدایت شده از -پرایوتِسلمان.
یکم اینجارو زیاد میکنین؟
#تگ بدین که جبران کنم
@SaLmAn_333
خیلی وقتها تنها چیزی که به ذهنم
میرسه اینه استعفا بدم از همهچی و فرار
کنم یه جای دور...
هدایت شده از - سلولِ69 -
زندگیم شده شبیه دست خطِ پزشکا هیچکس نمیدونه دارم چه غلطی میکنم.
هدایت شده از عیون .
یکی از بزرگترین باگهای تکراریِ خلقت اینه که نمیشه از دور، محکمِ آخیش دار در آغوش کشید؛ نمیشه گرم بوسید؛ نمیشه اصوات رو بغل و عکسها رو حَی و حاضر کرد؛ نمیشه حسِ لامسه رو دقایقِ طولانی به کار گرفت؛ نمیشه اشکها رو همون لحظه پاک کرد و لبخندها رو به وضوح تماشا کرد.
تاحالا بین غذا خوردن گریه کردید ؟
احساس میکنم اوج ناراحت بودن همینجاست:)))