هدایت شده از دکتر احمدرضا قنبری
حال خوب بدست آوردنی است❤️
*شروعی دوباره....*
*نشر:* گاهنامه مدیر
■۱۸ سالم بود که عمّهام متوجه شد شوهرش با یک زن دیگه رابطه دارد. آبروریزی به پا کرد. بعد فهمید فقط رابطه نیست، عقد هم کرده و طرف باردار است. مدتی دعوا و جار و جنجال کرد. ۲۰ سالم که بود از هم جدا شدند. عمهام ۵۶ ساله بود در آستانه بازنشستگی با سه بچه نوجوان و جوان.
□۲۲ سالم بود که عمّهام بعد از بازنشستگی، کلاس نقاشی ثبت نام کرد. نقاشیهایی که می کشید در حد بچههای دبستانی بود. در نظرم یک آدم داغون و شکستخورده بود. به قول فرنگی ها یک لوزر به تمام معنا که حالا سر پیری یادش اومده بود با یک مشت بچه کم سن و سال همشاگردی بشه و نقاشی یاد بگیره
●پدرم در نظرم یک قهرمان بود. یک سال با عمّه ام اختلاف سنی داشتند. همه چیز زندگی پدرم مرتب و منظّم بود. بچههاش درسخون بودند. کار و زندگی مرتّبی داشت و کمکم آماده میشد برای بازنشستگی.
○ده سال از اون زمان گذشت. ۳۲ ساله بودم. درسم تمام شده بود. در شرکتی کار میکردم. اتّفاقی با خواهرم تلفنی حرف میزدم گفت الان گالری هستیم رفتیم خونه بهت زنگ میزنیم. پرسیدم گالری چی؟ گفت نقاشیهای عمّه دیگه! عمّه؟نقاشی؟
■گفت آره دیگه الان خیلی وقته این کار رو میکنه. نقاشیهاش رو میفروشه. یکی دو جا هم تدریس میکنه. خیلی معروف شده. داشتم شاخ در می آوردم.
□حالا بعد از چند سال که نگاه میکنم میبینم آدم لوزر من بودم که چنین دیدگاهی به زندگی داشتم و فکر میکردم از یه جایی به بعد پیر هستی و نمیشه چیز جدید یاد گرفت و زندگی را تغییر داد و بعضی کارها را باید از بچگی شروع کرد و گرنه دیگه خیلی دیره.
●عمّهام بعد از بازنشستگی، زندگی جدید برای خودش شروع کرد و آدم متفاوتی شد اما پدرم یاد گرفت چطور با کامپیوتر بازی کنه و سرخودش را با بازی کردن و شکستن رکوردهای پیاپی خودش گرم کنه. عمّهام تبدیل شده به الگوی خانواده.
○دو تا از خواهرهام بعد از لیسانس رشتههاشون رو عوض کردند و رفتند سراغ چیزی که دوست داشتند. یکیشون کامپیوتر را ول کرد رفت مترجمی زبان. دومی علوم سیاسی را ول کرد رفت سراغ معماری که از بچگی بهش علاقه داشت.
■میخوام بگم زندگی مثل بازی والیبال میمونه مثل فوتبال نیست که اگر نیمه اوّل خیلی عقب باشید نیمه دوّم کار خیلی سختی برای جبران دارید. مثل والیبال میمونه. هر سِت که تمام میشه شروع سِت جدید یک موقعیت تازه است و همه چیز از اوّل شروع میشه. مهم نیست تا حالا جلو بودی یا عقب. یه مسابقه جدیده.
□تصوّر ما از افق های پیش رو بسیار وابسته است به سن و سالمان. هر مقدار که پیش می رویم افق هایمان بسته تر می شود و گزینه هایمان محدودتر. امّا به این فکر نمی کنیم که بسیاری از افراد موفق در نیمه دوّم زندگی به یکی از شش مطلوبیت شخصی (شهرت، ثروت، قدرت، منزلت، معرفت و یا معنویت) رسیده اند.
●ناصرخسرو در نیمه اوّل در پی جستجوی بی فرجام حقیقت، دچار سرگردانی شد و برای فرار به شراب و میگُساری روی آورد. اما در نیمه دوّم غوغا کرد و شد شاعر و نویسنده ادبیات فارسی و خالق گنجینههای ادب و فرهنگ.
○دیوید سندرز بعد از فوت پدرش از ده سالگی مشغول به کار شد: مامور آتش نشانی، فروشنده بیمه، کارگر کشتی، فروشنده لاستیک و کارگر پمپ بنزین. امّا در ابتدای نیمه دوّم زندگی، ساندرز برای مشتریان یک پمپ بنزین خوراک مرغ درست میکرد. دستپختش مورد استقبال قرار گرفت و در طول سه دهه بعدی وی به یکی از ثروتمندترین ها تبدیل شد: صاحب رستوران های زنجیره ای معروف کی.اف.سی (KFC ) با حضور در بیش از صد کشور جهان.
○در هر مرحله ای از زندگی که هستید این سه نکته را با خود مرور کنید:
۱. هر گذشته ای که داشتم مهم نیست. اکنون اگر از اوّل می خواستم شروع کنم چه کاری انجام می دادم؟
۲. اگر نیمه اوّل زندگی را چهار بر هیچ عقب باشم، کافیست که نیمه دوم را یک بر هیچ ببرم. لازم نیست با اختلاف چهار گل برنده شوم.
۳. دنیا سرشار از فرصت است. پس چرا به این فکر نکنیم که در چهل سالگی یک رشته دانشگاهی جدید بخوانیم، در پنجاه سالگی نیمه گمشده خود رو پیدا کنیم و زندگی عاشقانه و موفقی رو شروع کنیم!
و یا بعد از یک طلاق تلخ، یک ازدواج مجدّد شیرین داشته باشیم و در شصت سالگی نویسندگی را شروع کنیم و در هفتاد سالگی راه اندازی یک بنیاد نیکوکاری و در هشتاد سالگی سرمایه گذاری روی ایده های جوانان خلّاق.
■همیشه می توان از نو شروع کرد.
هیچوقت دیر نیست. تو قربانیِ اشتباهاتِ گذشته ات نیستی، زندگی کن، آنچنان که ارزشش را دارد.
https://eitaa.com/ghanbariravanshenas
😔*یادگیری درماندگی!*😔
*نشر:* گاهنامه مدیر
■داستانی وجود دارد در مورد اینکه چگونه فیلهای کوچک را در هند تربیت میکنند. فیل کوچک به درختی بسته میشود. سعی میکند خودش را رها کند، ولی از آنجا که به اندازه کافی قوی نیست نمیتواند طناب را شُل یا پاره کند. پس از چندین بار سعی کردن و نتوانستن، فیل شرایط را میپذیرد.
□بعدها که فیل به اندازه کافی بزرگ و قدرتمند شد نیز سعی نمیکند خودش را رها کند، اگرچه به آسانی میتواند طناب را پاره کند. فیل آموخته است که هرگز به تنهایی نمیتواند خود را آزاد کند، بنابراین هرگز سعی نمیکند؛ چرا که فکر میکند آزادی غیر ممکن است.
●در حالیکه برخی افراد با سرعت هر چه تمامتر از پلههای موفقیت بالا میروند، افرادی هم هستند که به این باور رسیدهاند هر چقدر هم تلاش کنند باز هم بیفایده است و قرار نیست زندگی روی خوش خودش را به آنها نشان دهد. چرا گروه دوم چنین طرز فکری دارند و ریشه اصلی مشکل آنها کجا است؟ آیا راهکاری برای حل چنین نگرشی به زندگی وجود دارد؟
○شاید شما هم با افرادی برخورد کرده باشید که دست از تلاش برای پیروزی در زندگی کشیدهاند، انگیزههای خود را از دست داده و در عمل دست روی دست گذاشتهاند تا جریان زندگی آنها را با خودش به هر سمتی ببرد. در چنین شرایطی عموماً کنترل زندگی از دست فرد خارج میشود و تلاشی هم برای بیرون کشیدن خود از این وضعیت انجام نمیدهد.
■معمولاً این افراد درماندهاند و دیگر رمقی برای تلاش کردن ندارند و ظاهراً به نوعی یاس فلسفی خاص در زندگی رسیدهاند. آیا باید بپذیریم این افراد دچار افسردگیهای حاد هستند و با مصرف دارو و مراجعه به روانپزشک باید مساله خود را به صورت جدی حل کنند؟!
□«مارتین سلیگمن» روانشناس آمریکایی برای نخستین بار اصطلاح *«درماندگی آموخته شده»* را برای توصیف چنین شرایطی به کار برد.
●مارتین سلیگمن و همکارانش برای آزمایش شرایط درماندگی آموخته شده، تعدادی سگ را در قفس گذاشتند و به آنها شوک الکتریکی دادند. سگها امکان فرار کردن از شرایط موجود را نداشتند. بعد از چند نوبت وارد کردن شوک، دیگر تلاشی برای نجات خود نمیکردند و به جای تلاش برای فرار کردن، واکنشی نشان نمیدادند.
○سلیگمن علت انفعال و بیتفاوتی سگها را به نشانههای رفتاری درماندگی خود آموخته نسبت داد.
همین وضعیت در مورد انسانها نیز صادق است.
■فردی که تصور میکند قدرت تغییر سرنوشت خودش را ندارد، در مقابل جریانهای مثبت و منفی زندگی منفعل عمل میکند، درمانده و ناتوان خود را محکوم به پذیرش شرایط موجود میداند و در نهایت، تلاشی برای تغییر شرایط نمیکند.
□این افراد در اصل از فقدان عزّت نفس رنج میبرند؛ گوهری درونی که اگر بمیرد میتواند کل زندگی فرد را تحتالشعاع قرار دهد.
●در برخی از موقعیتهای دردآور و دشوار که فرد احساس میکند هیچ راه خلاصی از آن نیست، گمانی در خاطرات وی درست میشود که هیچ راه خلاصی نیست و این را به تمام موقعیتهای زندگی تعمیم میدهد. در شرایط درماندگی آموخته شده فرد هیچ تلاشی از خود نشان نمیدهد.
○او با خود میگوید: «تلاشهای قبلی من ناکام بود؛ بنابراین تلاشهای بعدی من هم ناکام خواهد بود!»، لذا هیچگونه تلاشی برای تغییر شرایط و برون رفت از وضعیت فعلی از خود بعمل نمی آورد، خود را بازیچه شرایط فرض می کند، دستان خود را به نشانه تسلیم بالا می آورد، شکست را می پذیرد و آنرا سرنوشت محتوم خود تلقی می کند....
_______________________
https://eitaa.com/Binahayateparvaz10 عضوکانال پرواز تا بی نهایت شوید👆
هدایت شده از دکتر احمدرضا قنبری |
پرواز تا بینهایت
😔*یادگیری درماندگی!*😔
*نشر:* گاهنامه مدیر
■داستانی وجود دارد در مورد اینکه چگونه فیلهای کوچک را در هند تربیت میکنند. فیل کوچک به درختی بسته میشود. سعی میکند خودش را رها کند، ولی از آنجا که به اندازه کافی قوی نیست نمیتواند طناب را شُل یا پاره کند. پس از چندین بار سعی کردن و نتوانستن، فیل شرایط را میپذیرد.
□بعدها که فیل به اندازه کافی بزرگ و قدرتمند شد نیز سعی نمیکند خودش را رها کند، اگرچه به آسانی میتواند طناب را پاره کند. فیل آموخته است که هرگز به تنهایی نمیتواند خود را آزاد کند، بنابراین هرگز سعی نمیکند؛ چرا که فکر میکند آزادی غیر ممکن است.
●در حالیکه برخی افراد با سرعت هر چه تمامتر از پلههای موفقیت بالا میروند، افرادی هم هستند که به این باور رسیدهاند هر چقدر هم تلاش کنند باز هم بیفایده است و قرار نیست زندگی روی خوش خودش را به آنها نشان دهد. چرا گروه دوم چنین طرز فکری دارند و ریشه اصلی مشکل آنها کجا است؟ آیا راهکاری برای حل چنین نگرشی به زندگی وجود دارد؟
○شاید شما هم با افرادی برخورد کرده باشید که دست از تلاش برای پیروزی در زندگی کشیدهاند، انگیزههای خود را از دست داده و در عمل دست روی دست گذاشتهاند تا جریان زندگی آنها را با خودش به هر سمتی ببرد. در چنین شرایطی عموماً کنترل زندگی از دست فرد خارج میشود و تلاشی هم برای بیرون کشیدن خود از این وضعیت انجام نمیدهد.
■معمولاً این افراد درماندهاند و دیگر رمقی برای تلاش کردن ندارند و ظاهراً به نوعی یاس فلسفی خاص در زندگی رسیدهاند. آیا باید بپذیریم این افراد دچار افسردگیهای حاد هستند و با مصرف دارو و مراجعه به روانپزشک باید مساله خود را به صورت جدی حل کنند؟!
□«مارتین سلیگمن» روانشناس آمریکایی برای نخستین بار اصطلاح *«درماندگی آموخته شده»* را برای توصیف چنین شرایطی به کار برد.
●مارتین سلیگمن و همکارانش برای آزمایش شرایط درماندگی آموخته شده، تعدادی سگ را در قفس گذاشتند و به آنها شوک الکتریکی دادند. سگها امکان فرار کردن از شرایط موجود را نداشتند. بعد از چند نوبت وارد کردن شوک، دیگر تلاشی برای نجات خود نمیکردند و به جای تلاش برای فرار کردن، واکنشی نشان نمیدادند.
○سلیگمن علت انفعال و بیتفاوتی سگها را به نشانههای رفتاری درماندگی خود آموخته نسبت داد.
همین وضعیت در مورد انسانها نیز صادق است.
■فردی که تصور میکند قدرت تغییر سرنوشت خودش را ندارد، در مقابل جریانهای مثبت و منفی زندگی منفعل عمل میکند، درمانده و ناتوان خود را محکوم به پذیرش شرایط موجود میداند و در نهایت، تلاشی برای تغییر شرایط نمیکند.
□این افراد در اصل از فقدان عزّت نفس رنج میبرند؛ گوهری درونی که اگر بمیرد میتواند کل زندگی فرد را تحتالشعاع قرار دهد.
●در برخی از موقعیتهای دردآور و دشوار که فرد احساس میکند هیچ راه خلاصی از آن نیست، گمانی در خاطرات وی درست میشود که هیچ راه خلاصی نیست و این را به تمام موقعیتهای زندگی تعمیم میدهد. در شرایط درماندگی آموخته شده فرد هیچ تلاشی از خود نشان نمیدهد.
○او با خود میگوید: «تلاشهای قبلی من ناکام بود؛ بنابراین تلاشهای بعدی من هم ناکام خواهد بود!»، لذا هیچگونه تلاشی برای تغییر شرایط و برون رفت از وضعیت فعلی از خود بعمل نمی آورد، خود را بازیچه شرایط فرض می کند، دستان خود را به نشانه تسلیم بالا می آورد، شکست را می پذیرد و آنرا سرنوشت محتوم خود تلقی می کند....
_______________________
https://eitaa.com/Binahayateparvaz10 عضوکانال پرواز تا بی نهایت شوید👆
هدایت شده از دکتر احمدرضا قنبری
حال خوب بدست آوردنی است❤️
افراد کینه ای مرگ زود رس دارند.
نگه داشتن کینه از دیگران سطح هورمون کورتیزول (هورمون استرس) را در بدن افزایش میدهد درنتیجه در بلند مدت سیستم ایمنی بدن تضعیف شده و احتمال مرگ زودرس را افزایش میدهد.
خودت را ببخش برای هزار راه نرفته خودت را ببخش برای هزار بیراهه رفته بگذار احساست کمی هوا بخورد.
@energyi_mosbat
هدایت شده از نگرش نو زندگی نو
*۴ یادداشت؛ ۴ درس!*
*نشر:* گاهنامه مدیر
------------------------
۱. *پیرمرد ساندویچ فروش*
🖊️آنتونی رابینز
■مردی در کنار جاده، دکّه ای درست کرد و در آن ساندویچ می فروخت. چون گوشش سنگین بود، رادیو نداشت، چشمانش هم ضعیف بود. بنابراین روزنامه هم نمی خواند.
□او تابلویی بالای سر خود گذاشته بود و محاسن ساندویچ های خود را شرح داده بود. خودش هم کنار دکّه اش می ایستاد و مردم را به خریدن ساندویچ تشویق میکرد و مردم هم می خریدند....
●کارش بالا گرفت. لذا او ابزار کارش را زیادتر کرد. وقتی پسرش از مدرسه نزد او می آمد، به کمک او می پرداخت.
○سپس کم کم وضع عوض شد. پسرش گفت: پدر جان، مگر به اخبار رادیو گوش نداده ای؟ اگر وضع پولی کشور به همین منوال ادامه پیدا کند کار همه خراب خواهد شد و شاید یک کسادی عمومی به وجود می آید. باید خودت را برای این کسادی آماده کنی.
■پدر با خود فکر کرد هر چه باشد پسرش به مدرسه رفته، به اخبار رادیو گوش می دهد و روزنامه هم می خواند. پس حتماً آنچه می گوید صحیح است.
□بنابراین، کمتر از گذشته نان و گوشت سفارش داده و تابلوی خود را هم پایین آورد و دیگر در کنار دکّه ی خود نمی ایستاد و مردم را به خرید ساندویچ دعوت نمی کرد.
●فروش او ناگهان شدیداً کاهش یافت. او سپس، رو به فرزند خود کرد و گفت: پسرجان حق با توست.
کسادی عمومی شروع شده است....
○ *"اندیشه های خود را شکل ببخشید در غیر اینصورت دیگران اندیشه های شما را شکل می دهند. خواسته های خود را عملی سازید وگرنه دیگران برای شما برنامه ریزی می کنند."*
----------------------
۲. *نیمی از ماه رو زندگی کن!*
■یه همکار داشتم سر برج که حقوق میگرفت تا ۱۵ روز ماه سیگار برگ میکشید، بهترین غذاهای بیرون رو میخورد و نیمی از ماه رو غذای ساده از خونه میآورد.
□موقعی که خواستم انتقالی بگیرم کنارش نشستم و بهش گفتم: تا کی به این وضع ادامه میدی؟ با تعجب گفت: کدوم وضع؟ گفتم: منظورم *زندگی نیمه اشرافی نیمه گداییته!*
●به چشمام خیره شد و گفت: تا حالا سیگار برگ کشیدی؟ گفتم: نه! گفت: تا حالا تاکسی دربست گرفتی؟ گفتم: نه! گفت: تا حالا به یک کنسرت عالی رفتی؟ گفتم: نه! گفت: تا حالا غذای فرانسوی خوردی؟ گفتم: نه! گفت: تا حالا تمام پولتو برای کسی که دوستش داری هدیه خریدی تا خوشحالش کنی؟ گفتم: نه! گفت: اصلاً عاشق بودی؟ گفتم: نه! گفت: اصلاً زندگی کردی؟ با درماندگی گفتم: آره….. نه ….. نمیدونم!
○همینطور نگاهم میکرد، نگاهی تحقیرآمیز! اما حالا که نگاهش میکردم برام جذّاب بود. موقع خداحافظی تکه کیک خامهای که در دست داشت تعارفم کرد و یه جمله بهم گفت که مسیر زندگیم رو عوض کرد.
■پرسید: میدونی تا کی زندهای؟ گفتم: نه! گفت: پس سعی کن دستکم نیمی از ماه رو زندگی کنی.
----------------------------
۳. *همه شایسته توجّه اند.*
■در امتحان پایان ترم دانشکده پرستاری، استاد ما سئوال عجیبی مطرح کرده بود. من دانشجوی زرنگی بودم و داشتم به سوالات به راحتی جواب می دادم تا به آخرین سوال رسیدم: نام کوچک خانم نظافتچی دانشکده چیست؟
□سئوال به نظرم خنده دار می آمد. در طول چهار سال گذشته، من چندین بار این خانم را دیده بودم. ولی نام او چه بود؟!
●من کاغذ را تحویل دادم، در حالی که آخرین سئوال امتحان بی جواب مانده بود.
○پیش از پایان آخرین جلسه، یکی از دانشجویان از استاد پرسید: استاد، منظور شما از طرح آن سئوال عجیب چه بود؟
■استاد جواب داد: در این حرفه شما افراد زیادی را خواهید دید. همه آنها *شایسته توجه و مراقبت* شما هستند، بـاید آنها را بشناسید و به آنهـا محبّت کنید حتـی اگر این محبّت فقط یک لبخنـد یا یک سلام دادن ساده باشد. من هرگز آن درس را فراموش نخواهم کرد!
---------------------------
*۴. کوک چهارم و کفاشهای دودل*
■بعد از پایان کلاس شرح مثنوی، استاد علامه محمد تقی جعفری گفت: من خیلی فکر کردم و به این جمعبندی رسیدهام که رسالت هزار پیغمبر در عبارتی خلاصه میشود و آن کوک چهارم است. مریدان پرسان بودند که "کوک چهارم" چیست؟
□علامه با آن لهجه شیرین در تمثیل شرح میدهد که: کسی کفشش را برای تعمیر نزد کفاش میبرد، کفاش با نگاهی میگوید این کفش سه کوک میخواهد و هر کوک مثلاً ده تومان و خرج کفش میشود سی تومان. مشتری هم قبول میکند. پول را میدهد و میرود تا ساعتی دیگر برگردد و کفش تعمیر شده را بپوشد.
●کفاش دست به کار میشود کوک اول، کوک دوم و در نهایت، کوک سوم و تمام! اما با یک نگاه عمیق درمییابد اگرچه کار تمام است، ولی اگر یک کوک دیگر بزند عمر کفش بیشتر میشود و کفش، کفشتر خواهد شد. از یک سو، قرار مالی را گذاشته و نمیشود طلب اضافه کند و از سوی دیگر، دو دل است که کوک چهارم را بزند یا نزند. او میان نفع و اخلاق، میان دل و قاعدهی توافق، مانده است. دو راهیای که هیچ کدام خلاف عقل نیست.
https://eitaa.com/ghanbariravanshenas
چطور یک برنامهی سرمایه گذاری ایجاد کنیم؟
ایجاد یک برنامه سرمایه گذاری مطمئن به چیزی بیشتر از ایجاد یک حساب پس انداز و خرید چند سهم تصادفی نیاز دارد.
برای یک سرمایه گذاری درست، ابتدا باید بدانید که میخواهید با سرمایهگذاری به چه اهدافی برسید.
سپس، نحوه دستیابی به آن اهداف را مشخص کنید و بهترین گزینههای سرمایه گذاری را برای تحقق آن انتخاب کنید.
این را بدانید که برای ایجاد و اجرای یک برنامه سرمایه گذاری شخصی و شروع ساخت یک سبد از تخم مرغها برای آینده، هرگز دیر نیست.
برای اطلاع از روشها و فنون یک سرمایه گذاری موفق، این مطلب را مطالعه کنید.
برای خواندن ادامه مطلب، روی لینک زیر کلیک کنید.
http://kianbehboodnews.ir/%d8%a8%d8%b1%d9%86%d8%a7%d9%85%d9%87-%d8%b3%d8%b1%d9%85%d8%a7%db%8c%d9%87-%da%af%d8%b0%d8%a7%d8%b1%db%8c/
کانال ما در ایتا
https://eitaa.com/Binahayateparvaz1000
*اصول اخلاق حرفه ای کارکنان*
*نشر:* گاهنامه مدیر
■کارمندان هر سازمان و شرکت، معمولاً یک منشور اخلاقی و حرفهای دارند که بیشتر اوقات حتی از دو جمله آن هم اطلاعی ندارند.
□کارمند بد با هزار منشور احتمالاً هنوز بد برخورد میکند و کارمند خوب، بدون منشور و دستور مافوق باز هم عملکرد خوب و محترمی دارد اما ۱۰ نکته زیر در کمتر منشوری آمده است:
۱. برای انجام دادن کاری که وظیفهی شماست سر اربابرجوع منت نگذارید. منت نگذارید و باز هم منت نگذارید. به ویژه اگر کارمند دولت هستید. شرایط این شغل را پذیرفتهاید، حقوقش عموماً از بیتالمال تامین میشود و رایگان و عامالمنفعه کار نمیکنید. پس لطفاً منت نگذارید.
۲.پیش فرض عموم مراجعان این است که کارمندان به جای کار راه انداختن، گره توی کار میاندازند. خودتان وقتی به یک ادارهی دیگر مراجعه میکنید این حس را پس ذهنتان ندارید؟ حال مردم خوب نیست، کمی بیشتر صبوری به خرج دهید. اگر ارباب رجوعی عصبانی است، سواد کمی دارد، شما آرامش به خرج بدهید، لبخند بزنید و بگویید کمکش میکنید. همین سه کار معجزه میکند.
۳. ما میدانیم شما انسان هستید، مشکلات و ناراحتیهای شخصی یا کاری دارید، از آهن ساخته نشدهاید و حق دارید نفسی چاق کنید و از فرصت ناهار استفاده کنید یا چای بنوشید. حس خوبی به اربابرجوع میدهید اگر همین را به او بگویید. عموماً میپذیرند و درک میکنند. به ویژه وقتی موقع کار سرتان توی گوشی نیست یا دارید سایتهای خبری را چک میکنید.
۴. شما انتخاب نمیکنید چه اربابرجوعی داشته باشید. حتماً بین دهها نفری که به محل کار شما میآیند انسان ناهموار، بدخلق و کمطاقت هم هست. آنها نمایندۀ همه نیستند. با بداخلاقی انتقام آنها را از دیگران نگیرید. پاسخ دادن به تماسهای تلفنیِ کاری یکی از وظایف شماست. وقتی تلفن زنگ میخورد، بردارید و جواب بدهید!
۵. وقتی کسی به شما مراجعه میکند سرتان را بلند کنید و به او نگاه کنید. یک لبخند، یک سلام، یک تماس چشمی به هر دو نفر شما کمک میکند. هرگز تحقیرآمیز با اربابرجوع برخورد نکنید و یادتان نرود بعضی از آنها حتی مقام و جایگاه اداری بالاتری از شما دارند. اگر کارشان به شما افتاده دلیل نمیشود به شکلی برخورد کنید که انگار حیات و مماتش به شما گره خورده است.
۶. اینکه حقوق شما را دیر دادهاند، رئیس، اضافهکاری کمی داده، وزیر، پاداش سال قبل را نداده، ساعت کار شما زیاد است، کولر اتاق شما خراب است و ... ابداً ربطی به ارباب رجوع ندارد. گناه او نیست. هنگام انجام کار به هیچ وجه صحبت را به سمتی نبرید که مراجعهکننده گمان کند شما توقع ویژهای برای انجام وظیفهتان از او دارید. منظورم روشن است؟!
۷. تمیز، آراسته و خوشبو سر کار حاضر شوید. کارمندی که ژولیده و خسته و نامرتب سرکار حاضر میشود، خمیازه میکشد، سرش را میخاراند و ... انصافاً روحفرساست. اغراق برخی کارمندان خانم در آرایش نیز همین حس را منتقل میکند.
۸. اگر به هر دلیلی اربابرجوع جسارت و توهین کرد حق گلاویز شدن با او را ندارید. بلند شوید و این موضوع را به رئیس بگویید. تجربه نشان داده که ماجرا به شکل مسالمتآمیزتر و کم خسارتتری حل میشود.
۹. جلوی اربابرجوع با همکارانتان شوخی نکنید. کار را به خاطر تعریف یک خاطره متوقف نکنید. یادتان نرود هر فردی که به شما مراجعه میکند برای خودش «کسی» است و او هم در «سرای خود سری دارد و سامانی!» و انتظار توجه و احترام ویژه دارد.
۱۰. «به من مربوط نیست»، «این مشکل شماست»، «من که قانون رو وضع نکردم»، «برید شکایت کنید» و ... جملاتی از این دست را نگویید. شما هم یک روز برای انجام یک کار به ادارهی دیگری میروید و میبینید که این جملات چقدر سمیاند. گره از کار خلق باز کنید تا دیگری هم گره از کار شما بگشاید.
__________________
*بازنشر پیام = گسترش دانایی*
به ما بپیوندید .دکتر قنبری ،دوستدارشما🙏
https://eitaa.com/Binahayateparvaz1000
چرا رضایت مشتری برای کسب و کار شما مهم است؟
رضایت مشتری معیاری است که نشان میدهد محصولات، خدمات و تجربه شرکت، چه میزان از انتظارات مشتری را برآورده میکند.
سلامت کسب و کار شما با شناخته شدن محصولات و خدماتتان در بین خریداران منعکس میشود.
تحقیقات آماری نشان میدهد که 61 درصد از مصرفکنندگان تنها پس از یک تجربه بد، به برند رقیب روی میآورند.
به همین دلیل است که برای هر کسب و کاری – از نانوایی گرفته تا شرکت غول پیکری مانند آمازون – تمرکز بر رضایت مشتری بسیار مهم است.
برای جلب رضایت مشتری چه چیزی لازم است؟
برای ادامه مطلب، روی لینک زیر کلیک کنید.
http://kianbehboodnews.ir/%d8%b1%d8%b6%d8%a7%db%8c%d8%aa-%d9%85%d8%b4%d8%aa%d8%b1%db%8c/
کانال ما در ایتا
https://eitaa.com/Binahayateparvaz1000
هدایت شده از نگرش نو زندگی نو
مقابله با حمله سگها در طبیعت🤔
در طبیعت به خصوص کوهها در فصلهای بهار و تابستان بهدلیل حضور گله دامها در ارتفاعات احتمال حمله سگهای روستاییان و گلهداران و سگهای تربیتنشده به کوهنوردان وجود دارد. با مطالعه مطلب پیش رو خواهید دانست در این شرایط چگونه برخورد کنید تا آسیبی به شما نرسد یا کمترین آسیب را ببینید. در این مطلب نکاتی برای کاهش احتمال حمله سگها، نحوه مقابله با حمله و اقدامات درست پس از حمله احتمالی بیان شده است. توجه کنید که این اطلاعات مجموعهای از یافتههای علمی و تجربی بوده و ممکن است در همه شرایط نتیجه یکسانی نداشته باشند.
پیشگیری از حمله🤔
صمیمی نشوید😳
به یاد داشته باشید سگهای کوهستان اغلب مثل بسیاری از سگهای خانگی تربیت شده نیستند. بنابراین دلیلی ندارد برای صمیمی شدن با آنها زیاد اشتیاق نشان دهید. اگر سگشناس حرفهای نیستید بهتر است هرچه زودتر راهتان را بکشید و بروید.
به سگ لبخند نزنید😳
از نظر او شما دارید دندانهایتان را نشان میدهید و این یعنی شروع سوءتفاهم بین سگ و شما!
از سگهای با زنجیر بسته شده دوری کنید
هرگز وارد محدوده دسترس سگی که با زنجیر بسته شده است نشوید. حتما میدانید که زندانی بودن هرچند قفس بزرگ باشد به اعصاب فشار میآورد و رویارویی با سگ عصبانی قطعا تجربه جالبی نخواهد بود.
هرگز وارد محدوده دسترس سگی که با زنجیر بسته شده است نشوید.
غریزه حمله سگ را تحریک نکنید🤔
وقتی سگی به آرامی به شما نزدیک میشود درحالیکه سرش را بالاتر یا پایینتر از بدن نگه داشته است، به احتمال قوی تنها درحال کنجکاوی است. کاری نکنید که حیوان را تحریک کند.
در عین حال وقتی سگی با سرعت و درحالیکه سر را در امتداد بدن نگه داشته به شما نزدیک میشود بهتر است حواستان را خیلی جمع کنید، اوضاع چندان هم جالب نیست!
اگر سگی پارس کرد به این معنی است که نمیخواهد به شما حمله کند. فقط اعلام هشدار میکند. بنابراین کاری با او نداشته باشید. به مسیرتان ادامه دهید و از سنگ و چوب دستی استفاده نکنید، چرا که غریزه او را تحریک میکنید.
اما اگر سگ خرناس کشید علامت حمله است. اگر این صدا را شنیدید کاملا آماده باشید.حالت حمله بگیرید. چوب دستی را بالا بیارید و به علامت حمله نشون دهید.
خونسردیتان را حفظ کنید😕
اگر چه شاید گفتنش آسان باشد اما هرچه خونسردتر باشید شانس بیشتری دارید. سگ بهخوبی حس میکند که شما چقدر ترسیدهاید و اگر خود را قویتر ببیند مشکلات شما بیشتر خواهد شد. بنابراین وقتی از کنار یک یا چند سگ رد میشوید با آرامش رد شوید و ندوید. با دویدن غریزه شکار او را هم تحریک میکنید. سگ از شما سریعتر میدود حتی اگر سوار دوچرخه باشید!
به یاد داشته باشید:🤔
آموختن این نکات به کودکان ممکن است روزی به دردشان بخورد حتی اگر در کوهستان نباشند.
اگر اسپری فلفل دارید از آن استفاده کنید. حتی اسپری کردن در اطراف سر هم میتواند مفید باشد چون بویایی بسیار قوی سگ در اینجا به نفع شما عمل خواهد کرد.
اگر دوچرخهسواری میکردید از دوچرخه به عنوان سدّی بین سگ و خودتان استفاده کنید.
اگر لازم شد دوچرخه را بهعنوان سلاح به کار ببرید. با یک دست زین و با دست دیگر فرمان دوچرخه را بگیرید و محکم با چرخ به سگ ضربه بزنید؛ دوچرخه را محکم بگیرید، بههیچوجه نباید این سلاح از دستتان خارج شود.
از اﺭﺳﻄﻮ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ:
ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺩﺷﻮﺍﺭﺗﺮﯾﻦ،
ﮐﺎﺭﻫﺎﭼﯿﺴﺖ؟🤔
ﮔﻔﺖ: ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺧﻮﺩ
ﺭﺍ ﺑﺸﻨﺎﺳﺪ!
ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ:
ﺁﺳﺎﻧﺘﺮﯾﻦ ﮐﺎﺭ ﭼﯿﺴﺖ؟😉
ﮔﻔﺖ: ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺭﺍ
ﻧﺼﯿﺤﺖ ﮐﻨﻨﺪ!
https://eitaa.com/Binahayateparvaz1000