May 11
بسم الله
چه شبی بهتر از امشب برای شروع فعالیت تو یه نرم افزار ایرانی✌️
نیمه شعبان ۱۴۳۹
۹۷/۲/۱۱
وقتی ک دنیا برایت آنقدر تنگ شده باشد،
وقتی آسمان آنقدر کوتاه شود که نتوانی سرت را بلند کنی
و مجبور باشی سرت را٬
روی زانوانت بگذاری و گریه کنی...
اگر این آسمان ِ پایین
و این دنیای تنگ را احساس کردی،
آن موقع به امامت، به رسالت، به وحی ،به دین ،به غیب
#محتاج میشوی...!
پ.ن:
پسر فاطمه شرمنده ...
اگر میبینی کوچه آماده شده تا برسی،
دل ها، نــه...
گاهی وقتها که بغض دلتنگی،
بر دلت سنگینی می کند؛
و دل محرمی را نمییابی!
شاید اگر چشمانت را ببندی و در کنج خاکریزی از خاکریزهای؛
#شرهانی یا #شلمچه بیتوته کنی!
کمی آرام شوی...
#خاطره_بازی
📝 روایت بازدید رهبر انقلاب از نمایشگاه کتاب تهران-۱
آقا رسیدند غرفهی انتشارات نیلوفر، مثل همه جا خوش و بش کردند و از تازهها سوال کردند. کتابی نظرشان را جلب کرد و پرسیدند این همان چهارجلدی قدیمی است؟ و جواب گرفتند بله. پرسیدند مترجمش چه کسی بود؟ گفتند ابوالحسن نجفی.
آقا گفت: آها ابوالحسن نجفی... بگذارید یک ماجرایی را تعریف کنم:
📜سالها قبل ابوالحسن نجفی با آقای مرحوم حبیبی و چند نفر دیگر از بزرگان ادبیات آمدند پیش ما. من پرسیدم «شما مترجم "#خانواده_تیبو" هستید؟» آقای نجفی از اینکه من اسم این رمان را بلدم تعجب کردند. بعد که نشستیم من از رمان تعریف کردم و نقدی هم به ترجمه ایشان گفتم. آقای نجفی با تعجب بیشتر پرسید: «شما واقعا هر چهار جلد را خواندهاید؟ من اصلا فکرش را نمیکردم شما حتی اسمش را شنیده باشید!»
آقا با خنده ادامه داد: گفتم حالا خوانده بودم دیگر... خدا آقای ابوالحسن نجفی را بیامرزد. کتاب خانوادهی تیبو رمان خیلی خوبی بود که متاسفانه در حد قدرش معروف نشد.
📗 خانواده تیبو رمان بلندی است که توسط روژه مارتن دوگار نویسنده فرانسوی و برنده جایزه نوبل ادبیات نوشته شدهاست. این رمان از سویی به بررسی وقایع اروپا در سالهای ابتدایی قرن بیستم و سالهای جنگ اول جهانی میپردازد و از سویی دیگر همگام با آن شرح وقایع خانواده ثروتمند و فرهیخته فرانسوی یعنی خانواده تیبو را توصیف میکند.
#برشی_ازکتاب📚
#ره_بر
مـاهــ نشان💫 🇵🇸🕊️
📝 روایت بازدید رهبر انقلاب از نمایشگاه کتاب تهران-۱ آقا رسیدند غرفهی انتشارات نیلوفر، مثل همه جا
📝روایت بازدید رهبر انقلاب از نمایشگاه کتاب تهران-۲
آقا وارد نشر نی شدند. قبلش سرشان را بلند کردند و اسم ناشر را بالای غرفه دیدند و آرام زیر لب گفتند: بشنو از نی...
غرفهدارها سلام کردند. آقا جواب دادند و پرسیدند: «چی دارید؟» درست مثل مشتریهای دستبهنقد. منتظر جواب غرفهدار نماندند و خودشان بین کتابها مشغول شدند به یافتن جواب. وزیر کتابورقزدن آقا را تماشا میکرد.
آقا سری تکان دادند و گفتند: عقب ماندم من از کتاب! کتابهای تازهای هست که ندیدم.
صالحی گفت: کسی از شما جلوتر نیست.
حرف آقا جدای از اینکه جلو باشند یا عقب، حرف یک کتابخوان حرفهای است...
#ره_بر
مـاهــ نشان💫 🇵🇸🕊️
📝روایت بازدید رهبر انقلاب از نمایشگاه کتاب تهران-۲ آقا وارد نشر نی شدند. قبلش سرشان را بلند کردند
📝روایت بازدید رهبر انقلاب از نمایشگاه کتاب تهران-۳
در غرفهی نشر نگاه آقا مثل همهجا با غرفهدار سلاموعلیک کردند. حرفهایی بینشان رد و بدل شد. غرفهدار خواست کتابی را به آقا بدهد. آقا لبخند زدند و گفتند: من این کتاب را ۵۰ سال پیش خواندم.
"چشمهایش" ِبزرگ علوی را میگفتند.
« #چشمهایش» نام رمانی است از بزرگ علوی که برای نخستین بار در سال ۱۳۳۱ شمسی منتشر شد.
#ره_بر
#برشی_ازکتاب📚
#ماه_نشان🌙
بندهی بی سر و پا دوباره برگشته. به کارهای سال گذشته نگاه میکند و از برگشتنش خجالت میکشد اما راه دیگری هم ندارد. بعد یاد یک نقطهی امید میافتد و به اذن دخول از اهالی احسان و عطاء پناه میبرد:
+أ أدخل یا رسول الله؟
+أ أدخل یا حجه الله؟
درهای رحمت باز میشود و نور بخشش، دلش را گرم میکند. در نزدیکیهای رواق #رمضان زانو میزند و عتبهی ماه مبارک را میبوسد. خاطرش را دعای سید الساجدین پُر میکند و لبش تکان میخورَد:
ـ السلام علیک یا شهر الله الاکبر و یا عید اولیائه
چند دقیقه بعد، از پلههای شعبان پایین میآید و با گامهایی خاضعانه به سمت ضریح خدا میرود ...