eitaa logo
مـاهــ نشان💫 🇵🇸🕊️
895 دنبال‌کننده
2.4هزار عکس
556 ویدیو
66 فایل
بسیج دانشجویی دانشگاه بین المللی قم _ واحد خواهران🌻 . 🌱 ارتباط با ما : @QomBasijkhaharan 👈 روابط عمومی ✉️☎️ 📝 ثبت‌نام بسیج 👈 @NiroEnsani_bsij 📍ادمین 👈 @resaneh_bsij
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم الله چه شبی بهتر از امشب برای شروع فعالیت تو یه نرم افزار ایرانی✌️ نیمه شعبان ۱۴۳۹ ۹۷/۲/۱۱
وقتی ک دنیا برایت آنقدر تنگ شده باشد، وقتی آسمان آنقدر کوتاه شود که نتوانی سرت را بلند کنی و مجبور باشی سرت را٬ روی زانوانت بگذاری و گریه کنی... اگر این آسمان ِ پایین و این دنیای تنگ را احساس کردی، آن موقع به امامت، به رسالت، به وحی ،به دین ،به غیب میشوی...! پ.ن: پسر فاطمه شرمنده ... اگر می‌بینی کوچه آماده شده تا برسی، دل ها، نــه...
گاهی وقت‌ها که بغض دلتنگی، بر دلت سنگینی می کند؛ و دل محرمی را نمی‌یابی! شاید اگر چشمانت را ببندی و در کنج خاکریزی از خاکریز‌های؛ یا بیتوته کنی! کمی آرام شوی...
📝 روایت بازدید رهبر انقلاب از نمایشگاه کتاب تهران-۱ آقا رسیدند غرفه‌ی انتشارات نیلوفر، مثل همه جا خوش و بش کردند و از تازه‌ها سوال کردند. کتابی نظرشان را جلب کرد و پرسیدند این همان چهارجلدی قدیمی است؟ و جواب گرفتند بله. پرسیدند مترجمش چه کسی بود؟ گفتند ابوالحسن نجفی. آقا گفت: آها ابوالحسن نجفی... بگذارید یک ماجرایی را تعریف کنم: 📜سالها قبل ابوالحسن نجفی با آقای مرحوم حبیبی و چند نفر دیگر از بزرگان ادبیات آمدند پیش ما. من پرسیدم «شما مترجم "" هستید؟» آقای نجفی از اینکه من اسم این رمان را بلدم تعجب کردند. بعد که نشستیم من از رمان تعریف کردم و نقدی هم به ترجمه ایشان گفتم. آقای نجفی با تعجب بیشتر پرسید: «شما واقعا هر چهار جلد را خوانده‌اید؟ من اصلا فکرش را نمیکردم شما حتی اسمش را شنیده باشید!» آقا با خنده ادامه داد: گفتم حالا خوانده بودم دیگر... خدا آقای ابوالحسن نجفی را بیامرزد. کتاب خانواده‌ی تیبو رمان خیلی خوبی بود که متاسفانه در حد قدرش معروف نشد. 📗 خانواده تیبو رمان بلندی است که توسط روژه مارتن دوگار نویسنده فرانسوی و برنده جایزه نوبل ادبیات نوشته شده‌است. این رمان از سویی به بررسی وقایع اروپا در سالهای ابتدایی قرن بیستم و سالهای جنگ اول جهانی می‌پردازد و از سویی دیگر همگام با آن شرح وقایع خانواده ثروتمند و فرهیخته فرانسوی یعنی خانواده تیبو را توصیف می‌کند. 📚
مـاهــ نشان💫 🇵🇸🕊️
📝 روایت بازدید رهبر انقلاب از نمایشگاه کتاب تهران-۱ آقا رسیدند غرفه‌ی انتشارات نیلوفر، مثل همه جا
📝روایت بازدید رهبر انقلاب از نمایشگاه کتاب تهران-۲ آقا وارد نشر نی شدند. قبلش سرشان را بلند کردند و اسم ناشر را بالای غرفه دیدند و آرام زیر لب گفتند: بشنو از نی... غرفه‌دارها سلام کردند. آقا جواب دادند و پرسیدند: «چی دارید؟» درست مثل مشتری‌های دست‌به‌نقد. منتظر جواب غرفه‌دار نماندند و خودشان بین کتاب‌ها مشغول شدند به یافتن جواب. وزیر کتاب‌ورق‌زدن آقا را تماشا میکرد. آقا سری تکان دادند و گفتند: عقب ماندم من از کتاب! کتاب‌های تازه‌ای هست که ندیدم. صالحی گفت: کسی از شما جلوتر نیست. حرف آقا جدای از اینکه جلو باشند یا عقب، حرف یک کتابخوان حرفه‌ای است...
مـاهــ نشان💫 🇵🇸🕊️
📝روایت بازدید رهبر انقلاب از نمایشگاه کتاب تهران-۲ آقا وارد نشر نی شدند. قبلش سرشان را بلند کردند
📝روایت بازدید رهبر انقلاب از نمایشگاه کتاب تهران-۳ در غرفه‌ی نشر نگاه آقا مثل همه‌جا با غرفه‌دار سلام‌و‌علیک کردند. حرفهایی بینشان رد و بدل شد. غرفه‌دار خواست کتابی را به آقا بدهد. آقا لبخند زدند و گفتند: من این کتاب را ۵۰ سال پیش خواندم. "چشمهایش" ِبزرگ علوی را میگفتند. « » نام رمانی است از بزرگ علوی که برای نخستین بار در سال ۱۳۳۱ شمسی منتشر شد. 📚
🌙 بنده‌ی بی سر و پا دوباره برگشته. به کارهای سال گذشته نگاه می‌کند و از برگشتنش خجالت می‌کشد اما راه دیگری هم ندارد. بعد یاد یک نقطه‌ی امید می‌افتد و به اذن دخول از اهالی احسان و عطاء پناه می‌برد: +أ أدخل یا رسول الله؟ +أ أدخل یا حجه الله؟ درهای رحمت باز می‌شود و نور بخشش، دلش را گرم می‌کند. در نزدیکی‌های رواق زانو می‌زند و عتبه‌ی ماه مبارک را می‌بوسد. خاطرش را دعای سید الساجدین پُر می‌کند و لبش تکان می‌خورَد: ـ السلام علیک یا شهر الله الاکبر و یا عید اولیائه چند دقیقه بعد، از پله‌های شعبان پایین می‌آید و با گامهایی خاضعانه به سمت ضریح خدا می‌رود ...