🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂
✨داســـــــــتان شــــــــب✨
🍃 دوستی نقل میکرد: یاد دارم با پدر مرحومم در هر مهمانی که میرفتیم همیشه ایشان صحبت میکردند.
🍃برای من سوال بود که چرا پدرم اینقدر حرف میزند و اجازه نمیدهد کسی حرف بزند و وقتی حرفش تمام میشد، میگوید: «برویم» و جالبتر اینکه حرفهایش زیاد هم جالب و در حد معلومات غنی که داشت نبود. روزی موضوع را از او سوال کردم.
🍃گفت: «پسرم میدانی که در اکثر مهمانیها مردم حرفی جز غیبت کردن ندارند. اگر برویم باید غیبت گوش کنیم که خودش معصیت است. اگر نرویم قطع رحم کردهایم. پس چارهای نیست! من خودم همیشه صحبت کنم تا قدری وقت پر شود و امر خدا در صلهرحم را بهجا آورده باشیم. چون اگر سکوت کنم غیبت کردن آنها شروع میشود و چیزی جز غیبت کردن و گفتن حرف این و آن، بلد نیستند و من نمیتوانم بگویم غیبت نکنید و نمیتوانم مجلس را ترک کنم و نه میتوانم گوش کنم. حرفهای جالب هم مشتری جالب میخواهد که این افراد اهل آن نبوده و به دنبال آن نیستند. حال خودت قضاوت کن پدرت را غیر از این چارهای هست؟
🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂
#پایگاه_بسیج_مهدیه
#حوزه_حضرت_زهرا-(س)
#فرهنگی
https://eitaa.com/Bsj_khaharan_mahdieh
🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂
✨داستــــــــــان شــــــــب✨
🔹گویند: شبی ابراهیم ادهم همۂ تاج و تخت و پادشاهیاش را برای رسیدن به خدا از دست داد و درویشی بیاباننشین شد.
🔹تابستانی روزی گرم به میدان شهر رفت تا او را شاید کسی برای لقمهای نان به کارگری برد. آنقدر گرسنگی بر تن خود داده بود که بسیار لاغر و نحیف شده بود و کسی او را برای کارگری هم نمیبرد. 🔹جوانی دلش به حال او سوخت او را با خود به مزرعهاش برد و بیل به دستش داد تا زمین را شخم زند، ابراهیم از فرط گرسنگی و ضعف زمین خورد ولی از خدای خود شرم کرد که لقمهای نان از او بخواهد. جوان گرسنگی او را چون دید، لقمهای نان به او داد و چون ابراهیم قوّت گرفت به سرعت کار کرد.
🔹نزدیک غروب، جوان دستمزد او حاضر کرد اما ابراهیم نگرفت و گفت: دستمزد من لقمهای نان بود که خوردم و تا دو روز مرا سرپا نگه میدارد. جوان گفت: با این حال نحیف در شگفتم در حسرت این باغ من نیستی؟ ابراهیم گفت: به یاد داری بیست سال پیش این باغ را چه کسی به تو هدیه داد؟ آن کس امیر لشگر من و تو سرباز او بودی و این باغ یکی از دهها هزار باغهای ابراهیم ادهم بود و من ابراهیم ادهم هستم.
🔹بدان! زمانی پادشاهی داشتم ولی خدا را نداشتم، هر چه سرزمین فتح میکردم سیر نمیشدم چون میدانستم برای من نیست و روزی کسی که مرا سرنگون میکند همۂ آنها را از من خواهد گرفت. نفسام هرگز سیر نمیشد. اکنون که همۂ باغ و ملک و تاج و تخت را رها کردهام و خدا را یافتهام، هر باغ و کوهی را که مینگرم آن را از آنِ خود میدانم.
🔹بدان! هر کس خدا را داشته باشد هر چه خدا هم دارد از برایِ اوست و هر کس خدا را در زندگیاش ندارد، اگر دنیا را هم فتح کند سوزنی از آن، مال او نیست.
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
#پایگاه_بسیج_مهدیه
#حوزه_حضرت_زهرا-(س)
#فرهنگی
https://eitaa.com/Bsj_khaharan_mahdieh
🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂
✨داســــــــتان شـــــــــب✨
🔹چرا سَگِ_اصحابُ_الکهف تَکانی نخُورد ؟!🔹
🔸احتمالاً سوره کَهف را بیشتر از 500 دَفعه
خوانده ایم ، اما اینکه یاران أصحاب الکَهف دَر مدت 309 سال که خَوابیده بودند ، برای اینکه جِسم و بدن آنها از بین نرود هر از چند گاه اینوَرُو
اُونوَر میشد ، تَکانی میخُورد تا اینکه نَپوُسند وبدن آنها سالم بماند ، فقط و فقط به این نکته بیشتر توجُّه کردیم.
🔹دانشمندی آلمانی میگوید: قصد سَفر داشتم ، دَر فرودگاه جوانی رَعنا جلو آمد و یک نُسخه ترجمه شده از قرآن کریم را تقدیم مَن کَرد و از من خداحافاظی کرد.
🔸قرآن را دَر جیبم گذاشتم به این نیَّت که آن را مطالعه میکنم ، دَر واقع میخواستم تا جَوان از جلوی چشمانَم ناپدید شود قرآن را دَر سطل آشغال بیندازَم!!
🔹یادَم رفت قرآن را دَر صندوق آشغال بیندازم ،
🔹سوار هواپیما شدم ، مسافت راه زیاد بود حُوصله ام سَر رفت ، یادَم آمد قرآنی دَر جیب دارم ، آن را دَر آوردم و مشغول خواندن ترجمه سوره کهف شدم ، ناگهان ترجمه این دو آیه :
🌟سورة الكهف, الآية 17 : 👈 و تَرى الشَمسَ إذا طَلعت تَزاوَرُ عَن كَهفهم ذَاتَ اليَمين وإذا غَرَبت تَقرضهم ذَات الشمال وَهُم في فَجوَة منه ذلك مِن آياتِ الله مَن يَهدِ اللهُ فَهُو المُهتد ومَن يُضلل فَلن تَجِدَ لَه وليَّاً مُرشدا .
🔸ترجمه : و ( اگر در آنجا بودی ) خورشید را میدیدی که به هنگام طلوع ، به سمت راست غارشان متمایل میگردد ؛ و به هنگام غروب ، به سمت چپ ؛ و آنها در محل وسیعی از آن ( غار ) قرار داشتند؛ این از آیات خداست! هر کس را خدا هدایت کند ، هدایت یافته واقعی اوست؛ و هر کس را گمراه نماید ، هرگز ولیّ و راهنمایی برای او نخواهی یافت!
🌟الآية 18 : 👈 و تَحسبهُم أيقاظا وهُم رُقود ونُقلبهم ذَاتَ اليَمين وذَات الشِمال و كَلبهم بَاسط ذِراعَيه بِالوَصيد لَو اطَّلعت عَليهم لولّيت مِنهم فِراراً ولَمُلئت منهم رُعباً
🔸و ( اگر به آنها نگاه میکردی ) میپنداشتی بیدارند ؛ در حالیکه در خواب فرو رفته بودند! و ما آنها را به سمت راست و چپ میگرداندیم ( تا بدنشان سالم بماند). و سگ آنها دستهای خود را بر دهانه غار گشوده بود (و نگهبانی میکرد). اگر نگاهشان میکردی ، از آنان میگریختی؛ و سر تا پای تو از ترس و وحشت پر می شد!
🔹دانشمند آلمانی میگوید : جُنبیدَن و تَکان خوردن اصحاب کهف بخاطر این است که اگر هر انسانی مدت زیاد دَر یک حالت بخوابَد بدن او دچار پوسیگی میشود ، و أشعه آفتاب هم غیر مستقیم وارد غَار کهف شده ، این معلوم است.
🔸اما آنچه مَرا را مُتحیِّر کرده بود این بود که چرا سَگِ اصحاب کَهف هیچ تَکانی نخورده و دستهایَش را جلوی غَار پَهن
کرده و دَر همین حَالَت بمدت 309 مانده!!
و جِسم سَگ مُتعفِن و بَد بُو نشده!!؟.
همین أمر من را وَاداشت تا تحقیقاتی پیرامون حیوانات انجام دَهم ،
🔹آنچه جای تعجُّب بود این بود که سَگها تنها حیواناتی هستند که ماده ای را از خود تَرشُح میکنند ، کە اگر مدت خیلی طولانی هم تَکان نخورند بَدن آنها سالِم میماند !!!
🔹داشمند آلمانی به همین سبب مُسلمان شد.
🔸دانشمند آلمانی آنچانی که ما قرآن را مُرور میکنیم مُرور نَکرد ، بلکه با تعجُب و دقَّت و تیز بِینی مشغول خواندن قرآن شد .
🌟خداوند متعال به ما دستور میفرمایند : ( کِتاب أنزلناهُ إلیکَ لِیدبَّروا آیَاتِه وَلِیتذکَّر اولواالٔالبَاب) کتابی را بسوی تو فرستادیم تا در آیات قرآن تفکُّر کنید و صاحبان خِرد پَند بگیرند.
🌻 ترجمه: عبدالله احمدی 🌻
🔹🔹🔹🔹🔹
#پایگاه_بسیج_مهدیه
#حوزه_حضرت_زهرا-(س)
#فرهنگی
https://eitaa.com/Bsj_khaharan_mahdieh
🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹
✨داســــــــتان شـــــــب✨
🍃ﺷﺒﻲ ﻣﺎﺭ ﺑﺰﺭﮔﻲ ﺑﺮﺍﻱ ﭘﻴﺪﺍ ﻛﺮﺩﻥ ﻏﺬﺍ ﻭﺍﺭﺩ ﺩﻛﺎﻥ ﻧﺠﺎﺭﻱ ﻣﻴﺸﻮﺩ؛ ﻫﻤﻴﻨﻄﻮﺭ ﻛﻪ ﻣﺎﺭ ﮔﺸﺘﻲ ﻣﻴﺰﺩ ﺑﺪﻧﺶ ﺑﻪ ﺍﺭّﻩ ﮔﻴﺮ ﻣﯿﻜﻨﺪ ﻭ ﻛﻤﻲ ﺯﺧﻢ ﻣﻴﺸﻮﺩ. ﻣﺎﺭ ﺧﻴﻠﻲ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﻣﻴﺸﻮﺩ ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﻓﺎﻉ ﺍﺯ ﺧﻮﺩ ﺍﺭّﻩ ﺭﺍ ﮔﺎﺯ ﻣﻴﮕﻴﺮﺩ ﻛﻪ ﺳﺒﺐ ﺧﻮﻧﺮﻳﺰﻱ ﺩﻭﺭ ﺩﻫﺎﻧﺶ ﻣﻴﺸﻮﺩ ﺍﻭ ﻧﻤﻴﻔﻬﻤﺪ ﻛﻪ ﭼﻪ ﺍﺗﻔﺎﻗﻲ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﻭ فکر میکند ﺍﺭّﻩ ﺩﺍﺭﺩ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺣﻤﻠﻪ ﻣﻴﻜﻨﺪ ﻭ ﻣﺮﮔﺶ ﺣﺘﻤﻲ ﺳﺖ...
🍃پس ﺗﺼﻤﻴﻢ ﻣﻴﮕﯿﺮﺩ ﺑﺮﺍﻱﺁﺧﺮﻳﻦ ﺑﺎﺭ ﺍﺯ ﺧﻮﺩ ﺩﻓﺎﻉ ﻛﺮﺩﻩ ﻭ ﻫﺮ ﭼﻪ ﺷﺪﻳﺪﺗﺮ ﺣﻤﻠﻪ ﻛﻨﺪ، پس ﺑﺪﻧﺶ را ﺩﻭﺭ ﺍﺭّﻩ می ﭘﻴﭽﺎﻧﺪ ﻭ ﻫﻲ ﻓﺸﺎﺭ میدهد. ﻧﺠﺎﺭ ﺻﺒﺢ ﻛﻪ ﺁﻣﺪ ﺭﻭﻱ ﻣﻴﺰ ﺑﺠﺎﯼ ﺍﺭﻩ ﻻﺷﻪ ﻣﺎﺭﻱ ﺑﺰﺭﮒ ﻭ ﺯﺧﻢ ﺁﻟﻮﺩ را ﺩﻳﺪ ﻛﻪ ﻓﻘﻂ ﻭ ﻓﻘﻂ ﺑﺨﺎﻃﺮ بی فکری ﻭ ﺧﺸﻢ ﺯﻳﺎﺩ ﻣﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ.
🍃اکثر ما ﺩﺭ ﻟﺤﻈﻪ ﺧﺸﻢ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﯿﻢ ﺩﻳﮕﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﺑﺮﻧﺠﺎﻧﻴﻢ ﺑﻌﺪ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﻣﻴﺸﻮﻳﻢ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﺭﻧﺠﺎﻧﺪﻩ ﺍﻳﻢ ﻭ ﻣﻮﻗﻌﻲ ﺍﻳﻦ ﺭﺍ ﺩﺭﻙ ﻣﯿﮑﻨﯿﻢ ﻛﻪ ﺧﻴﻠﻲ ﺩﻳﺮ ﺷﺪه… ﺯﻧﺪﮔﻲ ﺍﺣﺘﻴﺎﺝ ﺩﺍﺭﺩ ﻛﻪ چشم پوشی کنیم ﺍﺯ ﺍﺗﻔﺎﻗﻬﺎ وﺁﺩﻣﻬﺎ و ﺭﻓﺘﺎﺭﻫا و به ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﻳﺎﺩ ﺩﻫﻴﻢ ﭼﺸﻢ ﭘﻮﺷﻲ ﻋﺎﻗﻼﻧﻪ ﻭ ﺑﺠﺎ را ...
┄┅┅❁💚❁┅┅┄
#پایگاه_بسیج_مهدیه
#حوزه_حضرت_زهرا (س)
#فرهنگی
https://eitaa.com/Bsj_khaharan_mahdieh
🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂
✨داســــــتان شـــــــــب✨
🍃کارت بانكيم رو به فروشنده دادم و با خيال راحت منتظر شدم تا كارت بكشه، ولى در كمال تعجب، دستگاه پيام داد: "موجودى كافى نميباشد! " امكان نداشت، خودم میدونستم كه اقلا سه برابر مبلغى كه خريد كردم در كارتم پول دارم. با بیحوصلگى از فروشنده خواستم كه دوباره كارت بكشه و اين بار پيام آمد: "رمز نامعتبر است".
🍃اين بار فروشنده با بیحوصلگى گفت: آقا لطفا نقداً پرداخت كنيد، پول نقد همراهتون هست؟ فكر كنم كارتتون رو پيش موبايلتون گذاشتين كلاً سوخته.. در راه برگشت به خانه مرتب اين جمله ى فروشنده در سرم صدا ميكرد؛ "پول نقد همراهتون هست"؟
🍃خدايا...
ما در كارت اعمالمان كارهاى بسيارى داريم كه به اميد آنها هستيم مثلا عبادت هايى كه كرديم ، دستگيرى ها و انفاق هايى كه انجام داديم و ... نكند در روز حساب و كتاب بگويند موجودى كافى نيست و ما متعجبانه بگوييم: مگر میشود؟ اين همه اعمالى كه فكر میكرديم نيك هستند و انجام داديم چه شد؟! و جواب بدهند: اعمالتان را در كنار چيزهايى قرار داديد كه كلاً سوخت و از بين رفت... !
🍃كنار «بخل» كنار «حسد» كنار « ريا» كنار «بى اعتمادى به خدا»، كنار «دنيا دوستى» ، كنار خودبيني ها خودپسنديها، غيبت ، دروغ، افترا و.....نكند از ما بپرسند: نقد با خودت چه آوردهاى؟ و ما كيسههایمان تهى باشد و دستانمان خالى ...
💥خدايا!
از تمام چيزهايى كه باعث از بين رفتن اعمال نيكمان مي شود به تو پناه میبریم.
┄┅┅❁💚❁┅┅┄
#پایگاه_بسیج_مهدیه
#حوزه_حضرت_زهرا (س)
#فرهنگی
https://eitaa.com/Bsj_khaharan_mahdieh
🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂
✨داســـــــتان شــــــــب✨
🔹شیخی بود که به شاگردانش عقیده می آموخت ، لااله الاالله یادشان میداد ، آنرا برایشان شرح میداد و بر اساس آن تربیتشان میکرد.
🔹روزی یکی از شاگردانش طوطی ای برای او هدیه آورد، زیرا شیخ پرورش پرندگان را بسیار دوست میداشت.
🔹شیخ همواره طوطی را محبت میکرد و او را در درسهایش حاضر میکرد تا آنکه طوطی توانست بگوید لااله الا الله.
طوطی شب و روز لااله الا الله میگفت 🔹اما یک روز شاگردان دیدند که شیخ به شدت گریه و نوحه میکند.
🔹وقتی از او علت را پرسیدند گفت طوطی به دست گربه کشته شد.
🔹گفتند برای این گریه میکنی؟ اگر بخواهی یکی بهتر از آن را برایت تهیه می کنیم.
🔹شیخ پاسخ داد من برای این گریه نمیکنم.
🔹ناراحتی من از اینست که وقتی گربه به طوطی حمله کرد طوطی آنقدر فریاد زد تا مرد . با آن همه لااله الاالله که میگفت وقتی گربه به او حمله کرد آنرا فراموش کرد و تنها فریاد می زد.
🔹زیرا او تنها با زبانش میگفت و قلبش آنرا یاد نگرفته و نفهمیده بود.
🔹سپس شیخ گفت:
🔹 میترسم من هم مثل این طوطی باشم تمام عمر با زبانمان لااله الاالله بگوییم و وقتی که مرگ فرارسد فراموشش کنیم و آنرا ذکر نکنیم.
❤️سعی کنیم آموختنیها را از ته دل یاد بگیریم❤️
#پایگاه_بسیج_مهدیه
#حوزه_حضرت_زهرا (س)
#فرهنگی
https://eitaa.com/Bsj_khaharan_mahdieh
─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─
🌟🌙#داستــــــــــان شـــــــــب🌙
🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃🍂🍃🍁
🍃زن فقیری که خانواده کوچکی داشت، با یک برنامه رادیویی تماس گرفت و از خدا درخواست کمک کرد.
🍃مرد بی ایمانی که داشت به این برنامه رادیویی گوش می داد، تصمیم گرفت سر به سر این زن بگذارد.
🍃آدرس او را به دست آورد و به منشی اش دستور داد مقدار زیادی مواد خوراکی بخرد و برای زن ببرد. ضمنا به او گفت: وقتی آن زن از تو پرسید چه کسی این غذا را فرستاده، بگو کار شیطان است.
🍃وقتی منشی به خانه زن رسید، زن خیلی خوشحال و شکرگزار شد و غذاها را به داخل خانه کوچکش برد.
🍃منشی از او پرسید: نمی خواهی بدانی چه کسی غذا را فرستاده؟
🍃زن جواب داد: نه، مهم نیست. وقتی خدا امر کند، حتی شیطان هم فرمان می برد.
🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹
#پایگاه_بسیج_مهدیه
#حوزه_حضرت_زهرا (س)
#فرهنگی
https://eitaa.com/Bsj_khaharan_mahdieh
─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─
🌟🌙#داستــــــــــان شـــــــــب🌙🌟
🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃🍂🍃🍁
🍃دو "فرشته" مسافر، برای گذراندن شب، در خانه یک خانواده ثروتمند فرود آمدند.
🍃این خانواده رفتار نا مناسبی داشتند و دو فرشته را به مهمانخانه مجللشان راه ندادند، بلکه زیر زمین سرد خانه را در اختیار آنها گذاشتند، فرشته پیر در دیوار زیر زمین شکافی دید و آن را تعمیر کرد.
🍃وقتی فرشته جوان از او پرسید چرا چنین کار را کرده، پاسخ داد؛ "همه امور بدان گونه که می نمایند، نیستند!"
🍃شب بعد این دو فرشته به منزل یک خانواده فقیر ولی بسیار مهمان نواز رفتند، بعد از خوردن غذایی مختصر زن و مرد فقیر، رختخواب خود را در اختیار دو فرشته گذاشتند.
🍃صبح روز بعد فرشتگان، زن و مرد فقیر را گریان دیدند، گاو آنها که تنها وسیله گذران زندگیشان بود، در مزرعه مرده بود.
🍃فرشته جوان "عصبانی" شد و از فرشته پیر پرسید: چرا گذاشتی چنین اتفاقی بیفتد؟
🍃خانواده قبلی همه چیز داشتند و با این حال تو کمکشان کردی، اما این خانواده دارایی اندکی دارند و تو گذاشتی که گاوشان هم بمیرد!
🍃فرشته پیر پاسخ داد: وقتی در زیر زمین آن خانواده ثروتمند بودیم، دیدم که در شکاف دیوار "کیسه ای طلا" وجود دارد، از آنجا که آنان بسیار حریص و بددل بودند، شکاف را بستم و طلاها را از دیدشان "مخفی" کردم.
🍃دیشب وقتی در رختخواب زن و مرد فقیر خوابیده بودم، "فرشته مرگ" برای گرفتن "جان" زن فقیر آمد و من به جایش آن گاو را به او دادم!
"🍃همه امور به دان گونه که نشان می دهند، نیستند و ما گاهی اوقات خیلی دیر به این نکته پی می بریم."
🍃پس به گوش باشید؛
🍃شاید کسی که زنگ در خانه تو را می زند فرشته ای باشد
🍃و یا نگاه و لبخندی که تو بی تفاوت از کنارش می گذری، آنها باشند که به دیدار اعمال تو آمده اند
.
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
#پایگاه_بسیج_مهدیه
#حوزه_حضرت_زهرا
#فرهنگی
https://eitaa.com/Bsj_khaharan_mahdieh
🌷﷽🌷
✨✨داســــــــتان شـــــــب✨✨
🌷شهیدان_زنده_اند
❣راوی همسر شهید❣
🌹یک شب دخترم زهرا به شدت در تب می سوخت.
🍃اون شب از بس گریه کرد کلافه شده بودم و واقعا عاصی شدم.
🍃دیگه توان و قدرتی برای آروم کردن زهرا نداشتم ... رو به عکس رضا کردم و گفتم : آقا رضا خسته شدم ، خودت میدونی و این بچه! من که نمیتونم آرومش کنم.
🍃جانماز رضا همیشه همونجا که نماز میخوند پهن بود و عبایش تا شده روی جانمازش قرار داشت. 👌
🌹 زهرا رو گذاشتم روی زمین کنار جانماز.
🍃از خستگی نفهمیدم چی شد که چشمام روی هم افتاد.
🍃چشم که باز کردم به خودم که اومدم دیدم خبری از گریه زهرا نیست!
از جا پریدم.
🍃زهرا کنار جانماز رضا آروم خوابیده بود.دست به پیشانیش زدم دیگه از اون تب سوزان هم خبری نبود.
🌹 چشمم رفت به سمت جانماز دیدم عبای رضا گویی پوشیده شده و دوباره روی جانماز افتاده.🍃
🌷سردار_شهید_رضا_پور_خسروانی🌷
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
#پایگاه_بسیج_مهدیه
#حوزه_حضرت_زهرا
#فرهنگی
https://eitaa.com/Bsj_khaharan_mahdieh
✨داســــــــتان شـــــــب✨✨
🌷خودسازی_به_سبک_شهدا🌷
🍃اون شب نماز مغرب و عشام رو
به حمید اقتدا کردم ؛ یه نماز
جماعت دوتایی ✌️
🍃 قبل از خواب دیدم دوباره
ایستاده به نماز❗️
🍃 پرسیدم : مگه برای این ساعت
هم نماز داریم ؟
🍃 جواب داد : نماز توبه ...
اگه دوست داری می تونم بهت
یاد بدم
🍃 بلند شدم و نشستم کنارش
گفت : نماز توبه چهار رکعته
در هر رکعت یه حمد و سه
قل هوالله، یه فلق و ناس هم
می خونی ، اصل نماز ☝️
استغفار آخرشه.
🍃صبح که شد با خودت شرط کن
نه غیبت کنی نه گناه.
اگه هم گناهی ازت سر زد
توی کاغذ بنویس ، اگه وقت
داشتی، نماز توبه رو بخون و
استغفار کن.
🍃 اگه هم نشد شب وقت بزار
حساب کن ،
نماز بخون و توبه کن.
همیشه یادش هستم :
آخرشب .... وقت نماز توبه 😞✋
🌷شهید_حمید_قلنبر🌷
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
#پایگاه_بسیج_مهدیه
#حوزه_حضرت_زهرا (س)
#فرهنگی
https://eitaa.com/Bsj_khaharan_mahdieh
🌟🌙#داستــــــــــان شـــــــــب🌙
🍁🍃🍂🍃🍁🍃🍂🍃🍁
🍃روزی لقمان به پسرش گفت امروز به تو 3 پند می دهم که کامروا شوی.
🍃اول اینکه سعی کن در زندگی بهترین غذای جهان را بخوری!دوم اینکه در بهترین بستر و رختخواب جهان بخوابی !سوم اینکه در بهترین کاخها و خانه های جهان زندگی کنی !!!پسر لقمان گفت ای پدر ما یک خانواده بسیار فقیر هستیم چطور من می توانم این کارها را انجام دهم؟
🍃لقمان جواب داد :اگر کمی دیرتر و کمتر غذا بخوری هر غذایی که میخوری طعم بهترین غذای جهان را می دهد .
🍃اگر بیشتر کار کنی و کمی دیرتر بخوابی در هر جا که خوابیده ای احساس می کنی بهترین خوابگاه جهان است .
🍃و اگر با مردم دوستی کنی و در قلب آنها جای می گیری و آنوقت بهترین خانه های جهان مال توست....
🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹
#پایگاه_بسیج_مهدیه
#حوزه_حضرت_زهرا (س)
#فرهنگی
https://eitaa.com/Bsj_khaharan_mahdieh
🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂
✨✨داســـتان شـــــب✨✨
🔹همسر شهید نواب صفوی :🔹
🍃بعد از افطار به آقا گفتم :
دیگر هیچ چیزی برای سحر و افطار نداریم حتی نان خشک!
فقط لبخندی زد!
این مطلب را چند بار تا وقت استراحت شبانه آقا تکرار کردم!
🍃سحر برخاست، آبی نوشید!
گفتم: دیدید سحری چیزی نبود؛
افطار هم چیزی نداریم!
🍃باز آقا لبخندی زد!
بعد از نماز صبح هم گفتم!
بعد از نماز ظهر هم گفتم!
تا غروب مرتب سر و صدا کردم که هیچی نداریم!
🍃اذان مغرب را گفتند، آقا نماز مغرب را خواند و بعد فرمود :
امشب افطارى نداریم؟
گفتم: پس از دیشب تا حالا چه عرض میکنم؛ نداریم، نیست!
🍃آقا لبخند تلخی زد و فرمود : یعنی آب هم در لولههای آشپزخانه نیست؟!
خندیدم و گفتم :
صد البته که هست؛
رفتم و با عصبانیت سفرهای انداختم، بشقاب و قاشق آوردم و پارچ آب را هم گذاشتم جلوی آقا!
🍃هنوز لیوان پر نکرده بود كه در زدند!
طبقه پایین پسر عموی آقا که مراقب ایشان بود رفت سمت در!
آمد گفت: حدود ده نفری از قم هستند.
آقا فرمود: تعارف کن بیایند بالا
همه آمدند!
سلام و تحیت و نشستند.
🍃آقا فرمود: خانم چیزی بیاورید آقایان روزه خود را باز کنند!
من هم گفتم: بله آب در لولهها به اندازه کافی هست!
رفتم و آوردم!
آقا لبخند تلخی زد و به مهمانان تعارف کرد تا روزه خود را باز کنند!
🍃در همین هنگام باز صدای در آمد.
به آقا یوسف همان پسر عموی آقا گفتم :
برو در را باز کن، این دفعه حتماً از مشهدند!
الحمدلله آب در لولهها هست فراوان!
مرحوم نواب چیزی نگفت!
یوسف رفت در را باز کرد،
🍃وقتی كه برگشت دیدم با چند قابلمه پر از غذا آمده است!
گفتم: اینها چیه؟!
گفت: همسایه بغلی بود؛
ظاهراً امشب افطاری داشتهاند،
و به علتی مهمانی آنان بههم خورده است!
🍃آقا نگاهى به من کرد، خندید و رفت.
من شرمنده و شرمسار!
غذاها را کشیدم و به مهمانان دادم.
ميل کردند و رفتند.
آقا به من فرمود :
🍃یک شب سحر و افطار بنا بر حکمتی تاخیر شد چهقدر سر و صدا کردی؟!
وقتی هم نعمت رسید چهقدر سکوت کردی؟! از آن سر و صدا خبری نیست!
🍃بعد فرمود: مشکل خیلیها همین است؛
🍃نه سکوتشان منصفانه است و نه سر و صداشان!
🍃وقتِ نداشتن داد میزنند!
وقتِ داشتن بخل و غفلت دارند!
🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂
#پایگاه_بسیج_مهدیه
#حوزه_حضرت_زهرا (س)
#فرهنگی
https://eitaa.com/Bsj_khaharan_mahdieh