eitaa logo
چادر خاکی مادر
2.4هزار دنبال‌کننده
22.5هزار عکس
37.2هزار ویدیو
240 فایل
💚به عشق خانم فاطمه زهرا سلام الله علیها #چادر_خاکی_مادر #چادر_خاکی_مادر ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ @CHadorhkaki ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯ ارتباط با 👇 مدیر کانال @abdimajid58 خادم کانال @gfbuhn
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
چادر خاکی مادر
#مدافع_عشق     قسمت 4⃣5⃣ خودم را از لبه پنجره کنار می‌کشم.و سلانه سلانه سمت میز تحریرم می‌روم. ح
       قسمت 5⃣5⃣ فاطمه سرم را می‌بوسد و مراازخودش جدا می.کند _ خوبه دیگه بسه… بیا بریم پایین به مامان برا شام کمک کنیم به زور لبخند می‌زنم و سرم را به نشانه باشه تکان می‌دهم. سمت دراتاق می‌رود که می‌گویم _ تو برو …من لباس مناسب تنم نیست..می‌پوشم میام _ اخه سجاد نیستا! _ می‌دونم! ولی بلاخره که میاد… شانه بالا میندازد و بیرون میرود. احساس سنگینی در وجودم ،بی تابی در قلبم و خستگی در جسمم میکنم. سردرگم نمیدانم باید چطور مابقی روزهارا بدون تو سپری کنم. روسری سفیدم را برمیدارم و روی سرم میندازم…همان روسری که روز عقد سرم بود و چادری که اصرار داشتی باان رو بگیرم. لبخند کمرنگی لبهایم را میپوشاند. احساس میکنم دیوانه شده ام … باچادر دراتاقی ک هیچ کس نیست رو میگیرم و ازاتاق خارج میشوم.یک لحظه صدایت میپیچد _ حقا که تو ریحانه منی! سر میگردانم….هیچ کس نیست…! وجودم میلرزد…سمت راه پله اولین قدم راکه برمیدارم باز صدایت را میشنوم _ ریحانه؟…ریحمدافع‌حرم‌و‌چادر‌خانم‌زینب: انه ی من…؟ اینبار حتم دارم خودت هستی.توهم و خیال نیست! اما کجا..؟ به دور خودم میچرخم و یکدفعه نگاهم روی دراتاقت خشک میشود. اززیر در…درست بین فاصله ای که تا زمین دارد سایه ی کسی را میبنم که پشت در ،داخل اتاقت ایستاده…! احساس ترس و تردید..!بااحتیاط یک قدم به جلو برمیدارم… باز هم صدای تو _ بیا!… اب دهانم را بزور از حلق خشکیده ام پایین میدهم.باحالتی امیخته از درماندگی و التماس زیر لب زمزمه میکنم _ خدایا…چرااینجوری شدم! بسه! سایه حرکت میکند.مردد به سمت اتاقت حرکت میکنم.دست راستم را دراز میکنم و دستگیره را به طرف پایین ارام فشارمیدهم.در باصدای تق کوچک و بعد جیر کشیده ای بازمیشود. هوای خنک به صورتم میخورد.طعم تلخ و خنک عطرت درفضا پیچیده. دستم راروی سینه ام میگذارم و پیرهنم را درمشتم جمع میکنم. چه خیال شیرینی است خیال تو!…سمت پنجره اتاقت می ایم … یاد بوسه ای که روی پیشانی ام نشست.چشمانم را میبندم و باتمام وجود تجسم میکنم لمس زبری چهره مردانه ات را… تبسمی تلخ…سرم میسوزد از یاد تو! یکدفعه دستی روی شانه ام قرار میگیرد و کسی از پشت بقدری نزدیکم میشود که لمس گردنم توسط نفسهایش را احساس میکنم.دست ازروی شانه ام به دورم حلقه میشود. قلبم دیوانه وار میتپد. صدای تو که لرزش خفیفی بم ترش کرده درگوشم میپیچد _ دل بکن ریحانه…ازمن دل بکن! بغضم میترکد.تکانی میخورم وبا دودستم صورتم را میپوشانم.بازانو روی زمین می افتم و درحالیکه هق میزنم اسمت را پشت هم تکرار میکنم.همان لحظه صدای زنگ تلفن همراهم از اتاق فاطمه را میشنوم. بیخیال گوشهایم را محکم میگیرم نمیخوام هیچی بشنوم… هیچی!! زنگ تلفن قطع میشود ودوباره مخاطب سمج شانسش را امتحان میکند. عصبی اَه کشیده و بلندی میگویم و به اتاق فاطمه میروم.صفحه ی گوشیم روشن و خاموش میشود.نگاهم به شماره ناشناس میفتد…تماس را رد میکنم “برو بابا …” ✅ ادامــــــہ دارد... 🖤کپی با ذکر بلامانع است. ╭═━⊰🍃🖤🍃⊱━═╮      @CHadorhkaki ╰═━⊰🍃🖤🍃⊱━═╯
9.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🏴 فاطمیہ‌ست..شهادت‌مادره.. یڪ‌خط‌روضہ.. روضہ⏪ نفس و بدن ▪️شما هم بانی اشک و روضه برای دیگران باشید 🖤کپی با ذکر بلامانع است. ╭═━⊰🍃🖤🍃⊱━═╮      @CHadorhkaki ╰═━⊰🍃🖤🍃⊱━═╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دلم حال و هوای جمع شهیدان را میخواهد..💔🥺 🖤کپی با ذکر بلامانع است. ╭═━⊰🍃🖤🍃⊱━═╮      @CHadorhkaki ╰═━⊰🍃🖤🍃⊱━═╯
در شهرِ کوچکِ خود گمنام بود... حالا دنیـــــــــا او را می‌شناسد آری با آدمی چنین میکند هرچـه گمنام‌تر؛ مشهورتــــر.... ❤️ 🖤کپی با ذکر بلامانع است. ╭═━⊰🍃🖤🍃⊱━═╮      @CHadorhkaki ╰═━⊰🍃🖤🍃⊱━═╯
7.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•🖤🌿• الله‌ اکــبـــر‌... نمازت‌ شد‌ نشسته...💔 🥀 🌱 🖤 🖤کپی با ذکر بلامانع است. ╭═━⊰🍃🖤🍃⊱━═╮      @CHadorhkaki ╰═━⊰🍃🖤🍃⊱━═╯