eitaa logo
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
6.6هزار دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
362 ویدیو
1 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
خوشبختی یعنی .. دستای تو و جاده ای که تمام نشه ... ‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄•●❥ @Cafe_Lave
از عمیق ترین لبخند ها مال وقتیه که دلتنگشی و همون موقع بهت پیام میده ...♥️ ‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄•●❥ @Cafe_Lave
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 #پارت_301 به هر مصيبتي كه بود من و نشوند تو ماشين و بعد نشست پشت فرمون و
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 _بين بد و بدتر بايد بد و انتخاب كرد،زنگ بزن آوا و با بي حوصلگي تموم خواستم صداي ضبط و باز كنم كه فقط خش خش كرد و هر دومون و به خنده انداخت... سر كوچه به انتظار رسيدن آوا و رامين بوديم كه بالاخره سر و كلشون پيدا شد، پت و مت به همراه كودك درونشون كه تو وجود مهيار فعال شده بود از ماشين پياده شدن و اومدن سمتمون. به محض رسيدن به كنارمون آوا با خشونت تموم در سمت من و باز كرد و گفت: _چيشده؟ و بعد خواست پام و بگيره بالا و كاملا نظاره كنه كه با ترس 'هين'ي كشيدم و گفتم _فقط شكسته اگه الان قطعِ نخام نكني! و آب دهنم و قورت دادم كه حالا آوا در كمال تعجبم با خونسردي نفسي گرفت و دست به سينه روبه روم وايساد _ بخاطر همين مارو تا اينجا كشوندي؟ عماد متعجب خنديد: _قرار بود حادثه بدتري اتفاق بيفته؟ كه رامين لبخند زنان كنار آوا ايستاد: _نه منظور آوا اينه كه نگران شديم! و آوا ادامه داد: _حالا ما بايد چيكار كنيم؟ عماد بعد از اينكه با لبخند گله گشادي لپم و كشيد از ماشين پياده شد و سوييچ و دست آوا و رامين داد _بايد وانمود كنيد كه يلدا توي دانشگاه پاش شكسته و با شما تماس گرفتع و حالاهم شما ميبريدش خونه! آوا نگاهش و بين من و عماد چرخوند و جواب داد: 🌸 🌼🌼 🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼🌼
دمی با تو سپردن خودش آرامشی ناب است ... ‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄•●❥ @Cafe_Lave
عاشق هم مى‌شويد عاشق كسی بشويد که چشمهايش عشق را فرياد بزند به زبان باشد همه عاشق هستند اما چشم‌ها هيچوقت دروغ نمى‌گويند ‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄•●❥ @Cafe_Lave
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دختر باس هم تو دل برو باشه ❣ هم تو مخ برو ...♥️💞❣💞 ‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄•●❥ @Cafe_Lave
خانوادمون بعد دو نفری بشه سه نفری ... ‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄•●❥ @Cafe_Lave
یه وقتایی هم هست 💞 دیگه دلتنگی گفتنی نیست ❣ بغل کردنیه ...♥️💞❣💞 ‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄•●❥ @Cafe_Lave
عاشق که باشی♥️❣ فقط دلت میخواد برای یک نفر باشی 💞❣💞 ‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄•●❥ @Cafe_Lave
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 #پارت_302 _بين بد و بدتر بايد بد و انتخاب كرد،زنگ بزن آوا و با بي حوصلگ
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 _دردسرات كه تموم شدني نيست! و همين براي اينكه من اداش و در بيارم و چشم ازش بگيرم و البته عماد و رامين بخندن كافي بود _اصلا لازم نيست تو حرفي بزني،همين كه ساكت باشي خودش كمك بزرگيه...من همه چي و براي مامان توضيح ميدم كه انگار بهش برخورد و دست مهيار و محكم گرفت _متاسفم من نميتونم ساكت بمونم! و به نشونه ي خداحافظي برام دست تكون داد كه چشمام و باز و بسته كردم: _پام كه خوب شه يه هفته ميام خدمتت! عماد گيج نگاهمون ميكرد كه حالا آوا لبخند رضايت بخشي زد: _جهتِ؟ خودم و كنترل كردم تا خرخرش و نجوم و گفتم _جهت تمامي خدمات منزل! كه حالا قهقهه اي زد: _خوبه! و ماشين و دور زد و نشست پشت فرمون و خطاب به رامين و عماد سردرگم گفت: _خب من تا يكماه بعد از زايمان به كمك نياز دارم و الانم تا حدودي مشكل حل شد و ميتونيم بريم خونه! عماد سري تكون داد و زل زد بهم: _الحق كه خواهرِ توعه! و با خنده باهامون خداحافظي كرد و حالا من و آوا بوديم كه ميرفتيم خونه و عماد و رامين و مهيار به سمت ماشينِ رامين ميرفتن! 🌸 🌼🌼 🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼🌼