eitaa logo
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
6.6هزار دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
364 ویدیو
1 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
بر چهره گل نسیم نوروز خوش است در صحن چمن روی دل‌ افروز خوش است از دی که گذشت هرچه گویی خوش نیست خوش باش و ز دی مگو که امروز خوش است.... ‌┄•●❥ @Cafe_Lave
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 #پارت_116 و همين حرف كافي بود براي اينكه لقمه ي تو دهنم بپره تو گلوم و
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 به همون روزايي كه عمادي نبود و زندگي اين بار بدون خل و چل بازي ها و اون حجم از خنده و شادي،فقط ميگذشت! موهام و با سشوار خشك كردم و خواستم يه زنگي به پونه بزنم كه يهو اسم عماد افتاد رو صفحه ي گوشي و همين باعث شد تا ابرويي بالا بندازم و جواب بدم: _ بله؟ صداش توي تلفن پيچيد: _ خانم ديگه افتخار نميدن بيان سركلاس؟ گيجِ گيج داشتم تاريخ امروز و به ياد مياوردم اما هرچي فكر ميكردم ميديدم امروز اصلا كلاسي نبوده كه بي هوا خنديد: _ حالا خيلي خودت و درگير نكن،فردا كلاس داريم نشستم رو صندليِ ميز مطالعه ام و گفتم: _ خيلي بي مزه اي! كه پوفي كشيد: _ آماده شو كه مامان دستور داده شب توفيق و دعوت كنم خونه واسه شام! از اينكه بهم ميگفت توفيق بدجوري حرصي ميشدم و بي هوا آمپرم ميرفت بالا: _ توفيق خودتي،عمته...كس و كارته بين خنده جواب داد: _ رحم كن يلدا بسه،برو حاضر شو يه ساعت ديگه ميام دنبالت و بعد قبل از اينكه جوابي بدم تلفن و قطع كرد! دوباره رفتم جلوي آينه، نگاهي به خودم انداختم كه مثل هميشه خسته بودم و بعد شروع كردم به آماده شدن... 🌸 🌼🌼 🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼🌼
احساساتمون و مخفی میکنیم.. اما یادمون میره که چشامون حرف میزنن..! ‌┄•●❥ @Cafe_Lave
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 #پارت_117 به همون روزايي كه عمادي نبود و زندگي اين بار بدون خل و چل باز
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 يه كوچولو به صورتم رسيدم و بعد از اتاق زدم بيرون. بابا خونه نبود و مامان داشت تلويزيون ميديد، كنارش روي مبل نشستم و بوسه اي به گونش زدم كه صداي تلويزيون و كم كرد و به سمتم برگشت: _دوباره چي ميخواي كه داري با يه بوس گولم ميزني؟ لبام رو آويزون كردم و با حالت لوسي گفتم: _گول چيه اخه؟..من هميشه يه ارادت خاص بهت دارم مادر عزيزم _آره آره ميدونم و همينطور كه شبكه هارو بالا و پايين ميكرد ادامه داد: _منتظرم...بگو نفسي گرفتم و تند تند بدون مكث شروع كردم: _عماد من و شب شام دعوت كرده خونشون،منم بايد برم و بعد لبخند مسخره و دندون نمايي زدم كه با اين بار كلا تلويزيون و خاموش كرد و درحالي كه كنترل و روي پام ميكوبيد جواب داد: _عماد غلط كرده با تو! با شنيدن اين حرفش وا رفتم و با حالت بامزه اي گفتم: _إ مامان با خشونت تمام برگشت سمتم : _مامان و درد،چه خبره هر روز اونجايي،تو بودي نميخواستي شوهر كني؟ شونه اي بالا انداختم: _كجا هرروز از اونشب كه باهم دعوت بوديم نرفتم خونشون، بعدشم خب خوشم اومده ازش... و با يه لبخند گله گشاد ادامه دادم: _به هر حال من امشب ميرم خونه ي مادر شوهر خوشگلم،گفتم در جريان باشي و قبل از اينكه باز بخواد خشونت اعمال كنه خنديم و در رفتم، كه صداش و شنيدم: _دوباره شب نخوابي اونجا دست به كمر به سمتش برگشتم و جواب دادم: _ قول نميدم! و همين حرف كافي بود براي اينكه صندلش و دربياره و به سمتم پرت كنه و من با سرعت اسب برم سمت اتاق و پرتابش ناكام بمونه! 🌸 🌼🌼 🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼🌼
بیا وداع کنیم اگر بنا باشد کسی از ما بماند همان به که تو بمانی "کینه ی" به کار این دنیا بیشتر می آید تا "عشق"ِ من... ‌┄•●❥ @Cafe_Lave
این بار، خوب میدانم, که نه تو برای من شاملو میشوی ، و نه من برای تو آیدا . فقط خوب میدانم، که عشقت مثل خون در رگ های من جاریست . ‌┄•●❥ @Cafe_Lave
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 #پارت_118 يه كوچولو به صورتم رسيدم و بعد از اتاق زدم بيرون. بابا خونه نب
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 رفتم تو اتاق و همين طور كه به در اتاق تكيه داده بودم لباس هام و از نظر گذروندم تا ببينم چي بپوشم كه بالاخره تصميم گرفتم و به سمت كمدم رفتم و بعد از برداشتن يه تيشرت آستين كوتاه ارتشي با شلوار نود سانتي مشكي خواستم شروع به پوشيدن كنم كه صداي گوشيم در اومد و با ديدن پيام عماد كه گفته بود جلوي درِ سريع شروع كردم به حاضر شدن ، دير بود و وقتي نبود واسه تيپ آنچناني يه مانتوي ساده ي جلوباز پوشيدم و بعد از خداحافظي با مامان سريع از خونه زدم بيرون... در و بستم و براي عماد كه ماشينش و روبه روي خونه نگهداشته بود دستي تكون دادم و راه افتادم به سمتش كه پياده شد و دست به سينه به ماشين تكيه داد. موشكافانه نگاهم ميكرد و با چشماش از نوك كفشم تا فرق سرم و ديد ميزد كه روبه روش ايستادم و گفتم: _چيه نگا داره؟ شونه اي بالا انداخت: _البته كه ديدن خر صفا داره! و شروع كرد به خنديدن كه با حالت با نمكي بينيم و جمع كردم : _خيلي بي مزه اي صداي خنده هاش كم شد و قبل از اينكه بخوام بشينم تو ماشين گفت: _راستي اين چه تيپيه؟ يه لحظه ماتم برد! 🌸 🌼🌼 🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼🌼
ⁱˡᵒᵛᴇ ᵧₒᵤ چشمات اوج آرامشِ،♡ نباشی قلب من نفس نمیڪشه :❤️ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌┄•●❥ @Cafe_Lave