°•♡کافهعشق♡•°
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 #پارت_270 _من كه ميدونم تو از خداته بري! نميدونم چرا اما يه دفعه نگاهم ر
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼🌼
🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼
🌸🌸
🌼
#پارت_271
جلوي در خونه منتظر خروج پونه بودم و داشتم آهنگ 'دلبريت و يه كم كمترش كن' شهاب مظفري و گوش ميدادم كه بالاخره خانم با لب و لوچه ي آويزون و در حالي كه چپ چپ نگاهم ميكرد از خونه بيرون اومد و راه افتاد به سمت ماشين!
با حرص در ماشين و كوبيد و سوار شد كه محكم زدم پس كلش:
_هوي!ماشين قراضه ي بابات نيستا كه اينطور داري درس و ميكوبي!
كه دماغش و جمع كرد تو صورتش:
_قراضه تر از ماشين تو اصلا وجود داره؟
و به طرز وحشيانه اي دستم و پس زد كه خنديدم ماشين و به حركت درآوردم:
_بابا دلبريت و يه كمترش كن
كه زد زير خنده:
_خوابم مياد!
سري به نشونه تاسف براش تكون دادم:
_فكر كن منم اون نامزد جونتم و داري باهاش ميري كوه!
كه دو دستي كوبيد به سينش:
_آخ الهي من قربونش شم!
و لبخند گله گشادي زد كه نفسم و عميق بيرون فرستادم و همزمان مشتي به بازوشزدم:
_اه ولمون كن يه امروز و رواني!
كه دوباره چپ چپ نگاهم كرد:
_خر چه داند مزه ي نقل و نبات!
كه يه دفعه زدم رو ترمز،
البته بماند كه چقدر فحش از آقايون محترم راننده هاي ماشين پشت سرم خوردم و از روي شال گوشِ پونه رو كشيدم:
_چي؟؟؟كي خره؟
كه آب دهنش و با صدا قورت داد و گفت:
_خر چيه؟گفتم قيمت نقل و نبات رفته بالا
و با قيافه زارش با حالت بامزه اي سري تكون داد كه خندم گرفت و تكيه بر صندلي ماشين بيخيالِ همه ي دنيا قهقهه زدم و اما حال خوبم ى يه راننده ي بي فرهنگ با بوقي كه زد خراب كرد:
🌸
🌼🌼
🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼
🌸🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼🌼🌼
همـه را کنار گذاشتم ام
♡ #تــو را در کـنــار قلبـم ...♡
┄•●❥ @Cafe_Lave ❣
تو كه پيشمي جز دوست دارم ،دلم هواي هيچي نمي كند..
┄•●❥ @Cafe_Lave ❣
اسممو خیلی دوست دارم
اگه تو صدام کنی ...
┄•●❥ @Cafe_Lave ❣
❤️"دوستت دارم"❣😍
❤️یعنی همینجوری که هستی........
❤️میخوامت🤗❤️
┄•●❥ @Cafe_Lave ❣
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼🌼
🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼
🌸🌸
🌼
#پارت_272
بعد از كش و قوس هاي فراوان بالاخره رسيديم به مقصد اصلي!
ماشين و يه گوشه پارك كردم و همزمان با تنظيم عينك آفتابيم روي سرم خطاب به پونه گفتم:
_تكون بده!
كه با خنده تكوني به بدنش داد و يه رقص كوچولو اومد:
_دادم!
با شيطنت خنديدم و چشم و ابرويي براش اومدم:
_باشه ولي اينجا جاش نبود!
و بلند تر از قبل خنديدم كه 'زهرمار'ي نثارم كرد و بعد از ماشين پياده شد.
بيخيال همه ي عالم و آدم راه ميرفتيم اما هنوز چندتا قدم بيشتر برنداشته بوديم كه آقاي جوادي (از بزرگانِ (البته از نظر فيزيكي)حراست)
جلومون سبز شد و نگاهي به سرتا پاي من و پونه انداخت و با اخمي كه ابروهاي مشكي پر پشت ِ تا نوك بينيش و كلفت تر از هروقتي نشون ميداد گفت:
_خانما عروسي عمشون تشريف آوردن؟
كه باز اين طبع شيرين من فعال شد و چشمي به اطراف چرخوندم و با لبخند دندون نمايي گفتم:
_إ شماهم دعوتيد؟
🌸
🌼🌼
🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼
🌸🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼🌼🌼