eitaa logo
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
6.6هزار دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
359 ویدیو
1 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 #استاد_مغرور_من #پارت_11 روي نيمكت هاي توي حياط دانشگاه نشستم و گفتم:
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 با دهن باز نگاهش كردم كه با ضربه پونه به پهلوم به خودم اومدم: _بد موقع رسيدا و بعد شروع كرد به خنديدن... واقعا اين حد از بدشانسي غيرطبيعي بود و انگار امروز روز خراب شدن من بود كه از سر صبح تا الان فقط داشتم توسط اين استاد جديدضايع ميشدم! با قهقهه هاي بلند پونه به خودم اومدم و با كف دستم كوبوندم توي سرش: _خاك تو سر بي شخصيتت ! و واسش سري به نشونه تاسف تكون دادم، گيچ بود و با دهن باز نگاهم ميكرد: _ چته تو وحشي چرا اينطوري ميكني ؟ با اخم گفتم: _هنوز نفهميدي نبايد ضايع شدنم و به روم بياري؟ به توام ميگن دوست؟ دوباره از خنده وا رفت كه پوفي كشيدم: _ خب داشتي ميگفتي،بو عروسي مياد يا همچنان ور دل خودمي؟ 🌼 🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸🌸🌸
دور تو میگردم ❣ از تو زیباتر نیست ❣ زندگی با تو خوش است ❣ از تو گیراتر نیست ...😍😘💕❣💕 ┄•●❥ @Cafe_Lave
تو نفسی برام ❣ همه کسی برام ❣ خیلی قشنگه که ❣ دلواپسی برام ...💕❣💕 ┄•●❥ @Cafe_Lave
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 #استاد_مغرور_من #پارت_12 با دهن باز نگاهش كردم كه با ضربه پونه به پهلوم
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 دوباره فرو رفت تو رويا اين رو از چشم هاي بسته شده و لب هاي از لبخند گشاد شده اش ميفهميدم: _ لباس عروسِ سفيد،از اينا كه كلي مرواريد روشون كار شده...يه دوماد با كت و شلوار آبي نفتي...ماشين عروس پر از بادكنك...واي خدا! از شدت خنده داشتم منفجر ميشدم اما همچنان ساكت بودم كه پونه از عالم رويا نياد بيرون و من همچنان بخندم اما انقدري پيش رفت كه ديگه نتونستم خودم رو كنترل كنم و زدم زير خنده: _ لابد ٩ماه بعدشم دوتا دختر تپل مپل؟! شونه اي بالا انداخت: _ اون ديگه دست من نيست،بستگي داره آقامون چي دوست داشته باشه! از روي نيمكت بلند شدم و با كيفم كوبيدم به پاش: _ پاشو بريم كه داري حالم رو بهم ميزني ايشِ كشيده اي گفت و در حالي كه فقط غر ميزد و ميگفت تو چي ميفهمي از عشق؟! راه افتاد دنبالم... 🌼 🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ای مظهر رحمت و عطا و برکات سرچشمه ی فیض و قبله گاه حاجات ای حجت ثانی عشرای مهدی جان  بر طلعت زیبای تو دائم صلوات اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وآلِ محمد و عجل فرجهم 🍃 نیمه شعبان مبارک ☔   
دوستت_دارم و این مختصری از تمامِ شرحِ حال من است... ┄•●❥ @Cafe_Lave
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 #استاد_مغرور_من #پارت_13 دوباره فرو رفت تو رويا اين رو از چشم هاي بسته
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 در ماشين رو باز كردم و روبه پونه گفتم: _ بشين بريم يه بستني بخوريم دارم از گرما تلف ميشم! باشه اي گفت و نشست توي ماشين. ماشين رو روشن كردم و نگاهي به اطراف انداختم . به اندازه كافي با ماشين پشت سريم فاصله داشتم و ميتونستم ماشين رو از پاركينگ بيرون بيارم. پس با خيال راحت دنده عقب گرفتم اما طولي نكشيد كه با صداي برخورد به ماشيني،گوشم سوت كشيد و نفسم بند اومد! حالا ديگه چي شده بود؟ تصادف؟ چطور ممكن بود آخه؟ پونه ي ديوونه چشم هاش رو بسته بود و هر دو دستش رو گذاشته بود روي داشبورد و هركي نميدونست فكر ميكرد رفتيم زير تريلي كه پونه اينطور پناه گرفته بود! كلافه از ماشين پياده شدم و به سمت ماشيني رفتم كه زده بودم بهش... لعنتي معلوم بود از اين ماشين خارجي گروناست و كلي پول بايد سرش بدم. رانندش هنوز پياده نشده بود اما من راه افتاده بودم به سمتش تا اول ببينم چه بلايي سرِ ماشينا اومده و بعد برم سراغ راننده اي كه همزمان با من شروع به حركت كرده بود. از وضعيت ماشينم چيزي نميگفتم بهتر بود... چراغاي پرايد خوشگلم خورد شده بود و اطراف پلاك هم كلا پستي و بلندي شده بود و اما اون ماشين مدل بالا و خفن فقط يه كمي فرو رفتگي پيدا كرده بود كه فكر نميكنم هزينه چنداني داشته باشه... مثل اينكه از اين نظر در كمال تعجب شانس آورده بودم! نفس عميقي كشيدم و رفتم كنار درِ راننده،شيشه هاي ماشين دودي بود و آدم توش خيلي واضح نبود،پس با دست به شيشه كوبيدم: _ لطفا تشريف بياريد پايين ولي نه تنها تشريف نياورد پايين بلكه با پايين دادن شيشه اين بار ديگه واقعا مردم! استاد جاويد؟! 🌸 🌼🌼 🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼🌼
خاصم ❣ دوستت داشتم ❣ دوستت دارم❣ و دوستت خواهم شد❣ از آن دوستت دارم ها که کسی نمی داند ❣ که کسی نمی تواند❣ که کسی بلد نیست 😍😘💕❣💕 ┄•●❥ @Cafe_Lave
دوصت دارم ❣ با این "ص"❣ چون عشقم به تو خاصه 😍😘💕❣💕 ┄•●❥ @Cafe_Lave
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 #استاد_مغرور_من #پارت_14 در ماشين رو باز كردم و روبه پونه گفتم: _ بشين بر
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 الان ديگه وقتش رسيده بود كه محوِ افق شم...! با حالت خاصي زل زده بود توي چشم هام و من اما تو هوا دنبال پرنده هايي بودم كه تو آسمون نبودن! صداي نفسِ عميقش رو ميشنيدم و به سختي آب دهنم رو قورت ميدادم... حالا ديگه يقين داشتم كه اين ترم مشروط ميشم و فقط از خدا ميخواستم حداقل از دانشگاه اخراج نشم! از ماشين پياده شد و دست به سينه به ماشين تكيه داد. هنوز حرفي نزده بود كه پونه از ماشين پياده شد و با ديدن استاد سرجاش خشك شد و فقط يه لبخند الكي زد و بعد هم برگشت توي ماشين! عاشقِ مرام و معرفتش بود... فهميد زدم به استاد راهش رو كشيد و رفت... اين يعني ته رفاقت! با شنيدن صداي استاد به خودم اومدم: _ دوباره تو؟ مقنعم رو مرتب كردم و گفتم: _ استاد شما خودتون يهو حركت كرديد من از كجا بايد ميفهميدم؟ چپ چپ نگاهم كرد: _ زبونتم درازه! 🌸 🌼🌼 🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼🌼