°•♡کافهعشق♡•°
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 #استاد_مغرور_من #پارت_11 روي نيمكت هاي توي حياط دانشگاه نشستم و گفتم:
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼🌼
🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼
🌸🌸
🌼
#استاد_مغرور_من
#پارت_12
با دهن باز نگاهش كردم كه با ضربه پونه به پهلوم به خودم اومدم:
_بد موقع رسيدا
و بعد شروع كرد به خنديدن...
واقعا اين حد از بدشانسي غيرطبيعي بود و انگار امروز روز خراب شدن من بود كه از سر صبح تا الان فقط داشتم توسط اين استاد جديدضايع ميشدم!
با قهقهه هاي بلند پونه به خودم اومدم و با كف دستم كوبوندم توي سرش:
_خاك تو سر بي شخصيتت !
و واسش سري به نشونه تاسف تكون دادم،
گيچ بود و با دهن باز نگاهم ميكرد:
_ چته تو وحشي چرا اينطوري ميكني ؟
با اخم گفتم:
_هنوز نفهميدي نبايد ضايع شدنم و به روم بياري؟ به توام ميگن دوست؟
دوباره از خنده وا رفت كه پوفي كشيدم:
_ خب داشتي ميگفتي،بو عروسي مياد يا همچنان ور دل خودمي؟
🌼
🌸🌸
🌼🌼🌼
🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼🌼
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
دور تو میگردم ❣
از تو زیباتر نیست ❣
زندگی با تو خوش است ❣
از تو گیراتر نیست ...😍😘💕❣💕
┄•●❥ @Cafe_Lave ❣
تو نفسی برام ❣
همه کسی برام ❣
خیلی قشنگه که ❣
دلواپسی برام ...💕❣💕
┄•●❥ @Cafe_Lave ❣
°•♡کافهعشق♡•°
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 #استاد_مغرور_من #پارت_12 با دهن باز نگاهش كردم كه با ضربه پونه به پهلوم
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼🌼
🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼
🌸🌸
🌼
#استاد_مغرور_من
#پارت_13
دوباره فرو رفت تو رويا اين رو از چشم هاي بسته شده و لب هاي از لبخند گشاد شده اش ميفهميدم:
_ لباس عروسِ سفيد،از اينا كه كلي مرواريد روشون كار شده...يه دوماد با كت و شلوار آبي نفتي...ماشين عروس پر از بادكنك...واي خدا!
از شدت خنده داشتم منفجر ميشدم اما همچنان ساكت بودم كه پونه از عالم رويا نياد بيرون و من همچنان بخندم اما انقدري پيش رفت كه ديگه نتونستم خودم رو كنترل كنم و زدم زير خنده:
_ لابد ٩ماه بعدشم دوتا دختر تپل مپل؟!
شونه اي بالا انداخت:
_ اون ديگه دست من نيست،بستگي داره آقامون چي دوست داشته باشه!
از روي نيمكت بلند شدم و با كيفم كوبيدم به پاش:
_ پاشو بريم كه داري حالم رو بهم ميزني
ايشِ كشيده اي گفت و در حالي كه فقط غر ميزد و ميگفت تو چي ميفهمي از عشق؟!
راه افتاد دنبالم...
🌼
🌸🌸
🌼🌼🌼
🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼🌼
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ای مظهر
رحمت و عطا و برکات
سرچشمه ی
فیض و قبله گاه حاجات
ای حجت
ثانی عشرای مهدی جان
بر طلعت
زیبای تو دائم صلوات
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ
وآلِ محمد
و عجل فرجهم
🍃 نیمه شعبان مبارک ☔
دوستت_دارم
و این مختصری
از تمامِ شرحِ حال من است...
#ليلا_مقربــــــــی
┄•●❥ @Cafe_Lave ❣
°•♡کافهعشق♡•°
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 #استاد_مغرور_من #پارت_13 دوباره فرو رفت تو رويا اين رو از چشم هاي بسته
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼🌼
🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼
🌸🌸
🌼
#استاد_مغرور_من
#پارت_14
در ماشين رو باز كردم و روبه پونه گفتم:
_ بشين بريم يه بستني بخوريم دارم از گرما تلف ميشم!
باشه اي گفت و نشست توي ماشين.
ماشين رو روشن كردم و نگاهي به اطراف انداختم .
به اندازه كافي با ماشين پشت سريم فاصله داشتم و ميتونستم ماشين رو از پاركينگ بيرون بيارم.
پس با خيال راحت دنده عقب گرفتم اما طولي نكشيد كه با صداي برخورد به ماشيني،گوشم سوت كشيد و نفسم بند اومد!
حالا ديگه چي شده بود؟
تصادف؟
چطور ممكن بود آخه؟
پونه ي ديوونه چشم هاش رو بسته بود و هر دو دستش رو گذاشته بود روي داشبورد و هركي نميدونست فكر ميكرد رفتيم زير تريلي كه پونه اينطور پناه گرفته بود!
كلافه از ماشين پياده شدم و به سمت ماشيني رفتم كه زده بودم بهش...
لعنتي معلوم بود از اين ماشين خارجي گروناست و كلي پول بايد سرش بدم.
رانندش هنوز پياده نشده بود اما من راه افتاده بودم به سمتش تا اول ببينم چه بلايي سرِ ماشينا اومده و بعد برم سراغ راننده اي كه همزمان با من شروع به حركت كرده بود.
از وضعيت ماشينم چيزي نميگفتم بهتر بود...
چراغاي پرايد خوشگلم خورد شده بود و اطراف پلاك هم كلا پستي و بلندي شده بود و اما اون ماشين مدل بالا و خفن فقط يه كمي فرو رفتگي پيدا كرده بود كه فكر نميكنم هزينه چنداني داشته باشه...
مثل اينكه از اين نظر در كمال تعجب شانس آورده بودم!
نفس عميقي كشيدم و رفتم كنار درِ راننده،شيشه هاي ماشين دودي بود و آدم توش خيلي واضح نبود،پس با دست به شيشه كوبيدم:
_ لطفا تشريف بياريد پايين
ولي نه تنها تشريف نياورد پايين بلكه با پايين دادن شيشه اين بار ديگه واقعا مردم!
استاد جاويد؟!
🌸
🌼🌼
🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼
🌸🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼🌼🌼
#آقای خاصم ❣
دوستت داشتم ❣
دوستت دارم❣
و دوستت خواهم شد❣
از آن دوستت دارم ها
که کسی نمی داند ❣
که کسی نمی تواند❣
که کسی بلد نیست 😍😘💕❣💕
┄•●❥ @Cafe_Lave ❣
°•♡کافهعشق♡•°
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 #استاد_مغرور_من #پارت_14 در ماشين رو باز كردم و روبه پونه گفتم: _ بشين بر
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼🌼
🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼
🌸🌸
🌼
#استاد_مغرور_من
#پارت_15
الان ديگه وقتش رسيده بود كه محوِ افق شم...!
با حالت خاصي زل زده بود توي چشم هام و من اما تو هوا دنبال پرنده هايي بودم كه تو آسمون نبودن!
صداي نفسِ عميقش رو ميشنيدم و به سختي آب دهنم رو قورت ميدادم...
حالا ديگه يقين داشتم كه اين ترم مشروط ميشم و فقط از خدا ميخواستم حداقل از دانشگاه اخراج نشم!
از ماشين پياده شد و دست به سينه به ماشين تكيه داد.
هنوز حرفي نزده بود كه پونه از ماشين پياده شد و با ديدن استاد سرجاش خشك شد و فقط يه لبخند الكي زد و بعد هم برگشت توي ماشين!
عاشقِ مرام و معرفتش بود...
فهميد زدم به استاد راهش رو كشيد و رفت...
اين يعني ته رفاقت!
با شنيدن صداي استاد به خودم اومدم:
_ دوباره تو؟
مقنعم رو مرتب كردم و گفتم:
_ استاد شما خودتون يهو حركت كرديد من از كجا بايد ميفهميدم؟
چپ چپ نگاهم كرد:
_ زبونتم درازه!
🌸
🌼🌼
🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼
🌸🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼🌼🌼