eitaa logo
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
6.6هزار دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
366 ویدیو
1 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 #پارت_93 كم كم داشت خوابم ميبرد كه با به صدا دراومدن زنگ گوشيم مثل فنر
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 حوالي ساعت ٦بود كه از خواب بيدار شدم و يك ساعت بعد شروع كردم به آماده شدن. دكمه هاي مانتوم و بستم و شالم و روي سرم انداختم و بعد از برداشتن كيف و لباسام از اتاق زدم بيرون. سوييچ رو ازروي جاكفشي برداشتم و بعد از خداحافظي با مامان و بابا راهي خونه ي آوا شدم و از جايي كه خونه هامون خيلي بهم نزديك نبود ٣٠دقيقه اي طول كشيد تا بالاخره رسيدم! ماشين و توي پاركينگ پارك كردم و رفتم طبقه ي سوم،درست طبقه اي كه واحدِ آوا اينا اونجا بود. وارد خونه كه شدم بوي هيچ غذايي به دماغم نخورد و با ديدن بهم ريختگي خونه فاتحه ي خودم و خوندم و فهميدم كه شام و موندن بهونست و آوا خانم كوزت دعوت كرده! همينطور داشتم با خودم فكر ميكردم و موهاي مهيار و نوازش ميكردم كه آوا از تو آشپزخونه اومد بيرون و با ديدن چهره ي گرفتم گفت: _ خوبي يلدا؟! چشمم و تو خونه چرخوندم و گفتم: _ تنهايي و اينا بهونه بود نه؟ كه خنديد و چپ چپ نگاهم كرد: _ بهونه كه نه ولي خب يه كمكي كني جايِ دوري نميره كه،بالاخره من با اين بچه ي تو شكمم نميتونم زياد خم و راست شم كه زل زدم تو چشماش و گفتم: _ تو هنوز ٥ماهتم نشده اونوقت نميتوني خم و راست شي؟!اصلا شكمت اومده بيرون؟! كه صداي خنده هاي مهيار هر جفتمون و به خنده انداخت و با لحن بامزه ي خودش گفت: _ مامانم ميخواد شكم گنده شه خاله يلدا؟! آوا پوفي كشيد: _ بفرما تحويل بگير،صدبار گفتم هر حرفي و جلو بچه نبايد زد...اينم نتيجش زير چشمي نگاهش كردم و بعد همراه مهيار رفتم روي مبل نشستم: 🌸 🌼🌼 🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼🌼
_ موهاتو خودت نباف 🙂 _ چرا ؟؟🙃 _ دوست ندارم دستات به❣ كاراى مردونه عادت كنه ...!!💞❣💞 ‌‎‌‎ ‌‎‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‎┄•●❥ @Cafe_Lave
‏هیچ چیزی رو تو دنیا سخت نگیر به جز دستاش ...💞❣💞 ‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌❣ ‌‎‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‎┄•●❥ @Cafe_Lave ❣ 💞
با عشق تنفس هم....... یک حادثه تازه ست ...🍃🌸 ‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌❣ ‌‎‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‎┄•●❥ @Cafe_Lave
از قدیم میگفتند چشم عاشق کور است! راست میگفتند ما هردو کور بودیم من بدی هایت را نمیدیم و تو خوبی هایم را.... ‌‎‌‎‌‌‎‌‎‌‌┄•●❥ @Cafe_Lave
جونم بسته به جونت ❣ یه جوری شدی زندگیم ...❣ که دیگه نمیخوام هیچکس ❣ جز تو کنارم باشه ...💕❣💕 ❣ ‌‎‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‎┄•●❥ @Cafe_Lave
‌‌ای کاش که من پیر شوم در بغلت ❣ با دست تو زنجیر شوم در بغلت 💕 پرواز پر از حس رهایی ست ولی ❣ ای کاش زمین گیر شوم در بغلت...!!💕 ‌‎‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‎┄•●❥ @Cafe_Lave
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 #پارت_94 حوالي ساعت ٦بود كه از خواب بيدار شدم و يك ساعت بعد شروع كردم ب
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 _ به من چه كه بچتم كشيده به خودت و فضوله عزيزم! خنديد و چندثانيه بعد اومد كنارم نشست: _ حالا بگو ببينم شام چي ميخوري؟! با حالت مسخره اي بو كشيدم و جواب دادم: _ همين غذايي كه درست كردي ديگه،گشنه پلو كه آروم زد روي بازوم: _ ميخواستم زنگ بزنم غذا سفارش بدم ولي حالا كه خودت به گشنه پلو تمايل بيشتري داري حرفي نيست! و قهقهه زد كه حالت مظلومانه اي به خودم گرفتم: _ من غلط كردم آوا،رحم كن! دستم و تو دستاش گرفت و چشمكي زد: _شرط داره! كه پوفي كشيدم: _ لابد شرطشم اينه كه پاشم چادر ببندم كمرم و خونت و جارو بزنم؟! سري به نشونه ي تاييد تكون داد: _ اونكه سرجاشه،چه گشنه پلو بخوري چه يه غذاي توپ! زير لب آهاني گفتم و ادامه دادم: _ پس چي؟! كه با حالت خاصي نگاهم كرد و گفت: _ ديشب كه ما رفتيم خوش گذشت؟! سري به نشونه ي تاسف تكون دادم و روم و برگردوندم كه دوباره صداش و شنيدم: _ به جون يلدا نگي همون گشنه پلو رو ميذارم جلوت و خنديد كه اداي خنديدنش و درآوردم: _ گفتم كه همه مثل شما هول نيستن!بنده ديشب در اتاقِ خواهر شوهرِ گرامي سحر كردم! چپ چپ نگاهم كرد: _ الكي؟!... 🌸 🌼🌼 🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼🌼
تو برام تکی ..❣ همونجوری که آسمون یدونه ماه داره💕❣💕 ‌‎‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‎┄•●❥ @Cafe_Lave
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 #پارت_95 _ به من چه كه بچتم كشيده به خودت و فضوله عزيزم! خنديد و چندثان
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 لبام و براش غنچه كردم و گفتم: _جون تو که نیشگون آرومی از بازوم گرفت: _كوفت،جمعش كن اين ادا هات و فقط عماد جونت دوست داره نه من،فقط من و ياد شتر ميندازي! با تاسف براش سری تكون دارم: _حيف كه ني ني داري...وگرنه سرت و گوش تا گوش بريده بودم ضعيفه! بلند شد و با خنده سمت آشپز خونه رفت و گفت: _كم چرت و پرت بگو،بيا يكم ميوه بخور تا زنگ بزنم غذا بیارن از روی مبل بلند شدم تا برم پیشش که گوشیم زنگ خورد و با دیدن شماره عماد گل از گلم شکفت و گفتم: _صدات درنیاد آوا، عماد داره زنگ میزنه و بعد تماس رو وصل كردم و با سكوت گوشام رو تيز کردم، صداي نفس كشيدنش به گوشم ميخورد: _لالي؟! دستام و جلوي دهنم گرفتم كه صداي خندم و نشنوه: _آره واقعا مثل اينكه لالي! آوا با چشم هاي گشاد شده از اين قيافه و حركت هاي من تو آشپزخونه كپ كرده بود و عماد هم داشت همينجور پشت سر هم فحش ميداد که گوشي و از خودم كمي دور كردم و با اشاره به آوا گفتم كه بياد پيشم آوا هم بعد كلي گيج بازي بالاخره منظورم و فهمید و اومد كنارم،آروم تو گوشش گفتم: _تو جواب بده سلام و احوال پرسي اينا! 🌸 🌼🌼 🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼🌼