🇮🇷 رمان عاشقانه، جذاب و شهدایی #لیلا
🌷قسمت ۵۷ و ۵۸
- چه اتفاقي افتاده ؟
زهره بازوان ليلا را ميگيرد و به آرامي ميگويد:
_امين حالش خوبه ... الان هم تو خونه خوابيده ...
ليلا بیمعطلي به درون اتاق ميرود
امين را ميبيند كه در گوشهاي از اتاق خوابيده
سراسيمه به طرفش ميرود، دست بر صورت فرزند ميكشد، و سر تا پاي او را ورانداز ميكند،
با اطمينان از سلامتي او نفس راحتي كشيده و پشت به ديوار ميچسباند:
- خدايا شكرت ! شكرت ! كه امينم سالمه ... اتفاقي براش نيفتاده
از صداي زهره چشمانش را باز ميكند،
زهره مقابل او به آرامي مينشيند. چشم هايش گريان است
ليلا به طرف او خَم ميشود و با تعجب ميگويد:
- زهره جان ! چي شده ؟ چه اتفاقي افتاده ؟ همسايه ها اينجا چكار ميكنن ؟
زهره لب برميچيند، با صداي خفه و گرفته اي ميگويد:
- حاج خانم ... حاج خانم ...
ليلا دستي به سنگ قبر ميكشد
سرخي واژهی شهيد در سينهی سفيد سنگ خودنمايی میكند و نقش دو لالهی كوچك در دو گوشة سنگ قبر.
به عكس حسين مينگرد.
هاله اي از اشك در چشمانش موج ميزند:
«حسين !
خوش به حالت ،
مادرت اومد پيشت ...
كاش به اين زودي ما رو تنها نميگذاشت من و امين خيلي دوستش داشتيم امين اين چند روزه خيلي بهانشو ميگيره ...
حسين !
خيلي تنها شديم ...
خونه بعد از شماها خيلي سوت و كوره ...
تو چراغ خونه بودي و حاجخانم چشم و چراغ خونه ... خونه بدون شماها... ديگه خونه نيست ...
حسين ! من بيشتر براي امين ناراحتم ... براي امين ... كمكم كن ! كمكم كن »
ظرف آب را روي سنگ واژگون كرده ،
دست روي آن ميكشد
زير لب با ناله ميگويد:
«حسين ! راهي پيش پام بگذار...
درمانده ام ... ميفهمي ... درمانده .»
سرش را روي قبر ميگذارد
و بلندبلند گريه ميكند، ناگاه دستي را بر شانهاش احساس ميكند، سرش را به آرامي بالا مي،آورد و اشك هايش را با لبة چادر پاك ميكند
زني را مقابل خود ميبيند،
حائل ميان او و خورشيد. سايةهی زن، دامنگستر بر او افتاده است چندين بار پلك ميزند، او را زني بلند بالا میيابد با چهرهاي خراشيده از غم و چشم بر پشت پا دوخته
لحن آرام كلامش را ميشنود:
- شما ليلا خانم هستين ؟ همسر آقا حسين
ليلا جا ميخورد و با تعجب ميپرسد:
ـ ببخشید خانم! ....
🍃🇮🇷ادامه دارد...
🍃نویسنده رمان ؛ مرضیه شهلایی
🌷تقدیم به خانواده شهدای کشور عزیزمون بخصوص همسران🌷
💖 کانال توسل به شهدا 💖
/eitaa.com/joinchat/3605659854C4f0b892d04
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
@Canal_tavasol_be_shohada
«#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج»
🇮🇷 رمان عاشقانه، جذاب و شهدایی #لیلا
🌷قسمت ۵۹ و ۶۰
- ... من شما را به جا نميارم
زن به آرامي مينشيند
و انگشت روی قبر ميگذارد، فاتحهاي ميخواند سپس با مهرباني به او نظر دوخته ، ميگويد:
- پسرم منو سر اين قبر ميآورد. نميدوني چقدر آقا حسين رو دوست داشت. چه درددلها و راز و نيازهايي با او ميكرد، سر قبرش مينشست و مثل ابربهار گريه ميكرد آخرين بار كه سر قبر آقا حسين آمد
رو كرد به من و گفت :
«مادر! راضي نيستم سر قبر من بياييد و آقا حسين رو فراموش كنيد وفاتحه نخوانيد»
زن آهي كشيده و در ادامه میگويد:
- حالا هم از وقتي محمودم شهيد شده... محاله سر قبر او برم و اين جا نيام ...آقا حسين رو هم مثل پسرم محمود دوست دارم ...
سخنان زن بر دل ليلا چون باراني بر كوير تشنه مينشيند ليلا با شرم و حيا ميپرسد:
- شما مادر آقاي لطفي هستين ؟
زن نگاه از ليلا برميگيرد و به نقطهاي ديگر چشم ميدوزد سپس از جاي بلند شده جانبي را اشاره کرده و ميگويد:
- اونهاشن ... حميد و فرهاد دارن میيان اينجا
ليلا بلند ميشود. چادر را بر سر جابه جا ميكند.
- خانم اصلاني ! تسليت عرض ميكنم ... تازه خبردار شديم ... ميخواستيم خدمت برسيم ولي آدرس خونه رو نداشتيم ... مادرگفتند... بياييم بهشت رضا حتماً شما رو اينجا پيدا ميكنيم
حميد اين پا و آن پا ميكند، پسرش را اشاره كرده و ميگويد:
- پسرم فرهاد
ليلا به پسرك كه نزد مادربزرگش ايستاده بود نگاه ميكند و با مهرباني به او كه صورت گردش چون گلي شكفته شده لبخند ميزند
آنگاه دست نوازش بر سر فرهاد ميكشد و رو به حميد ميگويد:
- پسر قشنگي دارين ، خدا براتون حفظشون كنه
مادر حميد، كنار قبر حسين مينشيند و به آرامي ميگويد:
- خدا شما رو هم حفظ كنه .
سپس دستي به قاب آقا حسين ميكشد و بعد از آه كوتاهي میگويد:
- محمود ميگفت آقا حسين يك پسر داره عينهو شكل خودش ...آقا حسين عكس پسرش رو كه هميشه تو جيب بغلش بود به محمود نشان ميداد
آنگاه رو به ليلا ادامه ميدهد:
- ببينم مثل باباش ... چشم هاش آبيه ؟
ليلا با متانت ميگويد:
- آره ...
🍃🇮🇷ادامه دارد...
🍃نویسنده رمان ؛ مرضیه شهلایی
🌷تقدیم به خانواده شهدای کشور عزیزمون بخصوص همسران🌷
💖 کانال توسل به شهدا 💖
/eitaa.com/joinchat/3605659854C4f0b892d04
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
@Canal_tavasol_be_shohada
«#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج»
9.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✨ یه رفیق شهید پیدا کنین!
بعد شروع کنین باهاش رفاقت کنین
بعد از چند وقت اثرش رو توی زندگیتون میبینید 🙂
👌منتها یک شرط داره....! ؟؟؟
💖 کانال توسل به شهدا 💖
/eitaa.com/joinchat/3605659854C4f0b892d04
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
@Canal_tavasol_be_shohada
«#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج»
🕊
🌹 🕊
🕊 🌹 🕊
🌹 🕊 🌹 🕊
🕊 🌹 🕊 🌹 🕊 🌹
🕊 🌹 🕊 🌹 🕊 🌹 🕊 🌹
پنجشنبه ۱۴۰۲/۱۲/۱۷
1⃣3⃣ سی و یکمین روز چله
🦋 اولین ســـــلام تقـــدیم به ســـــاحت قدســـــے قطب عالــم امکان حضـــرت صاحـــب الـــزمان(عج)
💫 السَّلامُ علیڪَ یا بقیَّةَ اللهِ یا اباصالحَ المَهدي یا خلیفةَالرَّحمن و یا شریڪَ القران یا امامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدے و مَولاے الاَمان الاَمان
🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿
🦋 بـه رســـمِ ادب ســـلام بـه اربـــاب و ســـالارِ شیعیـــان...
💫اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ
🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷
🦋 به نیت حاجت روایی همه اعضای محترم کانال
💫 ﺑﺴﻢ ﺍﻟﻠﻪ ﺍﻟﺮّﺣﻤﻦ ﺍﻟﺮّﺣﯿﻢ
سبحانَ الله يا فارِجَ الهَمّ وَ ياکاشِفَ الغَمّ فَرِّج هَـمّی وَ يَسّر اَمری وَارحِم ضَعفی وَقِلَـّةَ حيلَتی وَارزُقنی حَيثَ لااَحتَسِب يارَبَّ العالَمين
🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿
💖 کانال توسل به شهدا 💖
https://eitaa.com/joinchat/3605659854C4f0b892d04
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
🆔@Canal_tavasol_be_shohada
«#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج»