🇮🇷 رمان عاشقانه، جذاب و شهدایی #لیلا
🌷قسمت ۸۱ و ۸۲ (قسمت آخر)
چشم از عکس مادر برميگيرد
دست بر حلقهی ازدواج ميلغزاند با حسين نجوا ميكند، بغض آلود:
«حسين ! حسين ! كجايي !
به امين چي بگم ...
چه جوري جاي خالي تو رو براش پُر كنم ...»
اصلان وارد اتاق ميشود
دست دور شانهی ليلا حلقه ميكند و همسو با ليلا برعكس حوراء نگاه ميريزد از بهر دلداري ليلا ميگويد:
- دادم تابلوي حسين رو بكشن ، ميخوام عكسش بزرگ شده تو مغازم باشه
ليلا باخوشحالي به پدر نگاه ميكند.
اصلان به رويش لبخند ميزند، به طرف پنجره ميرود.
ليلا نيز او را همراهي ميكند
صداي خندهی امين كه با سهراب و سپهر بازي ميكرد، نگاه مشتاق آن دو را به خود جلب ميكند
اصلان نفسي به راحتي كشيده و بیآنكه به ليلا نگاه كند با آرامشي كه در سخن گفتنش حاكم است ميگويد:
- ليلا! اونا منتظر جوابن ... تا كِي ميخواي دستشونو تو حنا نگه داري ؟
صدايي در گوش جان ليلا ميپيچد:
- ليلاجون ! من آفتاب لب بومم ... آفتاب لب بوم ... به خاطر امين ... به خاطرفرهاد...
سر بر چهارچوب پنجره تكيه ميدهد، چشمها نگران به افق خيره ميماند.
*
مهرماه سال ۱۳۶۶
آرام از كنار قبرها ميگذرد.
امين نيز همراه اوست.مثل هميشه .
امين هم براي پدر حرفهايي دارد، ميخواهد از اولين روز مدرسهاش با پدر سخن بگويد. از اولين روز مهر.
امين نزديك مزار پدر از مادر جدا شده ، شتابان به آن سو ميدود. كنار عكسی میايستد
و با دستهای كوچكش آن را نوازش ميكند و مرتب ميبوسد
ليلا بر سر مزار ايستاده است
فاتحه و اخلاصي ميخواند براي او كه سنگ صبور غصههايش بود، قطرات اشك بر گونه هايش آرام آرام ميغلتد..
دست بر سنگ قبر ميكشد.
سرش به نرمی تكان ميخورد. صداي لرزانش درگلو خفه مانده است :
«حسين ! ميبيني ...
امين بزرگ شده ... ميره مدرسه ...
جات خالي بود...
نبودی كه مدرسه رفتن پسرتو ببيني و مثل من آن قدر ذوق زده بشي كه اشكت دربياد.»
قطرات گرم اشک همچنان برصورت منجمدش سرازير است و سخنانش دربغض گلوگيرش ، خفه ، سوزناك ، آه برآورده باشدت بيشتري گريه سر ميدهد
امين چادر از صورت مادر كنار ميكشد
نگاه معصومش از چشمهای باران زدهی ليلا روی گردان نيست
ليلا با اشتياق فراوان او را در آغوش ميكشد و محكم به سينه ميفشرد،
پلک ميگشايد و دوباره به عكس نگاه ميكند، احساسي لطيف نرم نرمك در وجود متلاطمش رخنه ميكند،
احساسي آشنا وناآشنا كه چون سايه ، بر سرتاسر وجودش چتر ميگستراند، آوای درون را ميشنود كه بر ذهنش انگشت ميزند:
«تا شقايق هست ... زندگي بايد كرد...»
🍃🇮🇷 #پایان
🍃نویسنده رمان ؛ مرضیه شهلایی
🌷تقدیم به خانواده شهدای کشور عزیزمون بخصوص همسران🌷
💖 کانال توسل به شهدا 💖
/eitaa.com/joinchat/3605659854C4f0b892d04
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
@Canal_tavasol_be_shohada
«#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج»
#کرامات_شهدا
#پیام_شما
با عرض سلام
چند وقتی بود پسرم با دوستایی می چرخید که از نظر جو خانوادگی و فرهنگی با هم فرق داشتیم و من از این موضوع بسیار ناراحت بودم.
متوسل شدم به شهدا و ام البنبن.
و گفتم خدایا به آبروی این عزیزان دوستای خوب سر راهش قرار بده.و اونو به راه راست هدایت کن .
به آبروی این عزیزان این اتفاق افتاد😍
چند روز پیش فهمیدم که امسال تصمیم گرفته روزه هاش رو بگیره و مطمئنم اتفاقات بهتری هم براش میافته فقط باید صبور باشم و به توسلاتم ادامه بدم 😊
البته من همیشه برای سر به راه شدن همه جوون ها دعا میکنم چرا که عاقبت بخیر شدن بچه هام در گروه داشتن جامعه خوب هست.
💖 کانال توسل به شهدا 💖
/eitaa.com/joinchat/3605659854C4f0b892d04
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
@Canal_tavasol_be_shohada
«#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج»
#کرامات_شهدا
#توسل_به_شهدا
#پیام_شما
بِسمِرَبِالشُهدآ♥️
🌼 تاحالا شده شهدا دست شما رو هم بگیرند؟
🌼 تا حالا شده گره از کارتون باز کنند؟
🌹کرامات و معجزه هایی که از شهدا دیدید وگرفتید به آیدی خادمان کانال ارسال بفرمایید تا به مرور در کانال قرار بگیرد🌹
https://eitaa.com/R_keshavarz_sh
https://eitaa.com/K_khaleghiBorna
💫 بسم الله الرحمن الرحیم
🔻ختم دسته جمعی قرآن کریم (کانال توسل به شهدا)
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃✨ به نیت سلامتی و تعجیل در فرج آقا امام زمان(عج) و یارانش
🍃✨هدیه به انبیاء الهی ، چهارده معصوم علیهم السلام و شهدا
🍃✨به نیت استجابت دعای همه ی شرکت کنندگان مخصوصا همگروهی عزیزمون
🍃✨به نیت شفای عاجل همه ی بیماران
🍃✨هدیه به ارواح مومنین و مومنات و اموات تازه در گذشته ،بی وارث و بد وارث
🍃✨خانه دارشدن مستاجرها
🍃✨ ازدواج جوانان
🍃✨ادا شدن قرض قرضداران
🍃✨ووو........
🍃✨هرنیتی که مد نظر دارید.
«#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج»
📖 ختم قرآن کریم (کانال توسل به شهدا)
┈┄┅═✾•🌺•✾═┅┄┈
https://eitaa.com/joinchat/278921941C340bdd10a5
┈┄┅═✾•🌺•✾═┅┄┈