eitaa logo
کانال توسل به شهدا 🌹🌼🌹
12.1هزار دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
847 ویدیو
71 فایل
بسمه تعالی 🌺هرگز کسانی را که در راه خدا کشته شده اند مرده مپندار بلکه زنده اند و در نزد پروردگارشان روزی داده میشوند🌺 🌷چله صلوات،زیارت عاشورا ، هدیه به۱۴معصوم وشهدای والامقام روزی دو قسمت داستان‌های شهدای📚 ادمین 👇 @R_keshavarz_sh @K_khaleghiBorna
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸 رمان جذاب 🌸 💜قسمت ۹ و ۱۰ همه دور سفره نشسته بودیم.. همه چیز آماده بود گرچه هفت سین مون دوتاسین کم داشت، ولی غذاهای خوشمزه مامان رنگ و بوی زیبایی رو به سفره داده بود، خیره به تلویزیون بودیم که تا دقایقی بعد سال نو رو اعلام میکرد، همه مون بودیم جز پدری که مثل هرسال فقط سهممون از داشتنش قابی بود که کنار آیینه سفره قرار داشت، همین و بس، پدری که رفت تا یک شهر در باشه، همه ساکت بودن و تو دل خودشون دعا میکردن، عمو جواد باصدای بلند شروع کرد به خوندن دعا : _یامقلب القلوب والابصار یا ... چشمامو بستم، پارسال همین جا عاشق شدم، عاشق عطریاس، و حالا بعد یک سال باز سر سفره ای نشسته بودم که عباس هم بود، خدایا تنها دعام در این لحظات آخر سال خوشبختی تمام جوون هاست، جوونایی که پاک موندن و به بهانه ی عشق و دوست داشتن نخواستن پاکی خودشون رو از بین ببرند، عشق هاشون درون سینه مهار کردن که فقط تو بدونی و بس، میدونم که پاداششون برابره با ، پس خدایا در این لحظات رسیدن به سال جدید قلب هامونو دگرگون کن تا همونطوری که خودت گفتی با ذکر تو آروم بگیریم، خدایا عشق های پاک رو در سال جدید هدیه کن به همــه ... چشمام بسته بود که صدای تلویزیون که سال جدید رو اعلام کرد باعث شد همه باهم روبوسی کنن. روبوسی ها که تموم شد، شیرینی تعارف کردم و نوبت غذا شد، محمد و عباس غذاشونو برداشتن و رفتن تو حیاط، عموجوادم بعد چند دقیقه رفت حیاط پیش پسرا، دیگه با خیال راحت میتونستم غذامو بخورم، وجود آقاجواد و ملیحه خانم سر سفره ی عید، هر سال بهمون دلگرمی میداد، عمو جواد تو سپاه بهترین رفیق بابا بود، پنج سال پیش بعد شهادت بابا در نزدیکی مرز، عموجواد هر سال تصمیم گرفت با ملیحه خانم بیاد خونمون و سال نو کنارمون باشه، سه چهار روز بیشتر نمی موندن و بعدش برمیگشتن خونشون شمال، همیشه محمد میخندید و میگفت _همه عید میرن شمال ولی عمو جواد از شمال میاد اینجا! هر سال کنارشون خوش بودیم تا اینکه پارسال پسرشون عباس که از خارج برگشته بودم باهاشون اومد و .... آه که همه ی مشکلاتم از همون جایی شروع شد که تک پسر عمو برگشت ایران و امسال هم شاید به خاطر دیدن محمد اومده! ٭٭٭٭٭ فردا عمو جواد اینا برمی گشتن شمال، این دوسه روزه رو هم به سختی عباس رو تو خونه تحمل کردم!! خب سختیای خودشو داشت اینکه نگاش نکنم، این که سعی کنم زیاد نخوام مست عطرش بشم، این که نشنوم چطوری میخنده و هزار تا مصیبت دیگه که به هر کی بگم میزنه تو سرم و میگه به همینا میگن عشق دیگه خودتو چرا محروم میکنی ازش، اما هیچکس نمیدونه که بعدش فقط نقشش تو خیالاتم پررنگ تر میشه و من هر روز بیچاره تر! 💜ادامه دارد.... 🌸نویسنده: بانو گل نرگــــس 💖 کانال توسل به شهدا 💖 /eitaa.com/joinchat/3605659854C4f0b892d04 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯ 🆔@Canal_tavasol_be_shohada «»
🌸 رمان جذاب 🌸 💜قسمت ۱۱ امروز که روز آخرشون بود... تصمیم گرفتیم بریم یه پارکی بوستانی چیزی که البته بیشترشم به اصرار مهسا بود! و انگار من! . . رو چمن با مهسا جای دنجی رو پیدا کرده بودیم و نشسته بودیم، میدونستم مهسا دو دقیقه نمیتونه سکوت کنه و از طبیعت لذت ببره پس خودم بحث و باز کردم در حالی که هردومون به طبیعت روبرومون خیره بودیم گفتم: _برنامه ات برای آینده تحصیلی ات چیه؟ سریع برگشت طرفم و دستشو مشت شده شبیه بلنگو گرفت جلوی صورتش - برنامه تحصیلی من برای آینده طبق نظر کارشناسی ... خندیدم و گفتم: _باشه خانم کارشناس، به علت اینکه من باهات در نهایت ادب صحبت کردم پوزش میطلبم! هردومون خندیدیم در حالی که لبه ی روسری شو مرتب می کرد گفت: _میدونی معصومه من اصلا علاقه ای به درس ندارم، بدم میاد، چرا همه باید درس بخونن نفس عمیقی کشیدم و گفتم: _خب تا مغزشون آکبند نشه مثل تو چپ چپ نگام کرد و گفت: _مرسی بابت تعریف و تمجیدت لبخندی زدم و گفتم: _خب عزیزِ من تو اگه درس نخونی میخوای چیکار کنی؟ هوم بگو؟ +خب میتونم برم هنری، شغلی چیزی یاد بگیرم همه چیز که درس نیست سرمو تکون دادم و گفتم: _آره خیلی خوبه درست میگی، ولی حتی اگه بخوای هنر هم بخونی بالاخره تا یه حدودی باید درس خونده باشی ، نه؟! نگاه بی حالی بهم انداخت +دیگه از این حد بیشتر؟! دیپلمم رو که گرفتم دیگه _خب آره! فقط من نمیفهمم تو که به رشته های هنری علاقه داشتی چرا رفتی رشته ی تجربی؟! +چه میدونم، جوگیر شدم، دیدم تو تجربی خوندی گفتم منم کم نیارم خندیدم و گفتم: _امان از دست تو مهسا، انگیزه ات نابودم کرد لب و لوچه شو آویزون کرد: +خب مگه چیه! جوگیر بودن جرم است عایا؟!! لبخندی زدم و گفتم: _خب پس از این به بعد سعی کن درست تصمیم بگیری ، اگه میخای کنکور تجربی بدی خودتو آماده کن براش، اگرم که میخای بری دانشکده ی هنر پس تکلیفت رو از همین الان روشن کن که بدونی ادامه ی راهت باید چی کار کنی با خوشحالی نگاهم کرد و گفت: _یعنی تو کمکم می کنی مامان رو راضی کنم بزاره برم دانشکده ی هنر سرمو به نشانه ی مثبت تکون دادم ، محکم لپمو بوسید و گفت: _آخ جووون، مرسی آبجی جونم لبخندِ رو لبم پررنگ تر شد .. یه لحظه صدای پایی از عقب شنیدم و بلافاصله صدایی که منو مخاطب قرار میداد پیچید تو تمام وجودم ... - معصومه خانم احساس کردم گوشام سِر شد، نه نه شایدم آتیش گرفت، نه اصلا من توهم زدم مهسا زودتر از من برگشت پشت رو نگاه کرد منم سرمو کج کردم تا صاحب این صدا رو ببینم، باورم نمیشد، عباس! 💜ادامه دارد.... 🌸نویسنده: بانو گل نرگــــس 💖 کانال توسل به شهدا 💖 /eitaa.com/joinchat/3605659854C4f0b892d04 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯ 🆔@Canal_tavasol_be_shohada «»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💢 سلام شب بخیر من یک کرامت ازشهیدابراهیم هادی دیدم چندسال پیش کتاب سلام برابراهیم خوندم ودادم به یکی ازدوستانم بعدچند وقت که کتاب اورد بهم گفت من نمازنمی خوندم ازامروز شروع کردم نمازخوندن 😍😍خدارو شکر نمازخوان شد درصورتی که اصلا خبرنداشتم نمازنمی خونه🙏 ✨🌷✨🌷✨🌷✨🌷✨ 💢سلام برج چهاریاپنج رفتم تو مدرسه راهنمایی که دختر کلاس هفتمی ام را ثبت نام کنم اما بعداز کلی رفتن و امدن سه بار از مدرسه زنگ زدن که شما ادرستون به مدرسه ما نمیخوره (مدرسه مورد بحث خیلی مدرسه خوبیه و متقاضیاش خییلی زیاد هستند)و بعدازمدتی هم قرعه کشی کردندباز تو قرعه کشی هم اسم دخترم در نیومد همون روز تو چله باید زیارت عاشورا رو به نیت شهید سیدحسین موسوی میخوندیم و من از مدرسه اومدم بیرون وچند تاصلوات هدیه کردم به شهید و به ایشان متوسل شدم و اومدم خونه...تقریبا دوسه ساعت بعدش در کمال بهت و تعجب تلفنم زنگ خورد گفت نعاون مدرسه ام ،از مدرسه اومدم، جلو در خونتونم که باهاتون حرف بزنم رفتم گفت چهارشنبه مدارک دخترتونو بیارید تا ثبت نامش کنم و من فقط به شهید و ناظربودنش فکر میکردم و شکر میکردم،خدیا بابت این شهیدان که نعمت بزرگی هستند برای ما هزاران بارشکرت و بخاطر بندگان مخلصی که ماراباشهدا اشنا میکنند شکر..تشکر از کانال خوب و انسان سازتون 🆔@Canal_tavasol_be_shohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💢 سلام من با شهید مدافع حرم نوید صفری تو همان کانال ها که مربوط به شهداست آشنا شدم گفته بود هرکسی چهل روز زیارت عاشورا بخواند واز طرف من هدیه کند به ابا عبدالله عبدالله الحسین علیه السلام حاجتش را میدهم 💢من خیلی دلم هوای زیارت آقا علی ابن موسی الرضا علیه السلام کرده بود چند بار وسایلم آماده کردم بروم اما نشد خیلی ناراحت بودم با شهید صحبت کردم گفتم برات چهل روز زیارت عاشورا میخونم که برم مشهد انگار که شهید نگاهم میکرد شاید باورتون نشه روز چهارم حدود ساعت یک بعد از ظهربود که خواهرم زنگ زد گفت فردا یک کاروان میره مشهد از شهر خودمون چهار تا هم صندلی خالی داره میایی بریم با خوشحالی گفتم بله اسم من رو هم بنویس خدایی همان اول چله مشهد بودم وهر وقت زیارت میکردم عکس شهید رو جلو ضریح میگرفتم تا زیارت کنم وخیلی ازش تشکر میکردم الان صفحه اول گوشیم عکس همان شهید مدافع حرم هست 💢تا اینکه وقتی مشهد بودم یک دفعه متوجه شدم که هر وقت میخواستم بگم شهید نوید میگفتم شهیدجاوید به خودم امدم گفتم خدایا یعنی شهیدی به نام شهید جاوید وجود داره یعنی چرا بر زبانم شهید جاوید جاریست 💢با تحقیق خودم فهمیدم که این شهید عزیز شهیدی است که به دستور حضرت زینب سلام الله علیها راهی سوریه شده وشهید مدافع حرم از تیپ فاطمیون است. (شهید جاوید موسوی ) که بعد از این خواب دیدم رفتم مهدیه خانمی دیدم با لباس سبز وچادر باحجاب سرم را در بغلش گذاشتم ودست خانم روسرم بسیار گریه کردم وتو خواب فهمیدم که او حضرت زینب سلام الله ست واقعا قدر شهدا را باید دانست واز قطره قطره خونشان با حجاب وعفت و پاکدامنی محافطت کرد 🆔@Canal_tavasol_be_shohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا