هدایت شده از KHAMENEI.IR
🚨 رهبر انقلاب: ما یقهی اینها را رها نخواهیم کرد.
🔹️ نظام جمهوری اسلامی حتماً به حساب این جنایتکارها خواهد رسید.
🔹️ هر کس ثابت بشود که همکاری داشته با این جنایتها، در این جنایتها دستی داشته، انشاءالله مجازات خواهد شد؛
👈 بدون تردید.
💻 Farsi.Khamenei.ir
3.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آیا این حرکت نقض حقوق بشر نیست؟
#جهاد_تبیین
#لبیک_یا_خامنهای
4.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
8.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 رئیسی: خیلی از خواص در قضایای اخیر مردود شدند
🔹اینها وظیفه قانونی، اخلاقی و انقلابی خود را در تنویر افکار عمومی انجام ندادند و گفتند از جوسازیها در فضای مجازی میترسیم. اگر اینطور باشد که مجاهدان راه خدا نباید به میدان میرفتند.
#ید_واحده
#جهاد_تبیین
❌ این چند کار را نکن انقلابی جان ‼️
🔰 هر وقت حادثه ای #تروریستی در کشور رخ می دهد ، باید به شدت از چند کار پرهیز کرد:
1️⃣ پخش #تصاویر و #فیلم های حادثه ، چرا ❓
👈 چون ضریب دادن به کار #دشمن است.
👈 چون ناراحت کننده جو عمومی است .
👈 چون باعث ایجاد حس نا امنی و نا امیدی در جامعه می شود.
2️⃣ مدام از مسئولین داخلی در چنین شرایطی گله نکنیم .
👈 چون باعث ایجاد یاس مردم از مسئولین می شود که دشمن هم دقیقا دنبال چنین هدفی است.
👈 مردمی که از مسئولین خود نا امید بشوند ، انگیزه بیشتری برای حضور در کف خیابان پیدا می کنند.
👈 همه ما گله داریم از وضع فرهنگ و اقتصاد و... اما در هنگام چنین حوادثی دردناک ، جای گله کردن نیست و بیشتر باید سمت اتحاد رفت.
✅ این ایام اتحاد و همدلی مهمترین راهبرد ما باید باشد ، چون خاری است در چشم دشمنان ، به تعبیر رهبری ، دشمنان همبستگی و اتحاد مردم را نمی خواهند . پس حواسمان به دشمن که بسیار سابقه دار و حیله گر است باشد :
🌀 تفرقه بین #شیعه و #سنی ، مدام به هم پریدن و توهین کردن ، عصبانی کردن نیروهای انتظامی تا آنها را وادار به واکنش کردن ، حتی توهین به رهبری برای ایجاد تفرقه ، همه و همه از راهبردهای دشمن است جهت از بین بردن اتحاد مردم . هوشیار باشیم !
#ایذه
✍️ احسان عبادی
🔰سیاست همراه دیانت🔰
▪️سخنگوی شورای نگهبان، #برخورد_قاطع با عاملان جنایت ایذه و اصفهان را خواسته و حق مردم کشورمان دانست
وی در صفحه مجازی با انتشار عکسی از کودک کشته شده در ایذه نوشت: حمله بیرحمانه به مردم بیدفاع و مدافعان امنیت در ایذه و اصفهان همان چیزی است که عاملان فاجعه شاهچراغ برای تمام شهرهای ایران آرزو میکنند.
برخورد قاطع با عاملان این جنایات، خواسته و حق ملتی است که با دیدن تصاویر مردم در خون غلتیده از خشم و غیرت لبریز شدهاند.
ایران، تسلیت
#ایذه
#اصفهان
♨️آقای دکتر۰۰۰
داستان دنباله دار من و مسجد محل
قسمت پنجم
۰۰۰اَگه بمیره منم میمیرم ، اون موقع کِی بِره پیشواز دایی ، وقتی بیاد هیچ کسی نمونده ، گریه معصومانه مملی کوچیکه مثل روضه حضرت قاسم(ع) اَشک همه رو دراورد ، همه جمع شده بودن تُو حیاط مسجد ، خانم ها بلند بلند گریه می کردند ، سید به همراه یه آقایی که بهش می گفتن دکتر و جزء هیئت اُمنای مسجد بود و من او رو خوب نمی شناختم اومد جلو ، آقای دکتر با یه لحن عصبانی و جدی گفت : آخه پسر جون ؟ این تابلو نزدیک چهل ساله اینجاست ، کهنه شده ، جلوی بارون و برف پوسیده ، برقش اتصال داره ، ممکنه جون مردم رو به خطر بندازه ، ببین فقط دعای امام رضا(ع) که روش نوشته شده خونده میشه ، حتی' اسم دایی شهید تو هم پاک شده ، می خایم جاش کل این دیوار رو نقاشی کنیم ، گُل و بوته بکشیم ، عین پارکا ، گُلهای رنگی ، سبزه ، دختر و پسرایی که توش بازی میکنن ، میگن و می خندن ، دست به دست هم دادن و ما بچه های ایرانیم می خونن ، اون موقع حیاط مسجد میشه مثل پارک بازی شهرداری ، اصلا" شاید یه سُرسُره هم گذاشتیم ، خوبه ، اون موقع تو راضی می شی ، عکس دایی شهیدت رو هم که توی پستوی مسجد نصب کردیم ، دیگه چی بهتر از این ، چی بود اسم دایی شهیدت ، می شناختمش همکلاسی بودیم ، اونم مثل تو عجول بود ، محمد ۰۰۰ محمد ِ دِ دِ ، توک زبونمه ها ، جمال ِ ، نه اسم کوچیکش جمال بود ، جمال ِ لِ لِ ، سید جفت پا پرید رو بُرجَک دکترو و زد رو شونش ، بابا مثلا" شما دکتری ، حافظت از منم ضعیفتره ، یادت رفته تُو دبیرستان باهاش دعوا کرده بودی ، گویا یه پیرهن پوشیده بودی روش به خارجی نوشته بود( آی تاف تُوو ) یه همچین چیزی ، همه زدن زیر خنده ، روش عکس یه لَب قرمز ماتیکی بوده من از بچه های محل شنیدم ، اون خدابیامرز ، بِهت گفته بود : این پیرهن رو نپوش ، بیرون نپوش ، خوب نیست و اَگه می خای بپوشی هم تو خونه بپوش ، تو محکم زده بودی تو سینه اش و گفته بودی مگه تو فضولی ؟ من شاگرد ممتاز مدرسه ام ، هر کاری دلم بخواد می کنم ، همون سال شهید معدلش یه نمره از تو بالاتر شده بود ُ و تو رتبه دوم شده بودی ، آقای مومنی ، مدیر مدرسه که شهید شد به محمد ِ جمال عشقی جایزه داده بود و تو قهر کردی و سال بعد از اون مدرسه رفتی ؟ همه اینا رو من چهل سال پیش از بچه های محل شنیدم و جزء خاطرات منه و هنوز یادم مونده ، ولی تو حتی ' اسم بچه محل شهیدت رو هم که باهاش بزرگ شدی رو فراموش کردی ، بابا اِیول ، اِیول ، به این رِفاقت ، یه هو حاج علی آقا ، که بخاطر تَرکِشی که تُو کمرش بود همیشه یه عصا دستش داشت اومد جلو و گفت یادش بخیر دکتر ؟ من دقیق یادمه ، تُو حتی' آب دهن اَنداختی تُو صورت محمد ، و اون با دستمال یزدی معروف باباش ، لوطی صالح ، صورتش رو پاک کرد و رفت و تو داد زدی (ای ترسو ، ترسو ، ترسو) و مسخرش کردی ، یه آقای شُسته و رُفته که بوی ادکلن گرون قیمتی رو هم می داد و گویا اون هم از بزرگای مسجد بود زود اومد جلو گفت : گذشته ها گذشته ، مهم اینه که آقای دکتر جزء افراد فعال و هیئت اُمنای مسجده و سالانه مبلغ زیادی هم به مسجد کمک می کنه ، تازه قراره خرج نقاشی این دیوار ُ و هم بعد از برداشتن این تابلو قدیمی رنگ و رو رفته بپردازه ، آقای دکتر با رئیس شهرداری فامیله و قول داده که دیوارای مسجد جامع رو تبدیل کنه به تابلوهای طبیعت و گُل و رودخونه و خلاصه صحنه های زیبای رومانتیک ، تا هر زن و مردی که بهش نگاه می کنن به یاد عشق قدیمشون بیفتن حال کنن و با عشق نماز بخونن۰۰۰
باورتون نمی شه ، اون شب تا دیر وقت بیدار بودم ، خوابم نمی برد ، و صحنه صحنه وقایع رو مرور می کردم ، کلافه بودم ، گریه های مملی ، اَشک مردم ، مَتَلک های دکتر ، خاطرات باز گو شده سید ، تعریف و تمجید اون آقای با کلاس ، زن و مرد و عشق و اتصالش به عشق به نماز و مسجد و شهید ، و از همه مهمتر ، شهید (محمد ِ جمال عشقی) یا محمد جمال ِ عشقی ، پدرش لوطی صالح ، از لوطی های قدیم محله بریانک و از بچه هیئتی های قدیم مسجد ، از دستمال یزدی ۰ همونجور که تُو جام دراز کشیده بودم نگاهم افتاد به دستمال یزدی رو سجاده تُو طاقچه ، که بعد از سی و هف هشت سال از جنگ برام مونده بود ُ و اَشک های سالها ی سال گریه من واسه امام حسین(ع) هنوز روش بود ُ و همیشه با عطر گُل محمدی خوش بوش می کردم ، بلند شدم دستمال رو برداشتم رفتم وضوع گرفت ، یه دو رکعت نماز شب به نیت نماز شفع خوندم ، به خودم گفتم ممکنه خوابم ببره ، بزار یه یک رکعت به نیت نماز وِتر بخونم ، بعد از نماز وتر دستمال یزدی رو بو کردم ، بوی عطر گُل محمدی مَستم کرد ، کنار سجاده دستمال یزدی رو کشیدم رو صورتم ، پلک هام سنگین شد ، چشم هام رو بستم ، احساس سبکی می کردم ، بوی خوشی به مشامم می رسید ، دیدم دم در مسجد تُو صف غذای نذری ایستادم ، یه صف طولانی ، نوبت به من که رسید ۰۰۰
ادامه دارد
حسن عبدی