4.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♨️طرح بسیار زیبای#مامان_مهربونم!🌹
طرحی به زیبایی نقشه ایران عزیز 🇮🇷
با مرکزیت مادر که نماد مام وطن است و در مرکز توجه خانواده قرار دارد👌🏻👏🏻
#روز_مادر_مبارک
هدایت شده از KHAMENEI.IR
12.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌷 ویژه ساعت شهادت شهید سلیمانی و یاران در فرودگاه بغداد
📹 نماهنگ | رهبر انقلاب، روز گذشته: در دنیا با حاج قاسم خیلی رفیق بودیم؛ انشاءالله خدا کاری کند که در قیامت هم خیلی رفیق باشیم...
💻 Farsi.Khamenei.ir
فرزندت به گردن همه مردم ایران حق دارد، ما از طرفش برایت هدیه میفرستیم 🌹🌹
رحمت و رضوان الهی نثار مادر #حاج_قاسم و نثار همه مادران، چه آنهایی که در قید حیاتند و چه آنهایی که از این عالم خاکی کوچ کردند
🇮🇷کانال کمیل🇮🇷
♨️خواب حضرت رقیه(س)۰۰۰ داستان دنبالهدار من و مسجد محل قسمت شصتم ۰۰۰ مرد نیست، نامرده! فهمیدی نام
♨️مهدی بخشی۰۰۰
داستان دنبالهدار من و مسجد محل
قسمت شصت و یکم
۰۰۰داد زدم ناصر و دویدم.
یا حضرت عباس! یا قمربنیهاشم! یا امام زمان(عج)!
بچهها با صدای انفجار اومدهبودن بیرون.
دیدم ناصر با بدن اِرباً اِربا و تیکهتیکه شده، افتاده رو زمین. حفره کوچیک بغلش نشون میداد که خمپاره خورده درست بغل پاش! به بالای بدن نگاه کردم دیدم سر نداره، سرش رو فرشته ها برده بودن به آسمون!!
خودم رو انداختم روی ناصر. همه جمع شده بودن و عین بارون بهار گریه میکردن!!
آقای قلعه قوند از ما میخواست که آروم گریه کنیم تا موقعیت مقَر حفظ بشه!
بچهها تیکههای بدن رو از اطراف جمع کردن، ولی هیچ وقت سری پیدا نشد.
سر رو بردن به آسمون!! سری رو که اون همه ما رو شاد کرده بود و خندونده بود!!
جمشید از شدت گریه و فشار غش کرد.
بیسیم زدیم واسه آمبولانس، گفتن فعلا هیچ ماشینی حق تردد نداره، اون منطقه ایزوله شده، ممکنه اگه ماشین بیاد باعث لو رفتن عملیات بشه!!
وقتی آقای قلعه قوند اصرار کرد، پشت بیسیم گفتند : که بعد تاریک شدن هوا میتونید با برانکارد بیارینش عقب. البته باید مراقب تک تیراندازهای دشمن باشید مخصوصا مراقب جاسوسای منافق که خودشون رو مثل ما درست کردن!
آقای قلعه قوند گفت حسن جان! به ریسکش نمی اَرزه، ممکنه دوباره آسیبی به بچهها برسه بهتره شهید رو فعلا یه جایی پنهان کنیم، بعد از حمله انتقالش بدیم عقب.
گفتم باشه! جمشید خیلی بدحال بود. به حاج آقا گفتم بهتره جمشید رو بفرستید پیش من و محمد تا مراقب باشیم، و برای گروه احمد یه نیرو درخواست کنید، حاج آقا قلعه قوند بیسیم زد به حاج آقا کریمی و و درخواست نیرو کرد. حاج آقا کریمی جواب داد: فعلا مقدور نیست، ولی اگر راهی پیدا کردم تا چند ساعت دیگه یه نیرو واستون به صورت موتور خاموش میفرستم.
فعلا باید خودتون یه جوری کار رو ادامه بدید.حاج آقا قلعه قوند با مشورت با من تصمیم گرفت خودش با احمد و علی همکاری کنه، حالا شدیم دو تا گروه سه نفره!
من و محمد و جمشید، رو پیامپی، و حاج آقا قلعه قوند و احمد و علی روی قبضه ثابت!!
ولی خب کار یه کمی سخت شد. چون محمد همزمان باید کار بیسیم و دیدهبانی رو انجام میداد و گلولهها رو هدایت میکرد، یک ساعتی از اذان مغرب گذشتهبود. تاریکی محض بود. سعی کردیم چراغخاموش آخرین نماز جماعت رو به امامت آقای قلعه قوند بخونیم.
تو سایهبون جلوی سنگر نماز جماعت میخوندیم که حواسمون به اطراف هم باشه.
یاد نماز خوف امامحسین(علیهالسلام)، تو ظهر عاشورا افتادم.
تو دلم گفتم قُربونت برم آقاجون!!!
چی کشیدی تو لحظات سخت؟
کاش ما هم اونجا بودیم و کمکت میکردیم...
به خودم گفتم من اگه ظهر عاشورا تو کربلا بودم، دوست داشتم جای اون کسی باشم که با صورت و چشماش تیرهای دشمن رو میگرفت تا به امام نخوره!!
آقای قلعه قوند سلام نماز مغرب رو که داد، بلافاصله نماز عشاء رو شروع کرد.
علی و احمد و محمد صف اول جا شده بودند و چون جا واسه ایستادن نبود من پشت سرشون صف دوم تنهایی وایساده بودم.
نماز دوم شروع شد. آقا سوره حمد و کوثر رو سریع خوند، تا خواست بره به رکوع دیدم یکی از پشت سرم بلند داد میزنه: (یا الله ، یا الله ، اِن الله مع الصابرین)
بنده خدا از صدای بلند یهو شوکه شده بود، نمیدونست بره رکوع یا بلند شِه، وایسه!!
یه دفعه جمشید انگار که صدای ناصر رو شنیده باشه، وسط نماز در حال رکوع رفتن داد زد: زهر مار! چرا انقدر بلند داد میزنی
ناصر؟؟ چند بار بگم صدای بلند مال درازگوشه!!
تا اسم دراز گوش رو آورد احمد که کنارش بود، پوکی ترکید، شروع کرد به خندیدن....
علی هم دنبال اون، من دیدم یکی همقواره ناصر تو تاریکی کنار من ایستاد و بلند تکبیر گفت و نمازش رو شروع کرد!!!
هم از حرفای جمشید خندهام گرفته بود هم از کار این ناصر جدید عصبانی شده بودم.
آقای قلعه قوند نماز رو ادامه داد و تبدیلش کرد به نماز دو رکعتی و زود سلام داد!!!
احمد و جمشید که نمازشون باطل شده بود، من و محمدم نمازمون رو سلام دادیم و همه برگشتیم به تازه وارد نگاه کردیم!!
بنده خدا شوکه شده بود. انگار یه سیبی که از وسط دو نیمه کرده باشن، شبیه ناصر ولی قد بلندتر و چهارشونهتر!!!
تو تاریکی یه نگاهی به صورتش انداختم نیمی روشن نیمی تاریک!
صورتش واسم خیلی آشنا اومد، یهو علی داد زد: مهدی تویی؟ تو ۰۰۰ مهدی بخشی نیستی؟
علی حافظه خیلی خوبی داشت. کافی بود به یه چیزی یا شکل و نقشهای یه بار نگاه کنه؛ دیگه یادش نمیرفت.
ولی ناراحتی چمشش باعث شده بود زیاد تحویلش نگیرن.
یهو احمد علی رو هل داد کنار و گفت بذار ببینم!! بعد چونهاش رو خاروند و گفت: نه!
این مهدی بخشی نیست !
من قشنگ یادمه مهدی چشای ور قُلُمبیده داشت!! دماغش عین دماغ فیل بود، گوشاش عین آینه بغلای مینیبوس زده بود بیرون۰۰۰
ادامه دارد ، حسن عبدی
4.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
رهبر انقلاب: من بهعنوان یک ناظر، در قضایای اخیر در دل خود به مهندسی خوبِ دشمن «آفرین» گفتم چراکه همه چیز را به اندازه فراهم کرده بود اما با وجود این نقشه هم موفق نشدند؛ زیرا محاسبه آنها غلط بود.
#لبیک_یا_خامنهای