🇮🇷کانال کمیل🇮🇷
♨️پَر پروانه۰۰۰ داستان دنبالهدار من و مسجد محل قسمت سی و سوم ۰۰۰من و لوطی صالح دوتایی رو هم میشیم
♨️سلولهای خاکستری۰۰۰
داستان دنبالهدار من و مسجد محل
قسمت سی و چهارم
سر کوچهمون یه نون بربری فروشی بود که کنار اون یه پیرمرده که اسمش بابا پنجعلی بود یه منقل گذاشته بود و جیگر میفروخت جیگر گوسفند سیخی دو تومن بود و چون ما بچه ها زورمون نمیرسید و فقیر بودیم و نمیتونستیم ، جیگر گوسفند دو تومنی بخریم ، بابا پنجعلی دلش سوخته بود و رفته بود جیگر شتر آورده بود سیخی پنج زار ، خدایی جیگر شتر خوشمزه بود ولی خیلی سفت بود و بزرگترا نمیخریدن ولی ما که سنگ رو هم میخوردیم ، این یه سیخ جیگر پنج زاری رو با نصف بربری قورت میدادیم.
یهو علی گفت ناصر پَرت و پلا حرف زدی. داشتی از اَخم حسن میگفتی ، رفتی سراغ نون بربری ، بعدش بابا پنجعلی ، بعدش جیگر شتر ، حالا چی میخوای بگی؟؟
جمشید زد پس گردن ناصر گفت چند بار گفتم موقع صحبت کردن از یه شاخه به شاخه دیگه نپَر!!
اصلا" بزار خودم تعریف کنم....
بعدش یه ژست بالای دیپلم به خودش گرفت ُو گفت: به تیم فوتبال ما میگفتن تیم بچههای کوچه بربری!!!
شماره کوچه ما کوچه صد و ده بود و ما از وقتی که فهمیده بودیم عدد صد وده ، عدد اسم حضرت علی علیه السلامه ، قیافه میگرفتیم که ما بَر و بچههای حیدری هستیم و اسم تیم فوتبالمون رو گذاشته بودیم تیم عقاب حیدری!!
روبروی کوچهمون اونور خیابون کوچه شماره صد و دوازده بود که اتقاقا " سر کوچهشون یه نون سنگکی بود ،
ما بچههای کوچه بربری همیشه با بچههای کوچه سنگکی کَل داشتیم ، ما اونا رو مسخره میکردیم و بهشون میگفتیم ، بچههای کوچه ده دوازدهیها؛ یا بچههای کوچه سنگکسوخته!!
اونا میخواستن ما رو مسخره کنن به ما می گفتن بچههای کوچه ده دهیها یا بچههای کوچه بربری بیات!!
از وقتی هم که بابا پنجعلی اومده بود و جیگر شتر رو آورده بود بهمون میگفتن بچههای کوچه شتری!
اونا یه کاپیتان داشتن یه بچه سِرتقی بود به اسم رضا موتوری ، باباش سر خیابون موتورسازی داشت ، بعضی وقتا هم موتور اوراق میکرد؛ بعضیها میگفتن موتورا دزدیه!!
یهو احمد یه دادی زد و بلند گفت : بابا جمشید جون تو هم که شدی ناصر ، هی از این شاخه پریدی رو یه شاخه دیگه ، شما دو نفر مثلا " میخواین دلیل اَخم حسن و بگید ، یه ساعته دارید حرف میزنید هنور ما نفهمیدیم که لیلی زن بود یا مرد؟؟
اصلا " نمیخواد تو تعریف کنی بزار خودم بِگم!
یه دفعه احمد از جاش بلند شد و رفت بیرون سنگر ، علی خندید و گفت : کجا رفت؟ چرا قَهر کرد؟
من همون جور با اُخم بچه.ها رو نگاه میکردم ....
احمد با یه جعبه خالی مهمات اومد داخل سنگر ، جعبه مهمات چوبی رو به صورت عمودی گذاشت زمین ، یه پتو انداخت روش ، همه با تعجب نگاه میکردن ،
ناصر پرسید: حسن! این دیوونه داره چیکار میکنه؟
با اَخم شونههامو بالا انداختم و گفتم : نمیدونم.
احمد یه شیشه آبلیموی خالی رو هم مثل میکروفون گرفت تو دستش.
علی گفت : نخیر ، راست راستکی دیوونه شده ،
تا اومد از جاش بلند شه ، احمد داد زد : آقا بشین ، مجلس رو به هم نزن ، علی ترسید ُو همون جا نشست.
یه نگاه به آقا قلعه قوند انداختم ، دیدم خیلی جدی داره کارهای احمد رو برانداز میکنه و هیچی نمیگه.
ناصر در گوشم گفت : حسن موتور احمد روشن شده ، مواظب باش! الانه که جلو آقا یه گَندی بالا بیاره!
با دقت داشتیم احمد رو نگاه میکردیم ، احمد شروع کرد : برادرای خوبم! داداشام!
عه ببخشید چی میخواستم بگم ؟
یادم رفت...... آهان میخواستم بگم : سلام!!
یه دفعه از خنده همهمون پوکیدیم.
احمد بدون اینکه بخنده خودش رو جابجا کرد و سرش رو خاروند و گفت : میخواستم خدمتون عرض کنم که که که .....
راستی جمشید تا کجا تعریف کردی ؟
یادم رفت.
دوباره ما از خنده پوکیدیم ، دیدم آقا قلعه قوند هم داره میخنده ،
یه دفعه احمد جدی شد و رو کرد به علی و گفت : میکروفونو چرا قطع کردی ؟ مرد حسابی پاتو از رو سیم بردار!!
دوباره پرسید: جمشید جون مادرت ، تا کجا تعریف کردی ؟
وای از خنده دلامون رو گرفته بودیم ، یهو گفت : آهان ، آهان ، یادم اومد !!
اَولا" دِش آقا جمشید گُلم!
دلیل اینکه ما به بچههای کوچه سنگکی میگفتیم دَوازدهیها ، اینایی که تو بَلغور کردی نبود.
جمشید دهنش رو کج کرد و پرسید: پس چی بود؟
دوباره خندیدیم ، صحنه شده بود یه تئاتر کُمدی!
آقا قلعه قوند آروم میخندید و خب این نشونه خوبی بود!!
احمد گفت : داداشام یادتون میاد یه روز غروب سر کوچهمون داشتیم جیگر شتر میخوردیم ، یهو رضا موتوری با دار و دسته کوچه سنگکی سر رسیدن و ما رو مسخره کردن؟
بچهها گفتن نه چیزی یادمون نیست.
احمد با عصبانیت گفت : آقایون دانشمندا ؟ تو رو خدا به اون سلولهای خاکستری نداشته مغزتون یه کم فشار بیارید ، یادتون بیارید ، یادتون میاد؟ بعد از من پرسید ۰۰۰
ادامه دارد ، حسن عبدی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رهبر انقلاب: برخی میگویند صدای ملت را بشنوید!
صدای رعدآسای ملت در سیزده آبان امسال بلند شد،
شنیدید؟ شما بشنوید صدای ملت را؟
#لبیک_یا_خامنهای
#ایران_مقتدر_قوی 🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️مگر اینجا خانه شماست؟؟
#مکتب_پیروز
#جهاد_تبیین
♨️مجتبی امینی، تهیهکننده گاندو نوشت:
«جناب سفیر!
گرم کن خودت رو که تو فصلهای بعدی گاندو کار داریم باهاتون....
تا میتونی باید مالهکشی کنی و رنگ بزنی روی واقعیت دیوار تاریخ!
پایان بازی روباه پیر ...»
#مرگ_بر_روباه_پلشت_پیر
#غرب_بدون_روتوش
حضرتزهراسلاماللهعلیهافرمودند:
خداوندمتعالامامتمارابرای
ایمنیازتفرقهقرارداد...
#فاطمیه
#ایام_فاطمیه
#لبیک_یا_خامنه_ای
✅ عجب گزارش روحیه بخش و امیدآفرینی👌
🔰 در بخش خبری 2030 امشب یک گزارش از سفر آقای رئیسی به خراسان جنوبی پخش شد که بسیار فوق العاده بود👌👌
🔹 چه جمعیتی!! و چه استقبالی!!!
🔹 چه مردمی!! با چه انگیزه و انرژی!!
❇️ باور کنید در حوزه رسانه ضعف نداریم! بلکه سوادش را نداریم!!!!
🔻 اگر فقط و فقط #یک_درصد از حجم محتوای رسانه ای که در نقد و رد چرند یک مُردهِ اجتماعی به نام فرخ نژاد داشتیم رو در خصوص حاشیه های سفر آقای رئیسی به خراسان جنوبی داشتیم الان در وجود تک تک مردم ایران موجی از شعف و روحیه و امید و انگیزه بود
🔻 چون #سواد_رسانه نداریم، چون رسانه رو نمیشناسیم، چون تحلیل رسانه ای نداریم، #مدام در موضع دفاعی خودمان را قرار میدهیم و به خزعبلات #پَستهای_بی_مقدار میپردازیم😔
✍️ سید احمد رضوی
♨️رابطه شما و سگهای نگهبان و گاوهای شیرده و کفتارهای تکفیری و #معروفای_بیصرفه و سرمایههای افسادطلبتان هم برای ما تهدید است!!!!
فلذا ما به اتفاق همسایگانمان، به دور خانههای خود حصاری از موشک نقطهزن و قارهپیما و پهپاد، میکشیم تا شما و سگها و گاوهایتان را از محدوده خانه خود برانیم!!!
برای موشهای جاسوستان هم طناب دار و گونی به قدر کافی موجود است!!!
به همان خلیج خوکها برگردید!!!
خلیجفارس خانه ماست!!!✌️🏻😎
#خامنهای_عزیز_ایرانِ_مقتدر🇮🇷
#افول_رژیم_مافیایی
"بنده خدا"
♨️ابالهین عزیز!!!
مگه نمیگفتین از شدت بیپولی و نداشتن نون شب دارین انقلاب میکنین؟؟؟
پس اینا👆🏻کاغذپارههای شوهر عمهتونه؟؟
با همین فرمون پیش برین، فردا نجاستهای منوتو و عنترنشنال ازتون میخوان کمپین خودفروشی هم راه بندازین!!!
این گرداب متعفنی که واردش شدین حد یقف نداره؛ اگه ادامه بدین، توی این کثافت همهتون غرق میشین!!! از ما گفتن بود.....
#رسانه_دروغگوی_تروریست
#سادهلوح_نباشیم
#جهاد_تبیین
"بنده خدا"
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگر ماشینتوندر جدول یا گودالی کوچکافتاد اینجوری به راحتی و بدونکمکگرفتناز دیگرانبیرونش بیارید👆🏻
هدایت شده از 🇮🇷کانال کمیل🇮🇷
♨️یه سؤال:
اینایی که هشتگ میزنن زن زندگی آزادی ، همونایی نیستن که مادراشونو میذارن خونه سالمندان و سال تا سال ازشون خبر نمیگیرن؟؟؟🤔
یعنی مادراشون زن نیستن؟؟
منظورشون از زن، فقط زنان بیحجاب عامالمنفعه است؟؟؟
#زن_عفت_افتخار
#جریان_تحریف_را_شکست_دهیم
"بنده خدا"
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سَـلامتی امام زمان صلواااات👌🏻😊
راستی حیف شد #مراکش چهارم شد، هر چند ظهر به حسین گفتم کرواسی سوم میشه. اونها تجربه خیلی بیشتری در این مرحله داشتند.
به هر حال مراکش کاری کرد، همهی دنیا پرچم #فلسطین رو چند صد برابر سالهای قبل ببینند. نمیدونم این پیام رو عدهای در داخل ایران گرفتند که فلسطین مسألهی کل جهان اسلامه و جمهوری اسلامی اون رو نساخته یا نه؟!!
به رژیم سعودی نگاه نکنید که در حال عادیسازی روابط با صهیونیستهاست! #افکار_عمومی در جهان اسلام بسیار با اسرائیلیها مسئله داشته و داره. با این ظرفیت عظیم چه باید کرد؟!
حمید کثیری
♨️بازیگر مجرم نیست؛ پزشک هم مجرم نیست؛ دانشجو هم که اصلااا مجرم نیست؛ ورزشکار هم که استغفرالله
فقط دزد گوشی علی دایی مجرمه😒
آدم
#سادهلوح_نباشیم
#جریان_تحریف_را_شکست_دهیم
♨️دقت کردین بعد اعدامها حتی یه کوکتل مولوتوف هم انداخته نشده ؟ حتی سطل آشغالها هم آتیش نگرفتن!!!
#ولکمفیالقصاصحیوةیااولیالالباب
♨️اسکای نیوز: انگلیس فقط برای ۱۰ روز دیگر گاز دارد.
♨️روزنامه آلمانی به نقل از بانک مرکزی این کشور: رکود و تورم سنگین در انتظار آلمان است.
👈🏻رسانه اصلاح طلب: متوهمها میگویند اروپا مشکل اقتصادی و انرژی دارد!🤓
عبدالرحیم انصاری
♨️همین هایی که در اینترنشنال و bbc علیه ایران حرف میزنند، شبها در لندن اینگونه به رخت خواب میروند. قدر مملکت خوب خود را بدانید. [از تصاویر وایرال شده در فجازی انگلیس]
💬 عبدالرحیم انصاری
#سادهلوح_نباشیم
#غرب_بدون_روتوش
#جریان_تحریف_را_شکست_دهیم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️پاسخ ایران به تهدیدهای نتانیاهو چگونه خواهد بود؟
ببینید و لذت ببرید👆🏻
ببینید و افتخار کنید
ببینید و منتشر کنید
ببینید و خدا را هزاران بار شکر کنید
الحمدللهالذی هدانالهذا و ما کنا لنهتدی لولا أن هدانا الله
#ایران_مقتدر_قوی 🇮🇷
#خامنهای_عزیز_ایران
"بنده خدا"
▪️این آکواریوم برلین است که امروز ترکیده و کامل از بین رفته است. دو نکته درباره بعد از این رخداد:
۱:هر چه گشتم فیلمی از لحظه اتفاق پیدا نکردم، فیلم ها بطور کلی از دور و بعد از پایان حادثه است، در فیلمها هیچ نشانهای از عناصر اذیت کننده و یا تحریک کننده وجود ندارد، مثلا از لاشه مرگ دسته جمعی ماهیان، یا احتمالا خسارت و صدمات انسانی. فیلمها پاکیزه است.
حالا اگر ایران بود از دویست تا زاویه لحظه حادثه و مثلا پاره شدن دست فلان نگهبان از طریق دوربین رسمی آن مجموعه هم کف اینترنت پخش بود. این را باید فهمید و برای این معضل فکری کرد.
۲:حداقل چهل پنجاه توئیت آلمانی درباره این حادثه را با مترجم گوگل خواندم، هیچ کس این را دستمایه تمسخر و تحقیر آلمانیها نکرده بود، هیچ کس آن را نشانهای از بدبختی ملت آلمان به حساب نیاورده بود، هیچ کس این حادثه را به پای بیلیاقتی همه آلمانیها از زمان هیتلر تا الان ننوشته بود.
فقط تصور بفرمایید چنین اتفاقی مثلا در تهران رخ میداد، اجداد ما ایرانیان هم از تمسخر و تحقیر در امان نبود.
وقتی میگوییم ملت ایران سالهاست تحت شدیدترین عملیات روانی تاریخ هستند نتیجه آن چنین تفاوتهایی است.
💬 عباس طاهری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️نگاه نکنید امروز روی دیوار سفارت روباه پیر شعار مینویسید و سفیر مجبور است آن را تمیز کند؛
یک زمانی انگلیسی ها در همین ایران ما سر در باشگاه مینوشتد: ورود ایرانی و سگ ممنوع و حکومت پهلوی جرأت نداشت چیزی بگوید...
علیرضا گرائی
#مرگ_بر_روباه_پلشت_پیر
#ایران_مقتدر_قوی 🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 رونمایی از ۳ دستاورد جدید هستهای
🔹رادیو داروی جدید برای تشخیص تومورهای سرطانی، شتابدهنده الکترونی با کاربرد در تصفیه پسابهای صنعتی و یک محصول جدید برای عقیمسازی آفات کشاورزی دستاوردهایی هستند که توسط متخصصان هستهای بومیسازی شده است.
#ایران_مقتدر_قوی 🇮🇷
#خبر_خوب
🔴محکومیت قطعی #وحید_اشتری در دادگاه تجدیدنظر به ۱۴ ماه حبس به جرم نشر اکاذیب و اتهام زنی و دعوت به آشوب و...
🔹وحید اشتری نتوانست ادعاهای خود در مورد خرید سیسمونی توسط خانواده قالیباف در سفر به ترکیه را ثابت کند
و در دادگاه تجدید نظر بابت ادعای دروغ خود درباره ماجرای سفر خانواده قالیباف به ترکیه به ۱۴ ماه حبس قطعی جدید محکوم شده است.
🔹پیش از این در پرونده دیگری مرتبط با {دو مسئول دیگر}، ۴ سال حبس تعلیقی وی را به ۱۴ ماه حبس تعزیری تغییر داده بودند.
🔹همچنین در پرونده مرتبط با سرباز بابلی هم محکوم به ۹۱ روز حبس شده است. همه این احکام حبس صادره قطعی میباشد.
#عاقبت_دروغگویی
#سادهلوح_نباشیم
🇮🇷کانال کمیل🇮🇷
♨️سلولهای خاکستری۰۰۰ داستان دنبالهدار من و مسجد محل قسمت سی و چهارم سر کوچهمون یه نون بربری فرو
شلوار۰۰۰
داستان دنبالهدار من و مسجد محل
قسمت سی و پنجم
۰۰۰ آقایون دانشمندا ! تو رو خدا به اون سلولهای نداشته مغزتون یه کم فشار بیارید ، یادتون میاد. بعد از من پرسید؟ حسن تو هم یادت نیست؟
با اخم اشاره کردم به شکاف کوچیک بالای ابرومو گفتم : چرا ، یادمه!
احمد یه بِشکن زد و گفت: آفرین!
بعد رو کرد به بچهها و گفت همون روز که تو دعوا ، اَبروی حسن شکافت!
یهو همه انگاری کشف مهمی کرده باشن داد زدن آره ، آره ، یادمون اومد.
ناصر نه ورداشت نه گذاشت و گفت : بله! همون روز که خشتک شلوار ِ۰۰۰۰۰۰ پاره شد و هیچی از زیر شلوار نپوشیده بود.
وای انگاری یه جعبه نارنجک منفجر کردن ، پوکیدیم از خنده... هرهر و کِرکر مون بلند بود!
یهو کبلایی گوشه چادر سنگر زد کنار و گفت : هان چیه آقایون موش موشک؟ ایندفعه چی کِش رفتید و باهاش جشن گرفتید؟ بِرم ، بِرم یه سر به انبار تدارکات بزنم ببینم ، آبلیمویی ، شکری ، کمپوتی ، نخود کشمشی ، کم نشده باشه!!
اینو گفت و رفت ، هممون از حرف کبلایی خندهمون گرفت.
جمشید رو کرد به ناصر و گفت : آقا ناصر تحویل بگیر! این دستهگلی که جنابعالی به آب دادی ، زرگنده!! ناصر یه شکلک درآورد و گفت : خودتی!!
آقا قلعه قوند بلند گفت : کبلایی وایسا، وایسا واست توضیح بدم رفت دنبال کبلایی،....
احمد بالای منبر نشسته بود و همونطور که شیشه ابلیغمو رو مثل میکروفون گرفته بود تُو دستش ادامه داد:
رضا موتوری یه کاپ فوتبال از ساکش در آورد گفت : حسن کفاش! اینو میبینی؟ همین امروز صبح تو مسابقه فوتبال بُردیم.
اگه عرضه داری با این بچههای زِپرتیِ کوچه بربری با ما مسابقه بدی، یه کاپ بخرید بیاید مسابقه، هر تیمی برد ، هر دو تا کاپ مال اونه!!
جمشید دولا شد در ِ گوش حسن گفت : قبول نکن! قیمت کاپ خیلی گرونه!
حسن رو کرد به رضا موتوری و گفت : قبول نمیکنم ، ما با شما مسابقه نمیدیم ، شما جِر زنید؛ بچههاتون خشن بازی میکنن.
رضا موتوری نیش خندی زد و گفت : بگو میترسم حسن کفاش!! همون بهتر یه ترسو مثل تو بره واسه دو تومن، کفشِ بوگندِ مردم رو واکس بزنه!!
بعدش حسن با رضا درگیر شدن و رضا با کاپ کوبید به صورت حسن و اَبروی حسن شکافت ُ و رضا فرار کرد.....
جمشید داد زد نخیرم ، رضا فرار نکرد!
اَگه یادت باشه دار و دسته رضا موتوری فرار کردن. حسن خون رو که دید عصبانی شد ، رضا رو زد زمین و نشست رو سینهاش دست خونیش رو مالید رو صورت رضا و گفت : نامرد!!! باشه ! سر همین ماه ، مسابقه تو زمین خاکی ایران؛ داور هم اکبر بختیاری. کس دیگه رو قبول نمیکنم!!
رضا همونطور که حسن رو هُل میداد پائین ، گفت : باشه اکبر بختیاری!! نامرد هم خودتی!!
احمد گفت آره یادم اومد.
علی به حسن گفت : حسن! کاپ دویست سیصد تومنه ما تا آخر سال پولامون رو اگه نخوریم و جمع کنیم صد تومن نمیشه ، با روزی پنج زار پول تو جیبی که نمیشه کاپ خرید .
ناصر گفت : یادش بخیر همون روز رفتیم پیش حاج تقی که مغازه نون خشکی داشت ، خواستیم که از فردا بهمون چهار چرخ بده تا بریم نمکی و نون خشک جمع کنیم قبول نمیکرد و وقتی خیلی اصرار کردیم گفت به این شرط قبول میکنه که هر دو نفرمون یه چرخ ببریم که اَگه یکی رفت دنبال بازیگوشی ، اون یکی مراقب چهار چرخ باشه.
جمشید یه آهی کشید گفت : ناصر یادته تو با من یه چرخ ، حسن و داداشش کریم با یه چرخ ، احمد و علی با یه چرخ ، رسول و سیامک با یه چرخ ، ایرج و مجتبی با یه چرخ ، سلیمون و یوسف با یه چرخ !!!
پسر! کوچه، خالی شده بود!
اهل کوچه از مادرامون میپرسیدن ، چه خبره؟ این وَرپریده ها کجا میرن که کوچه صبح تا غروب خلوته؟؟
احمد گفت : درسته یادم افتاد ، دقیقا " بیست و سه روز طول کشید تا ما دویست و شصت تومن پول کاپ رو جمع کنیم.
حسن یادت میاد دوازده نفری از وصفنار تا امامزاده حسن پیاده رفتیم تا کاپ بخریم؟؟
خندیدم و گفتم آره یادمه!
یهو بچه ها هجوم آوردن روم و گفتن چی شد خندیدی؟؟
مارو دو ساعته سر کار گذاشتی و یه جشن پتوی حسابی واسم گرفتن.
اَگه آقا قلعه قوند به دادم نرسیده بود ، الان ابروی سمت راستم هم شکاف ورداشته بود.
همهی این مدت، محمد فقط ما رو نگاه میکرد. با ما میخندید و با ما گریه میکرد.
بهش نگاه کردم چشمش پر اشک بود.
ناصر و جمشید و احمد و علی متوجه گریه محمد شدن. ناصر پرسید: محمد! داداشم! چیزی شده؟
ما که سعی کردیم کلی تو رو بخندونیم.
محمد یه نگاه به ناصر انداخت و گفت : از همه شما ممنونم ، ولی یاد میثم افتادم؛ اگه اسیر شده باشه ، اگه شهید شده باشه،....
چند روزه که ازش خبری نیست. شما رفتید مرخصی و برگشتید، ولی از میثم خبری نشد!
خیلی نگرانم! آخه چی شده؟ چرا نمیاد؟
بلند شدم ، محمد رو بغل کردم ، بچه ها دور و ورم رو گرفتند ۰۰۰
ادامه دارد ، حسن عبدی