🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁
❤️🔥 #تنــها_میان_داعش
💣قسمت #سیزدهم
_فڪر میڪنید اون روز امام حسن﴿؏﴾ برای چی در این محل به سجده رفتن و دعا ڪردن؟ ایمان داشته باشید ڪه از ۱۴۰۰ سال پیش واسه امروز دعا ڪردن ڪه از شر این جماعت در امان باشیم!شما امروز در پناه #پسرفاطمه﴿؏﴾هستید!
گریههای زن عمو،
رنگ امید و ایمان گرفته و چشم ما دخترها همچنان به دهان عمو بود تا برایمان از ڪرامت ڪریم اهل بیت﴿؏﴾بگوید :
_در جنگ جمل، امام حسن﴿؏﴾ پرچم دشمن رو سرنگون ڪرد و آتش فتنه رو خاموش ڪرد! ایمان داشته باشید امروز شیعیان آمرلی به برکت امام حسن﴿؏﴾ آتش داعش رو خاموش میڪنن!
روایت عاشقانه عمو،
قدری آراممان ڪرد و من تا رسیدن به ساحل آرامش تنھا به موج احساس حیدر نیاز داشتم ڪه با تلفن خانه تماس گرفت.
زینب تا پای تلفن دوید،
و من برای شنیدن صدایش پَرپَر میزدم و او میخواست با عمو صحبت ڪند.
خبر داده بود ڪرڪوڪ را رد ڪرده،
و نمیتواند از مسیر موصل به تلعفر برسد. از بسته بودن راهها گفته بود،از تلاشی ڪه برای رسیدن به تلعفر میڪند و از فاطمه و همسرش ڪه تلفن خانهشان را جواب نمیدهند و تلفن همراهشان هم آنتن نمیدهد.
عمو نمیخواست بار نگرانی حیدر را
سنگینتر ڪند ڪه حرفی از حرڪت داعش به سمت آمرلی نزد و ظاهراً حیدر هم از اخبار آمرلی بیخبر بود.
میدانستم در چه شرایط دشواری گرفتار شده و توقعی نداشتم اما از اینڪه نخواست با من صحبت ڪند، دلم گرفت. دست خودم نبود ڪه هیچ چیز مثل صدایش آرامم نمیڪرد
ڪه گوشی را برداشتم،
تا برایش پیامی بفرستم و تازه پیام عدنان را دیدم. همان پیامی ڪه درست مقابل حیدر برایم فرستاد و وحشت حمله داعش و غصه رفتن حیدر، همه چیز را از خاطرم برده بود. اشڪم را پاڪ ڪردم و با نگاه بیرمقم پیامش را خواندم :
_حتماً تا حالا خبر سقوط موصل رو شنیدی! این تازه اولشه، ما داریم میایم سراغتون! قسم میخورم خبر سقوط آمرلی رو خودم بھت بدم؛ اونوقت تو مال خودمی!
رنگ صورتم را نمیدیدم،
اما انگشتانم روی گوشی به وضوح میلرزید. نفهمیدم چطور گوشی را خاموش ڪردم و روی زمین انداختم، شاید هم از دستان لرزانم افتاد.
نگاهم در زمین فرو میرفت،
و دلم را تا اعماق چاه وحشتناڪی ڪه عدنان برایم تدارڪ دیده بود، میبرد. حالا میفهمیدم چرا پس از یڪ ماه، دوباره دورم چنبره زده ڪه این بار تنھا نبود و میخواست با لشگر داعش به سراغم بیاید!
اما من شوهر داشتم،
و لابد فکر همه جایش را ڪرده بود ڪه اول باید حیدر ڪشته شود تا همسرش به اسیری داعش و شرڪای بعثیشان درآید و همین خیال، خانه خرابم ڪرد.
برای اولین بار در عمرم،
احساس ڪردم ڪسی به قفسه سینهام چنگ انداخت و قلبم را از جا ڪَند ڪه هم رگهای بدنم از هم پاره شد.
در شلوغی ورود عباس و حلیه
و گریههای ڪودڪانه یوسف، گوشه اتاق در خودم مچاله شده و حتی برای نفس ڪشیدن باید به گلویم التماس میڪردم ڪه نفسم هم بالا نمیآمد.
عباس و عمو مدام با هم صحبت میڪردند،
اما طوری که....
ادامه دارد....
💣نویسنده؛ فاطمه ولی نژاد
⊰✾✿✾⊱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁
❤️🔥 #تنــها_میان_داعش
💣قسمت #چهاردهم
اما طوری ڪه ما زنھا نشنویم
و همین نجواهای پنھان، برایم بوی مرگ میداد تا با صدای زهرا به حال آمدم :
_نرجس! حیدر با تو ڪار داره.
شنیدن نام حیدر نفسم را برگرداند
ڪه پیڪرم را از روی زمین جمع ڪردم و به سمت تلفن رفتم. پنهان ڪردن این ھمه وحشت پیش ڪسی ڪه احساسم را نگفته میفهمید، ساده نبود و پیش از آنڪه چیزی بگویم با نگرانی اعتراض کرد :
_چرا گوشیت خاموشه؟
همه توانم را جمع ڪردم تا فقط بتوانم یڪ ڪلمه بگویم :
_نمیدونم...
و حقیقتاً بیش از این نفسم بالا نمیآمد و همین نفس بریده، نفس او را هم به شماره انداخت :
_فقط تا فردا صبر ڪن! من دو سه ساعت دیگه میرسم تلعفر، ان شاءالله فردا برمیگردم.
اما من نمیدانستم تا فردا زنده باشم ڪه زیر لب تمنا ڪردم :
_فقط زودتر بیا!
و او وحشتم را به خوبی حس ڪرده و دستش به صورتم نمیرسید ڪه با نرمی لحنش نوازشم ڪرد :
_امشب رو تحمل ڪن عزیزدلم، صبح پیشتم! فقط گوشیتو روشن بذار تا مرتب از حالت باخبر بشم!
خاطرش به قدری عزیز بود
ڪه از وحشت حمله داعش و تھدید عدنان دم نزدم و در عوض قول دادم تا صبح به انتظارش بمانم.
گوشی را ڪه روشن ڪردم،
پیش از آمدن هر پیامی، شماره عدنان را در لیست #مزاحم قرار دادم تا دیگر نتواند آزارم دهد، هر چند ڪابوس تھدید وحشیانهاش لحظهای راحتم نمیگذاشت. تا سحر، چشمم به صفحه گوشی و گوشم به زنگ تلفن بود بلڪه خبری شود
و حیدر خبر خوبی نداشت
ڪه با خانه تماس گرفت تا با عمو صحبت ڪند. اخبار حیدر پُر از سرگردانی بود؛ مردم تلعفر در حال فرار از شھر، خانه فاطمه خالی و خبری از خودش نیست. فعلا میمانَد تا فاطمه را پیدا ڪند و با خودش به آمرلی بیاورد.
ساعتی تا سحر نمانده و حیدر به جای اینڪه در راه آمرلی باشد، هنوز در تلعفر سرگردان بود در حالیڪه داعش هرلحظه به تلعفر نزدیڪتر میشد و حیدر ازدستان من دورتر! عمو هم دلواپس حیدر بود ڪه سرش فریاد زد :
_نمیخواد بمونی، برگرد! اونا حتماً خودشون از شھر رفتن!
ولی حیدر مثل اینڪه جزئی از جانش را
در تلعفر گم ڪرده باشد، مقاومت میڪرد و از پاسخهای عمو میفھمیدم خیال برگشتن ندارد.
تماسش ڪه تمام شد از خطوط پیشانی عمو پیدا بود نتوانسته مجابش ڪند ڪه همانجا پای تلفن نشست و زیر لب ناله زد :
_میترسم دیگه نتونه برگرده!
وقتی قلب عمو اینطور میترسید،
دل عاشق من حق داشت پَرپَر بزندڪه گوشی را برداشتم و دور از چشمهمه به حیاط رفتم تا با حیدر تماس بگیرم. نگاهم در تاریڪی حیاط ڪه تنها نور چراغ ایوان روشنش میڪرد، پرسه میزد و انگار لابلای این درختان دنبال خاطراتش میگشتم تا صدایش را شنیدم :
_جانم؟
و من نگران همین جانش بودم ڪه بغضم شڪست :
_حیدر ڪجایی؟ مگه نگفتی صبح برمیگردی؟
نفس بلندی ڪشید و مأیوسانه پاسخ داد :
_شرمندم عزیزم! بدقولی ڪردم، اما باید فاطمه رو پیدا کنم.
و من صدای پای داعش را....
ادامه دارد....
💣نویسنده؛ فاطمه ولی نژاد
⊰✾✿✾⊱
کلاس احکام و بازی نوجوانان مسجد چهارده معصوم روستای صرم همراه مسابقات جذاب با دیتا و اهدای جوایز؛ ویژه گل پسران مسجدی ۱۹ شهریور ۱۴۰۳
#مسجد_تراز
#نشر_خوبیها
#صرم
✅ شهادت آیت الله سید اسدالَّله مدنی دومین شهید محراب
🔹 آیت الله سید اسدالله مدنی، در سال ۱۲۹۲ ش در آذربایجان شرقی متولد شد. در جوانی برای تحصیل، به قم رفت و در درس علمای بزرگ شرکت کرد. سپس راهی نجف شد و از علمای آن دیار نیز بهره برد.
🔻 وی سالها پیش از ورود به عرصه مبارزات سیاسی، در مقابل افکار ضد دینی کسروی مقابله کرده بود و با شهید نواب نیز همکاری داشت. با آغاز قیام امام خمینی ره، او در کنار امام قرار گرفت.
🔸 در سال ۱۳۵۰ به فرمان امام، به خرم آباد رفت و در آنجا حوزه علمیه تأسیس کرد. پس از پیروزی انقلاب به دعوت مردم همدان، راهی این شهر شد و از طرف مردم این استان به مجلس خبرگان، راه یافت.
▫️شهید مدنی در سال ۱۳۵۸ شمسی از سوی امام، به عنوان امام جمعه تبریز انتخاب شد. این انتخاب پس از ترور آیت الله سید محمد حسین قاضی نخستین امام جمعه تبریز توسط گروهک فرقان بود. سرانجام در ۲۰ شهریور ۱۳۶۰ شهید مدنی نیز در محراب نماز جمعه تبریز توسط گروهک منافقین ترور و به شهادت رسید.
#تقویم_تاریخ
#20شهریور
#آیتالله_مدنی
°•~🌸🕊
نـامِ مـهدی صد هزاران درد را درمان میکند،
مدعی گوید که با یک گل نمیآید بهار،
من گلی دارم که دنیا را گلستان میکند:)♥️
#اللهمعجللولیکالفرج🌱
💕برای کفشی که
همیشه پایت را می زند
فرقی نمی کند
تو راهت را درست رفته باشی یا اشتباه
هر مسیری را با او
همقدم شوی
باز هم
دست آخر
به تاول های پایت می رسی
آدم ها هم به کفش ها بی شباهت نیستند
آدمی که همیشه آزارت می دهد
هیچ وقت نخواهد فهمید
تو چه دردی را تحمل کردی
تا با او همقدم باشی...
🔹#یک_دنیا_یک_پدر ۲
📝تکالیف منتظران در عصر غیبت امام زمان علیه السلام
💠 هدیه کردن ثواب نماز به آن جناب علیه السلام
🔸از امامان علیهم السلام نقل شده که فرمودند: “هرکس ثواب نماز خود را برای رسول خدا و ائمه اطهار صلوات الله علیهم اجمعین قرار دهد، نیت کند ثواب نمازش برای رسول خدا و ائمه علیهم صلوات الله باشد، خداوند ثواب نمازش را آنقدر افزایش می دهد که از شمارش آن نفس قطع می گردد و پیش از آنکه روح از بدنش برآید.
به او گفته می شود: ای فلان! هدیه تو به ما رسید؛ پس امروز روز پاداش و تلافی کردن [نیکی های] توست، دلت خوش و چشمت روشن باد به آنچه خداوند برایت مهیا فرموده”.
📚 جمال الاسبوع سید بن طاووس ص ۴۹۳
🔰ادامه دارد
#امام_زمان