eitaa logo
ایما | چت روم
1.1هزار دنبال‌کننده
1هزار عکس
23 ویدیو
4 فایل
هرسوال یاابهامی که داری ازم بپرس👈🏻 @Admin_Sobh راه‌های ارتباطی برای ثبت درخواست هاتون👇🏻 https://eitaa.com/Chatrooom/2145 فهرستِ سوالات پرتکرار شایدسوال شماهم باشه:)👇🏻 https://eitaa.com/Chatrooom/2143 صفرتاصد تولیدمحتوای‌ ایما؛ کپی بهرشکلی ممنوع🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
کدوم زن میخواد یه چیزی رو مخفی کنه؟🔦 ۴ دستش جلو دهنش ____________________ 4-با دست دهانش رو پوشونده ____________________ ـ2 چون زبان بدنش داره یه جورایی اضطراب رو نشون میده، انگار نگرانه که بفهمی داره یه چیزیو پنهان میکنه ____________________ زن شماره چهار. چون جلوی دهنش رو گرفته که حقیقت رو نگه البته زن شماره دو هم داره حواس پرتی میکنه که با کسی ارتباط چشمی نگیره چون میترسه دروغش فاش بشه ____________________ گزینه 2 چون احساس میکنم خودش را به گیجی میزند ____________________ خانم شماره چهار...چون هم جلوی دهنش رو گرفته چیزی رو لو نده هم دستش پشتشه...قشنگ تیریپ مخفی کاریه ____________________ زن 4 چون با دستش دهانش رو پوشونده ____________________ خانم شماره ۴ باتوجه به اینکه دستش‌و گرفته جلو دهنش یعنی می‌خواد یه چیزی‌و پنهان کنه. ____________________ سلام زن شماره 4 چون دهانش رو با دستش مخفی کرده کسانیه دروغ میگن یا دارن مارو فریب میدن به طور ناخودآگاه جلوی دهنشون رو میگیرن ____________________ سلام شماره ۲ چون که حالت خاصی گرفته که یه چیزی می خواد بگه ولی،نمی تونه ____________________ زن دوم چون داره با گوشش بازی میکنه و یه دستش پشتشه مضطرب هن به نظر میاد ____________________ شماره یک چون حالت شانه هاش و دست هاش غیر عادیه ____________________ ـ۱ ____________________ زن دوم چون یه دستش پشتشه،با گوشش بازی میکنه و مضطرب به نظر میاد ⠇💬 ══════════════ ⠇ @Eema_Bodylanguage
کدوم زن میخواد یه چیزی رو مخفی کنه؟🗑 ~گزینه ۲یا ۳ گزینه۲دستش کنار گوششه و انگار استرس داره گزینه۳هم خودم بیشتر وقتا این حالت رو دارم یا دارم فکر میکنم شاید هم چیزی مخفی کنم ولی این نیست:/ ___________ گزینه ۴ چون دستش رو دهنشه و سعی میکنه دروغ و فریبشو پنهان کنه و طرف مقابلش از این موضوع دور کنه ___________ شماره ۴ چون میخواد طبیعی جلوه بده و دستش رفته سمت دهنش ___________ گزینه 4 چون دستش رو گرفته جلوی دهنش و مشخصه میخواد جیزی رو مخفی کنه یا دروغ بگه ___________ گزینه 2 چون دستش پشت گوششه و میخواد سرمون کلاه بزاره و دروغ بگه ___________ گزینه 2 و 4 گزینه2 چون دستش پشت گوششه و داره گوشش رو میکشه و حرف هاش درست نیست و یه کاسه اس زیر نیم کاسه حرف هاشه گزینه4 چون وقتی کسی دستش رو جلوی دهنش میگیره میخواد چیزی رو مخفی کنه و فریبمون بدا ___________ باور میکنید بین گزینه 2 و 4 مونده بودم؟😅 نمیشد یکیش رو انتخاب کرد اومدم جواب رو دیدم و واقعا خوشحال شدم از پاسخ صحیحم همش رو مدیون کانالتونم خیلی ممنون ازتون ⠇💬 ══════════════ ⠇ @Eema_Bodylanguage
📪 پیام جدید میشه‌خواهش‌کنم‌جواب‌ناشناساروبدید...
تعداد ناشناسا زیاده همه رو میخونیم دسته بندی هم میکنیم برای رسیدگی دقیق تر و... ولی فقط مهمترین ها رو میرسیم جواب بدیم و اینجا بفرستیم اینه که اگه سوالی دارین و پاسخش هم تو *فهرست سوالات پرتکرار* نیست، پی وی بپرسید
📪 پیام جدید لطفا درباره رابطه infj و infp 🫠بگید و اینکه میتونن دوستای خوبی باشن؟ لطفا جواب بدین عزیزانم همه ی تایپ ها باهمدیگه میتونن دوست های خوبی باشن قطعا شباهت ها و تفاوت ها ممکنه سازگاری یا ناسازگاری هایی رو به وجود بیاره ولی دلیل بر این نمیشه که قاطعانه بگیم میتونن دوستای خوبی باشن یا نه چون مهارت های اجتماعی و هوش هیجانی افراد باهمدیگه متفاوته قطعا پس نمیتونیم یه نسخه بپیچیم‌، ما میتونیم فقط نسبت به چالش های احتمالی و مزیت های احتمالی رابطه ی این دوتا تایپ بگیم. در مورد رابطه ی این دوتا تایپ میتونید و رو سرچ کنید و در موردشون بیشتر مطالعه کنید.
هدایت شده از Fan Art | ایما
سلام! امروز اومدیم با یه جدید برای علاقه‌مندان داستان نویسی🤓📖 یه نقاشی براتون آوردم👆 باحضور تایپ‌های MBTI و می‌خوام که شما یه سناریوی کوتاه و خلاقانه درباره‌اش بنویسین💡🖊 📮پیام‌هاتون رو اینجا برامون بفرستین 👇 https://daigo.ir/secret/15748834 منتظر داستانک‌های باحالتون هستیم😍 ⠇☕️ ══════════════ ⠇ @Eema_Art
• سناریو شما از آرت شماره یک 🔫🩸 📮 نامزد بود. entjرا دزدید تا بهinfj بفهماند از منطق نباید برای احساسات شخصی استفاده کرد.و احساسات را به بازیچه گرفت تا او یاد بگیرد نباید به هر کسی اعتماد کند.همه ی این ها زیر دستش بودند و او رهبرشان و این گروه کشور را اداره می کردند و هر کدام با نقصی بزرگ. یاد حرفی که entj زده بود افتاد: istj تو به هر کسی اموزش می دی اما بعضی ها از این کار برای گناه استفاده می کنند تو باید یاد بگیری که باطن را ببینی. Entj به سمت infp یورش برد. اما infjنبود که شلیک کرد intj بود! Istj شوکه شده بود و enfp خوشحال اما برخلاف تصور همه داشت گریه می کرد: تو جونت را فدا کردی تا نقص هامون نابود بشند تا این کشور بهتر اداره بشه ممنونم entj ممنونم. و سکوت بر فضا حاکم شد. از طرف ____ 📮بابا به خدا گناه داریم انقد تایپون نا شناختست خو چرا من تو این عکس نیستم ____ 📮+دیگه...هیچوقت...هیچوقت ب موهام دست نزن...باشه؟(صدای قاطع*) -(بی قید،خندیدن*)آخه چرا؟؟؟...مگه چیکار میکنی؟... +فقط یکبار دیگه کافیه...تا بمیری... -خندید و رفت*... :امروز برای نمایش،منوistjوinfjوxnfp،باهم باید اخرین تمریناتمونو انجام میدادیم... میدونستم ک نقش معشوقه‌مو ک آخر بخاطر خیانتش،روی صحنه باید کشته شه،ب موهام دست میزنه...خدایا...این موجود چیه افریدی؟؟؟... و.... طبق انتظارم...ب موهام دست زد... ۴۰دقیقه بعد،روی صحنه* در افکارش،روی صحنه:عجیبه!امروز ک entpب موهایintjدست زد،intjفقط خندید،همین...دنبالش نکرد،فحشش نداد...عجیبه تق*... Intjواقعاentpرو...روی صحنه،کشت:)... منِinxjنوشتم:') ____ 📮پارت اول – , INTJ, INTJ... : مشکلت چیه؟ : نمی‌دونم .... ENTP چرا؟ چرا اینقد ذهنم درگیرش بود؟ چم بود اصن؟ لعنت بهت ! چرا اینقد ذهنم درگیرته؟ چرا یه لحظه ذهنمو تنها نمیذاری؟ چرا ذهنم درگیر INTJئه؟ ازش بدم میاد. ازش متنفرم. ولی چرا؟ قبلا که دوسش داشتم؟ دوستای صمیمی بودیم! پس چیشد؟ چرا یهو اینقد ازش بیزارم؟ ینی بخاطر توئه؟ بخاطر اینکه دو..ست داره؟ دوسستتت داررهههه؟ نباید داشتهه باششهههه، مگه اینکه از رو جنازه من رد شه... ENFP: هی ENTP یه مهمونی گرفتم و همه‌ی کسایی که دوستشون دارم و دعوت کردم می‌خوام توهم بیای باشه؟ ENTP: (ینی دوسم داره؟ ینی اون دوسم داره؟ ینی اینقد واسش مهمم؟) آره باشه حتما میام! .... (در مهمونی) ENTP : INTJ تو چته؟ چرا اینقد اذیت میکنی هااا؟ ____ 📮پارت دوم (در مهمونی) ENTP : INTJ تو چته؟ چرا اینقد اذیت میکنی هااا؟ پیش ENFP بد منو میگی؟ چرا؟ ما که دوست بودیم. حالت خوبه؟ ENTP: (دیگه صبرم تموم شده، دیگه نمیتونم این عشقو تو سینم نگه دارم) چون ازت بدم میاد INTJ: چرا؟ ما که دوست بودیم! ENTP: دیگه نه، چون ENFP رو دوست داری. نمیتونی دوسش داشته باشی، مگه اینکه از رو جنازه رد شی چند لحظه بعد صدای گلوله سکوت فضا رو شکست ENFP: INTJ نهههههههه قطره های خون تو هوا پاشید و تم سبز مهمونی رو با رنگ قرمز پر کرد INFP جیغی زد و اشک ها جاری شد سریعا رو تو آغوشش کشید تا از ترسش کم کنه از تعجب ماتش برده بود و به این فکر میکرد که «ینی INTJ می‌تونه اینقدر خنش باشه؟ فکرشو نمی‌کردم اینقد علاقش به ENFP زیاد باشه» و ENFP __ 📮پارت سوم و ENFP... تازه فهمیده بود که دوستش چقدر دوسش داشت. دلش براش سوخت. درسته دلش پیش INTJ بود، ولی نمیتونست مرگ ENTP رو تحمل کنه عذاب وجدان وجودشو گرفت. ENTP بخاطر اون مرده بود INTJ جلو رفت و پاش رو روی سینه‌ی ENTP گذاشت، از روش گذشت و گفت: از رو جنازت رد شدم! ENFP با نگاهی که تعجب توش موج میزد به INTJ چشم دوخته «همیشه میدونستم عشق قدرتمنده، ولی نه تا این حد!» پایان نویسنده: ENFP ⠇💬 ══════════════ ⠇ @Eema_Art
سناریو شما آرت شماره یک 🔫🩸 📮سر و صدایی از بیرون به گوشم رسید. انگار خبرایی بود.در و باز کردم و سریع پریدم بیرون.در عجب بودم .یه چهره خشمگین از intj و یه تفنگی که هنوز اثر دودش پابرجا بود و یک چهره شاد و در عین حال مضطرب من رو بیشتر سردرگم میکرد .نگاهم به یک جنازه افتاد که از سرش مثل یک چشمه خون می زد بیرون. واقعا ترسیده بودم و از هرکی می پرسیدم چه اتفاقی افتاده جواب نمی داد.اضطراب وجودم رو فرا گرفته بود....از یک ________ 📮خوشم میاد نصف سناریو ها رو میکشن😂 ________ 📮توی یه شهر دور پرنسسی بود که اسمش بود. اون دوتا پسرعمو داشت که هردو بدجورخاطرخواهش بودن، و entp. یه شوالیه بود و intj وزیر جنگ. روز تولد پرنسس رسید. روزی که قرار بود همسر آینده پرنسس رسما مشخص بشه. پدرپرنسس،پادشاه توماری که از جنس پارچه زرین بود باز کرد و entp رو به عنوان نامزد و همسر آینده پرنسس infp اعلام کرد. در همین لحظه intj تفنگی از جیبش دراورد و مخ entp رو تو صورت infp که کنار هم وایستاده بودن پاشوند. همه از صدای شلیک ماتشون برده بود، چندلحظه بعد صدای شلیک دیگه ای اومد و infj که اسلحه ای توی دستاش بود و میخواست intj رو بزنه روی زمین افتاد و چندلحظه ای با صدای خس خس سینه و نفس زدن و جون دادنش گذشت. پادشاه جدید منتظر تعظیم بود... "ـنورسا" ________ 📮آرت سناریو حتی فکرش رو هم نمی کردیم اینجوری بشه . به خاطر یه تصادف جاده ای کشت و کشتار به وجود اومد . قضیه از این قراره که به اتفاق با تصادف میکنه و کلا ماشینش رو نابود میکنه . Entp هم کل کینه هاشو جمع کرده و یه روزه میخواد خالی کنه . از جایی هم که سال پیش برادرentj یعنی یکی از دوستاش رو کشته بود حسابی میخواد تلافی کنه . چاقو و سلاح هاش رو بر میداره و میره به سمت خونش . توی مسیرش اونو میبینه و قضیه رو از روی سلاح هاش میفهمه . تفنگ و برمی‌داره و با سریع خودشو به خونه ی entj میرسونه . وقتی entj میفهمه که چه گندی به بار اورده سریع برادرش رو هم در جریان قرار میده .اونم که تشنه ی دعوا و آدم کشیه سریع برای محافظت از اون میاد . ادامه داستان پیام بعدی ... ________ 📮ادامه آرت سناریو Entp با داد و فریاد وسط حیاط پیداش میشه . گفت : اگه entj رو تنها بیرون نفرستید این خونه رو رو سرتون خراب میکنم ! Entj ترسان لرزان یه چاقو تو جیبش میزاره و بیرون میره . ولی متاسفانه بعد یه دقیقه intj هم پشت سرش میره و entp عصبانی میشه و یه سیلی به entj میزنه . Intj از اینکه خواهرش رو زده حسابی عصبی میشه و با تفنگ سمتش میره تفنگ رو به سمتش میگیره . Infj و infp سریع بیرون میرن تا کمک کنن و infj هم تفنگش رو در میاره . Entp گفت :اگه بخوای شلیک کنی خواهرت رو میکشم ! و تفنگش رو به سمت entj میگیره . Intj آروم تفنگ رو پایین میاره و آروم آروم به سمتش میره . ولی وقتی entp هم اسلحه رو میندازه سریع به سر entp شلیک میکنه ! Entj که تا اون موقع محاصره entp بود جیغ کشید و entp مرد. ⠇💬 ══════════════ ⠇ @Eema_Art
سناریو شما از آرت شماره یک 🔫🩸 📮پارت اول :امروز یه خبر واسم اومد که رو گروگان گرفتن،منو بهترین دوستم تصمیم گرفتیم با چند تا از دوستامون infpرو نجات بدیم. وقتی رسیدیم رو دیدیم که گفت همون قدر پولی رو که میخواستم اوردید؟ intj سریع تفنگشو دراورد و گفتولی خیلی دوست دارم یه گلوله تو سرت خالی کنم entj لبخندی تمسخر امیز کرد و سریع رو صدا زد و گفت بیارش. entp رو دیدم که از تاریکی داخل اتاق بیرن اومدو بهintjگفت اگه میخوای یه گلوله تو سرentj خالی کنی منم یه گلوله تو سر این گربه کوچولو خالی میکنم... واقعا خیلی نگران بودم اگه همه چی طبق نقشه پیش نره احتمال مرگ هممون وجود داره... بعد infp رو دیدم که خیلی ترسیده بود و داشت گریه میکرد سعی کردن بهش... از طرف ________ 📮پارت دوم: سعی کردم بهش بفهمونم که احتیاجی نیست نگران باشه ولی چشماشو بسته بود... خودمم خیلی استرس داشتم بخاطر همین تفنگمو بیرون اوردم که یهو صدای شلیک تفنگ اومد intj به enypشلیک کرد و infp از دستش افتاد به intj گفتم مگه قرار نبود طبق نقشه پیش بریم ؟ و intj گفت نقشه عوض شد و به سمت info دوید نگاهم رو به سمت دیگه دادم entj تا فهمید چه اتفاقی افتاده سعی کرد که تفنگشو بیاره بیرون مجبور بودم اقدام کنم چون intj رفته بود پیش infp و کسی هم جز منو intj تفنگ نداشت پس کارو تموم کردم... از طرف ________ 📮چرا همه رو میکشن؟ دلم براش سوخت ________ 📮بنگ... یه گلوله زد وسط پیشونی entp توبغلم جون داد... جیغ زدم گریه امونم رو بریده بود : تنهام نزار... همه اون عوضیا میخندن آرزوی مرگ entp رو داشت همین طور intj و : کمکم کن... از پیشم رفت برای همیشه... infj با تفنگ infp رو تهدید کرد که اگه از جاش تکون بخوره میکشتش : منم بکش... راحتم کن میخوام برم پیشentp از تو جیبم چاقو رو در اوردم و سمت intj پرت کردم و خورد وسط قلبش infj به تفنگ رو گرفت سمتم. بنگ... راحت شدم. ________ 📮 خشاب رو جا زد. دستاش می‌لرزید، ولی شدیداً سعی در مخفی کردنش داشت. سینه‌اش سریع و عمیق بالا و پایین می‌رفت. تو چشمای همیشه تخس خیره بود و زیر لب زمزمه‌هایی می‌کرد. می‌تونستم به وضوح اشک رو توی چشماش ببینم. مقابل ایستاد. اسلحه رو توی دستش فشرد. دستش رو بالا آورد و خواست آماده‌ی شلیک شه. نتونستم سکوت کنم. آستینش رو کشیدم و دهن باز کردم که چیزی بگم. اما قبل از اینکه حرف از دهنم در بیاد، صدای شلیک گلوله و جیغ infp توی گوشم پیچید. تو یک لحظه کله‌ی entp مقابلم ترکید و صورت محزون intj، به خون اون رنگی شد! intj اسلحه رو روی زمین پرت کرد. دست توی جیب گذاشت و درحالی که از اتاق بیرون می‌رفت گفت: - «اون عوضی خائن رفیق من بود. اگه تو می‌کشتیش، باید انتقام رفیقم رو ازت می‌گرفتم» از 💬 ══════════════ ⠇ @Eema_Art
• سناریوهای شما از آرت شماره یک 🔫🩸 📮داستان ازاونجا بود که: - من باید یه چیزی رو بهت بگم _چی شدهenfj؟ -خب راستش من عاشقتم از وقتی که ۱۳ سالت بود و اومدی اینجا هم هم حسو داشتم : تو باید بمیری infp ! ماشه ای شلیک شد و enfj سپر دفاع من Enfj رادیدم که بر زمین مثل فرشته ای زیبا خوابیده بود. فرشته ای با لباس سفید و سینه خونی را تجسم کردم. اشک ریختم. آن فرشته به خانه اش رفته بود. بهشت - اون برادر منو کشت! Entp باید بمیره! - اما اون عشق منه! -نذار تو رو هم بکشم ! اون روانی باید بمیره! ماشه شلیک شدمن به لحظه ای enfj خودش را سپر من کرد فکر می کنم. و به خاطراتی که از ۱۳ سالگی به بعد با او داشتم اسلحه intj را برداشتم و به خودم شلیک کردم. برادر و خواهرم و enfpبالای سرم گریه می‌کردند. و من پیش فرشته ام شاد بودم ________ 📮 دست من و گرفته بود و اصرار داشت که م ن قاتلم اما infj ازم حمایت کرد و گفت این غیر ممکنه و با هم خیلی دوست بودن و اون شوخیای خرکی entp واقعا infp رو ناراحت نمیکرد intj گفت طبق حرف مرد ماسک پوش یک از ما قاتله و همه رو تو این مخمصه انداخته اگه infp قاتل نیست از کجا معلوم خود تو نباشی یا حتی چون خیلی ساکته شایدم که رفته یه سر به جنازه entp بندازه. همون موقع مرد ماسکی داد زد خب پس intj نظرت چیه که با ۱۰شمارش من خائنه و با اسلحه ای که این همه مدت قایم کردی بکشی تا همرو نجات بدی؟ و intj با یه پوزخند پذیرفت همون موقع نفس تو سینه ام حبس شد intj با تفنگی که از کتش بیرون آورده بود من و نشونه گرفته بود و می خواست شلیک کنه که هم یه تفنگو رو پیشونیه intj گذاشت همه سکوت کرده ________ 📮بودن و فقط صدای شمارش مرد ماسکی میومد و یکی که داره تو راهرو میدوه ۴.۳.۲.۱و ناگهان با کما ناباوری intj تفنگشو به طرف مرد ماسکی برد و بهش شلیک کرد همون موقع در باز شد و enfp با هیجان داد زد بچه ها entp نیست وبا دیدن صحنه شکه شد اینجا چه خبره. istj به طرف مرد ماسکی رفت و ماسکشو برداشت entp بود همه شوکه شدن جز intj که با قیافه ی پوکرش گفت اینم خائن حالا بعد دو هفته میتونیم برگردیم خونه من با عصبانیتو گریه گفتم تو که از اول میدونستی لازم بود این همه بازی دربیاری و intj گفت اینجوری اون شک میکرد بعد istj کلید و از جیب entp در آورد و گفت کاش اینجوری تموم نمیشد . ________ 📮اول دست و پایش به صندلی بسته بود . نمی‌دونست چی شد که گروگان گرفته شد . خودش رو تکون داد و جیغ کشیدم که شاید کسی نجاتش دهد . 《خفه شو》 و فقط صدای گروگانگیر بود . از همون اول هم نباید باگروه منطقی یا همون مافیا آشنا میشد . چه دیر فهمید اون ها مافیا بودند . ولی اون لحظه تمام امید هایش همون مافیا بودند . چشم هاش رو بست ... *صدای شکستن در* ناگهان enfp چشم هاش رو باز کرد و وحشت زده به در خیره شد . درست می دید؟ دشمنش بود؟ ولی چرا اون اینجاست؟ ولی با اتفاقی که افتاد دوباره وحشت بر شجاعتش پیروز شد . intj تفنگش را در آورد و به سمت enfp گرفت . enfp چه انتظاری از دشمنش داشت؟ چشم هاش رو بست ...و شلیک . ولی چرا درد نداشت؟ چرا؟ مرگ اینطوری بود؟ چشم هاش رو باز کر د . ولی به جای خودش ادامه دارد.. ________ 📮۲ ولی به جای خودش گروگانگیر بود که بر زمین افتاده بود . به intj نگاه کرد . چرا اینکار رو کرد؟ مگر او دشمنش نبود . intj جلو اومد و دستان و دهانش را باز کرد . 《به جز من هیچکسی حق نداره بهت آسیب بزنه . دشمن عزیز》 خوب اینم بخش دوم اون داستان . شرمنده که طولانی شد ________ 📮راستی من همونیم که داستان دو بخشی نوشتم . تایپم رو یادم رفت بگم . من و یا همون enfx هستم. ________ 📮آرت و سناریو 🔫 من به عنوان یک باورم نمیشد که اون روز فرا برسه من دوست نداشتم که اون روی دیگر من که همگی به عنوان یک هیولا ازش یاد میشه رو ببینند .من ترجیح میدادم که از سلاح استفاده نکنم جان دوستانم در خطر بود تا اینکه برادرم رو گروگان گرفتن جان و در خطر بود مجبور شدم که آن روح خشمگین خود را بیدار کنم و خشاب تفنگم را پر کردم و از قدم اول به بعد را دیگر احساس نکردم و کارش را تمام کردم به سرش شلیک کردم اما هنوز مشکل اینجا بود که من هنوز تحت کنترل خودم نبودم معلوم نبود که نفر بعدی که باشد و تنها چیزی که گفتم این بود:برین بیرون...تا وقتی که هنوز عقلم سر جاشه برین بیرون!اما هیچوقت نباید اینجوری میشد چون دیگر من آن entj # سابق نشدم ⠇💬 ══════════════ ⠇ @Eema_Art
• سناریوهای شما از آرت شماره یک🔫🩸 📮 عاشق بود. همیشه از منطق و ایده هاش خوشش میومد.به نظرش اون یه آدم واقعا رویایی بود. اما enfp نمی‌دونست که تو قلب یه entp جایی نداره.همه فک میکردن entp قلبی نداره اما توی قلبش فقط جای یه نفر بود.کسی که امشب به مهمونی دعوتش کرده بود. درسته که بقیه هم دعوت بودن اما entpانتظار یه شخص خاص می‌کشید. اون شخص خاص بود. کسی که با احساساتش جلوی منطق اون گرفته بود ‌و باعث شده بود قلب اونم یه تکونی بخوره. Enfp اینو نمی‌خواست. تمام توجهش به entp بود و هیچ چیز دیه ای نمیتونس تحمل کنه.Enfpنمیخواست اما مرگ isfp رو تنها راه برای تسخیر entp میدونست.با شروع شب و جشن که رفیق قسم خورده و عاشق enfp بود ، تنها راه تسخیر اون رو گفتن حقیقت به entpمیبینه اما مرگ entp به نظر خود entp راه بهتری بود.. :_entp ____ 📮آره من خودم ام یعنی اصلا جذابیتی که من دارم باعث شده هی بخوان بکشنم😂😂😂 ____ 📮صدای خرناس وحشتناکی از زیر زمین می امد و نگاهی به یکدیگر انداختند اما ناگهان متوجه نبود شدند با ترس به سمت زیر زمین رفتند infp گوشه زیر زمین ایستاده بود و با حیرت و ناباوری به قسمتی نگاه میکرد که هیولایی قهوه ای داشت آرام به او نزدیک می شد. infj فورا برای محافظت از دوستش جلو رفت تفنگش را بیرون آورد اما هیولا زرنگ تر از آن بود وبا دو به آن ها نزدیک شد و فرصت هیچ کاری را به آن ها نداد و همان لحظه که میخواست به آنها حمله کند صدای شلیک اسلحه آمد و هیولا بر زمین افتاد جادو از بدنش خارج و نابود شد . به او شلیک کرده بود و هم با نگرانی به زیر زمین آمده و شاهد این صحنه بود نویسنده:INTj😂 ⠇💬 ══════════════ ⠇ @Eema_Art