eitaa logo
۱۴۰۲/۷/۱۵طوفان الاقصی،۲۶فروردین۱۴۰۳وعده صادق)
44 دنبال‌کننده
5.3هزار عکس
9.3هزار ویدیو
21 فایل
🌹﷽🌹فَاِذا كانَ عُمْري مَرْتَعاً لِلشَّيْطانِ فَاَقْبِضْنِي اِلَيْكَ، قَبْلَ اَنْ يَسْبِقَ مَقْتُكَ اِلَيَّ، اَوْ يَسْتَحْكِمَ غَضَبُكَ عَلَيَّ و هرگاه عمر من چراگاه شيطان شد جانم را بگير پيش از آنكه خشم تو بر من سبقت جويد يا غضبت درباره من محقق گردد.
مشاهده در ایتا
دانلود
58.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 پهپاد حزب‌الله باز هم گشت‌زنان از صهیونیست‌ها فیلم گرفت و اومد 😆 حزب الله لبنان صحنه های شناسایی پایگاه هوایی رمات داوود را منتشر کرد. 👌 کانال حرفه‌ای‌ها http://eitaa.com/joinchat/361299968Ca15e2013ea محرمانه را به دیگران هم معرفی کنید
سلام وعرض ادب بعضی دوستان اصرار دارند که از خاطرات خودت هم بگو تا بدانیم با کی طرف هستیم 😂😂😂😂😂😂😂 آخه در روزمه من خاطرات خوبی وجود نداره حالا دوستان اصرار دارند خاطره رفتن برای اولین بار به جبهه را خدمتتون عرض میکنم: قبل از پرداختن به این خاطره یک کم با من بیشتر آشنا بشوید بد نیست جانم برایت بگو اولین روزی که مدرسه رفتم به خاطر اون روح عصیانگری که داشتم همان روز اول تو مدرسه بگو ومگو شروع شد وزنگ آخر هم بزن بزن با چهار نفر انجام دادم حاصل آن هم شکستگی دست راستم بود تا بعدازظهر هم چیزی بروز ندادم از بعدازظهر دیگه شدت درد عاصی کرد مجبور شدم به ننه ام بگم تو مدرسه خوردم زمین چون اگه بابام متوجه می‌شددعوا کردم یک کتک مفصل هم از بابا نوش جان می‌کردم القصه از کتف تا انتهای آرنج را گچ گرفتند با همان دست گچ گرفته میرفتم مدرسه که یک روز تو محل با دونفر درگیر شدم که با پاره آجر به من حمله ور شدند ومن هم با دست گچ گرفته پاسخ میدادم خلاصه در یک لحظه با آجر روی مچ دست راست من زدند که عربده من بلند شد اون دو نفر فرار کردند ومن با آه وناله خونه رسیدم دوباره دکتر وبیمارستان ومتوجه شدند مچ دست راست شکسته است از زیر آرنج تا نوک انگشتان دستم را گچ گرفتند حالا از کتف تا آرنج دست راست تو گچ بود اینها به کنار شب هم کتک مفصل از بابام خوردم واقعا می‌دانستم حقم بود آخه بنده خدا از نیمه شب تا عصر می رفت ذوب آهن اصفهان کار می‌کرد شب هم که خسته وکوفته می اومد خونه باید جوابگوی شرارتهای من باشه خلاصه برایتون بگم با هزار مصیبت دوره ابتدایی را تمام کردم و وارد راهنمایی شدم تو مقطع راهنمایی سه تا مدرسه اخراج شدم هم با معلمین ومحصلین درگیر شدم واین ننه ام بود که با هزار التماس ودرخواست از این مدرسه به اون مدرسه برای ثبت نام می دوید ونمی گذاشت بابام چیزی بفهمه چون می دونست متوجه بشه کتک نوش جون کردن رو شاخش هست تو این حال وهوا بودم که دیدم دشمن به کشور حمله کرده وداره پیشروی میکنه ناگهان ورق برگشت دیدم همه رفقا کم کم عزم جبهه وجنگ کردند ویک مرتبه مدرسه ومحله خلوت شد حالا نه دیگه حوصله مدرسه رفتن را داشتم ونه موندن تو محله را فکر رفتن به جبهه ذهنم را مشغول کرده بود دنبال راه بیرون رفتن از این وضعیت را داشتم راست وحسینی هم بگم در ابتدا نه برای رضای خدا واینها نبود فقط به خاطر اینکه با رفقا باشم میخواستم بروم جبهه حوصله هیچ چیز را نداشتم حالا چطوری این مسئله را برای خانواده بگم ورضایت اونها را جلب کنم حکایت عجیبی داره ادامه دارد راوی:علیرضا عنایتی(داش علی ) کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان ایتا https://eitaa.com/khaterat_razmandegan کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان بله https://ble.ir/khaterat_razmandegan
6.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 موساد در پروفایل ایرانی‌ها!! 🔹موساد با ایجاد حساب کاربری با نام ایرانی‌ها در فضای مجازی، تخریب اسلام و انقلاب را آغاز کرده؛ اتفاقی که به نوشته روزنامه گاردین، نه تنها درباره ایران بلکه درباره غزه هم افتاده است. 🇮🇷 کانال رسمی 👇🏻 @antarnational
۱۴۰۲/۷/۱۵طوفان الاقصی،۲۶فروردین۱۴۰۳وعده صادق)
سلام وعرض ادب بعضی دوستان اصرار دارند که از خاطرات خودت هم بگو تا بدانیم با کی طرف هستیم 😂😂😂😂😂😂😂 آخ
ادامه رفتن به جبهه : رفتم از بابام رضایت بگیرم برای جبهه زیر بار نرفت یک چند روز قهر کردم،اعتصاب غذا کردم 😂😂😂😂😂 فایده نداشت دیدم فایده نداره هی میگه برو درستت را بخوان تو هنوز بچه ای سن وسال تو به این حرفها نیومده دیدم فایده نداره بابام عمرا رضایت بده نیست بروم جبهه یه شبی یک رضایت نامه که از قبل آماده کرده بودم آوردم وتو خواب اثر انگشت اون را با چه مکافاتی زدم پای برگه رضایت وکارهایم را برای اعزام کردم واز بچه های محل پرسیدم چه وسایلی میخواد خلاصه ساک را آماده کردم ویک جا جاسازی کردم روزی که می‌خواستم بروم برای آموزش جهت اعزام به جبهه ساک را کله سحر پشت در خونه قایم کردم کتاب‌ها را برداشتم که مثلا بروم مدرسه وزدم رفتم آموزش حالا بماند که این پدر ومادر چند روز بی خبر بودند از بیمارستان وکلانتری وحتی پزشک قانونی ومدرسه هر جا سر زده بودند ببيند من کجا هستم القصه رفته بودند محل اعزام به جبهه واونها اعلام کرده بودند من رفتم آموزش بعد هم اعزام به جبهه خدا بیامرز بابام به مسئول اون جا گفته بود آخه نباید رضایت من باشه مسئول اون قسمت متن رضایت نامه را نشان بابام داده بود که خودتان رضایت دادید مادرم تعریف می‌کرد که اون روز بابام گفته بود من یک پدری ازاین بچه در بیاورم که نگو پدر ومادرم اومدند محل آموزش که در اصفهان بود وبا اصرار خواستار ملاقات شده بودند وقتی گفتند ملاقات داری جدی قالب تهی کردم آخه بابام کتک عادیش مصادف بود با آش ولاش شدن وای به روزی که عصبانی می‌شد کتک می زد در حد لالیگا یک کمر بندپهن مشکی داشت با یک سگک آهنی اینقدر می‌زد تا بیهوش بشی البته از حق هم نباید گذاشت واقعا تو محله از دست شیطان های من همه به عذاب بودند وقتی شنیدند رفتم جبهه همه گفته بودند" بری برنگردی" اومدم دم در یک قیافه مظلوم هم به خودم گرفتم ‌که کتک نخورم بابام خدا بیامرز من را با اون قیافه ولباسهای گشاد بسیجی که من را دید زد زیر خنده دلم قرص شد گفت یک سوال ازت میکنم درست جواب بده پدر سوخته شارلاتان بازی هم در نیار چه جوری از من پای برگه رضایت گرفتی وقتی گفتم باز هم زد زیر خنده من رفتم جبهه وواقعا آدم شدم یک پا مسجدی شدم ودیگه از اون بچه ای که هر روز تو کوچه دعوا ومرافه راه می انداخت خبری نبود پسر سر به زیر شدم اینها از برکت حضور در جبهه بود بابام هم دیگه خیلی خوشحال بود از دستم کلی لذت می برد . پایان راوی:علیرضا عنایتی(داش علی) کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان ایتا https://eitaa.com/khaterat_razmandegan کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان بله https://ble.ir/khaterat_razmandegan