オレンジ色の春の花✨🍊
میشا قبل از اینکه بتونه پسرش رو ببینه از دنیا رفت اما هنریش چون یه سانتیاگو بود ، جون سالم به در بر
ادموند بدون اینکه خم به ابروش بیاره ، با وجود اذیت ها و تحقیر های برادر بزرگترش که میگفت مادر و پدرشون بخاطر اون مردن ، از پدر فلج و خواهر ۱۱ ساله اش مراقبت کرد و توی همون زمان بود که جانشین رئیس قبلی شد.
توی همون دوران ، خاندان سانتیاگو به آنچنان رشد و توسعه ای دست پیدا کرد که در تمام یک قرن اخیر بی سابقه بود . انقدر که حتی کسی جرعت مخالفت یا رقابت با این مرد رو نداشت
هیچکس به جز یه نفر
ادموند ۱۸ ساله ، یه روز با آرَشین ۱۷ ساله ملاقات کرد و طولی نکشید که متوجه شد ادامه ی زندگیش مطلقا در دست این زنه
اون تونست تمام لذت زندگی از دست رفته اش رو توی چشمهای اون دختر ببینه .
برای همین اونها خیلی زود ازدواج کردن و ادموند توی بیست سالگی اولین بچه اش رو دید .
هدایت شده از صندوق پستی نینا
یکم از آرشین بگو👈👉
▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬
کانال: @Citrus_aurantium_m
⏰زمان: 23:11:31 چهارشنبه 1403/04/06
آرشین یه فرشته بود. اجازه نمیداد ادموند تا دیر وقت کار کنه ، اجازه نمیداد مدت طولانی تنها بمونه ، نمیزاشت چیزی که اعصابش رو بهم ریخته رو توی خودش نگه داره. مدام براش وقت خالی میکرد تا اون هم تفریح خودش رو داشته باشه. توی کارها کمکش میکرد تا زمان کافی برای استراحت داشته باشه. تمام محبتی که ازش گرفته شده بود رو همراه با اسکارلت به ادموند برمیگردوند