... مهدی کوشکی با انتشار یک استوری در اینستاگرام خود از ماجرای ازدواجش با ریحانه پارسا پرده برداشته و گفته ما صیغه بودیم، سوء استفاده نکنید. . ریحانه پارسا دقیقا همان چیزی را گفت که مصیح میخواست! شکسته شدن تابوی ازدواج سفید در ایران! او نیز مانند مصیح ادعا کرد بدون عقد با مهدی کوشکی ۶ ماه زندگی کرد ولی اسمی از محرمیت نبرد تا ازین طریق بتواند حواسهای بیشتری را به خود جلب کرده و تابوی ارتباط قبل از محرمیت را بشکند... . در قسمتی از حرفهایش گفت وقتی با ما تماس گرفتند پدرم را خبر کردم تا با ما همراه شود زیرا او در جریان ارتباط ما بود. اینجا همه گفتند چه بی غیرت !! دقیقا مدل مصیح او نیز با اینکه در زمان محرمیت باردار شده بود اما جوری وانمود کرد که انگار محرم نبوده تا هم حواسهای بیشتری را به خود جلب کند و هم از این طریق بتواند در مجامع بین المللی خود را و خواسته خود را مطرح کند. . خانوم پولی نژاد دست خودت و ترفندهایت و نوچه هایت برای ما رو شده . بیشتر از این خودت را رسوا نکن. .. مطمئن باش بزودی تو هم به ایران تحویل داده خواهی شد و انتقام منحرف کردن ایران دختانمان را از تو خواهیم گرفت. •﴾ @Clad_girls ﴿•

😅 آقای علم الهدی شما مشهدی... کنار امام رضایی... دلت پاکه... دعا کن... •﴾ @Clad_girls ﴿•

یکبار می‌خواستم مهدی را عصبانی‌ کنم 😍😁 بعد از مدتها آمد خانه، کلا زندگی با مهدی اینگونه بود که چند روز می‌آمد خانه، بعد می‌رفت و تا چند هفته پیدایش نمی‌شد. 😕 تا دو سه روز اول بعد از رفتنش شارژ بودم، اما کم‌کم احساس دلتنگی اذیتم می‌کرد 💔 معمولاً وقتی که می‌آمد ماشین سپاهی که دستش بود، زنجیری داشت که وقتی ترمز می‌کرد صدای زنجیر می‌آمد، پنجره‌هایمان شیشه نداشت و با پلاستیک آنها را پوشانده بودیم، تا صدای این زنجیر را می‌شنیدم، سریع پشت پنجره می‌رفتم می‌فهمیدم آمده، در مدتی که او پیاده شود، من دو طبقه را با سرعت از پله پایین می‌رفتم تا خودم در را باز کنم. همسایه پایینی می‌گفت حاج خانم نمی‌خواهد شما بیایی من در را باز می‌کنم، می‌گفتم نه، خودم می‌‌خواهم در را باز کنم. 😃😍😍😍 یکبار مهدی آمد خانه و من خیلی دلتنگ بودم، وقتی آمد داخل، دستم را گذاشتم روی صورتم که نبینمش، چند دقیقه سر به سرم گذاشت، اما من دستم را برنمی‌داشتم😉 قلب خودم به شدت می‌تپید و دوست نداشتم حتی یک لحظه دیدن او را از دست دهم، اما خب ناراحت بودم و می‌خواستم اذیتش کنم، می‌گفتم چرا او مرا تنها می‌گذارد و می‌رود، متوجه شدم ساکت شد، 🤨🤔😳😳 از لای دو انگشتم دیدم دارد گریه می‌کند😢 گفت خیلی بی‌انصافی، اگر تو نمی‌خواهی مرا ببینی من که می‌خواهم تو را ببینم، تنها دلخوشی من در این دنیا تو هستی، من این همه مشکلات در جنگ دارم، حالا که تو تنها تو هستی می‌خواهی اینجوری کنی؟ منم دیگر طاقت نیاوردم و بغضم ترکید 😭😭 ➕ شهید مهدی باکری 💓 #سبک_زندگی شهدا •﴾ @Clad_girls ﴿•

دخمل خانوووم 😉😉 یه سوال یواشکی🙊 بلدی غذا بپزی ؟👩🏻‍🍳 . . خب خب بسه بابا😁😍 ماشالااااا خودم میدونستم 😎 یه دختر چادری انقدر باسلیقه و فعاااله✌️ حالا همینجوری به ما بگی که فایده نداره😁 پاشو ...پاشو برو غذای امروز مهمون #دختر_خونه هستیم👱🏻‍♀👩🏻‍🍳 بدو ماشالا 💪 بدو ببینم شام امشبو چیکااار میکنی ؟! #دخترانه #دختر_خونه #آشپزی ____ 🍃 @clad_girls

🔺بخاطر پیروزی #بایدن تو خیابون گل میدن به مردم👆🤔 واکنش مردم دیدنیه😅 •﴾ @Clad_girls ﴿•

::::---------------:::::::::---------------------' سلام رفیق🌱☺️ میدونی امروز چه روزیه🧐 در اهمیت این روز همین بس که یکی از مستكبران میگفت: اگر میخواهید زنان ایرانی احمق ترین زنان باشند،کتاب📘را از آنان بگیرید و تلویزیون📺را به آنان بدهید🌱 -------------------------------------------- اما... من و تو ... باید بایستیم در برابر این نقشه های هوشمندانه👌 اما...رفیق بعضی کتاب ها هیچ ثمری جز فرو بردن ذهن ما در باتلاق جهل و حیرت نداره... پس هر کتابی ارزش خوندن نداره🌱 #کتاب_خوب_بخوانیم😉 •﴾ @Clad_girls ﴿•

|‌🌿 .. ‌یک جهان به مقابِلَم تازید، یک آسمان با بغض‌هایم رقصید، اما سرانجام، من تو را به قدرِ 'یڬ آغوش بیشتر' ، یافتم:).. . . +نشراین‌پیام ‌کنجے صغیر، از ادای ‌دِین‌ ماست:) 〖 @Clad_girls ‌〗

#خـــــداوند گُــل ها را ( دُخــتَران ) ڪِــه آفَـرید ؛ بِـه بَـعضے هاشان ڪَمے بیشتَر عطر زَد هَمان هایـے ڪِه امروز چـادُرے هستند ... #عطر_ریحان☘ @Clad_girls

🔴 بعد از بسته شدن پیج 70k 🙁 به بهانه انتشار تصاویر سردار سلیمانی 🔴 پیج جدید را حمایت کنید لطفاً ✅ دختران چادری را در #اینستاگرام هم همراهی کنید✌ #Instagram : Clad.Girls3 ⬅⬅ instagram.com/clad.girls3 💠 تلگرام👇👇 https://t.me/joinchat/AAAAADwQO9h2pM36vm3KcQ 😍 #روبیکا 👇👇 https://rubika.ir/Clad_girls3

دنیا دیگه مثل تو نداره... 🙈😅 🆔 @Clad_girls

دور نیست عزیز جان من♡ دور نیست... روزی که یک قرآن مشترک در دستمان است و آینه ای تصویر صورتهای مضطربمان را قاب گرفته... از اینه مدام نگاهم میکنی... و بالاخره با صدای ارام "بله" بگویم... بله بگویم به یک عمر هم سقف شدنمان به همراه و همراز شدنمان... میرسد آن روز عزیز دلم که در خنکای جنگل های شمال من هستم و تو هستی و خدا ‌‌... میرسد ان روز که خیابان های انقلاب را دوتایی متر میکنیم با کفش هامان برای خرید کتابهای شعر... که شب ها وقتی بی خوابی سراغ خانوم خانه ات امده، صدایت بیت بیتِ غزل ها را تزریق کند به روحش... خودمانیم صدایت دیازپامی ست برای خودش! نزدیک است آن روز جان من پشت در اتاق پرو منتظرم هستی و از هولت مدام میگویی: خانم جان؟ تمام نشد؟ و من با شیطنت تمام باز هم کِشش میدهم... دور نیست روزی که تک تک لباس هایم به سلیقه ی تو است... نزدیک است روزی که خانه مان بوی گلهای یاس و مریم میدهد و همیشه یک رز قرمز کنار تختمان پرپر شده... روزی که قرار بود بزنیم به دشت و ناگاه باران میبارد و با التماس نگاهت میکنم... آقایی؟ بریم زیر باران؟ بریم که خیس بشیم؟ و تو مگر میتوانی به این زن جذاب رو به رویت نه بگویی...؟! میرسد ان روز وسط گیر و دار و جر و بحث مان سکوت میکنی و ناگهان میگویی... "بیخیال! دوستت دارم..." و انجاست که میشنوم عطر گس خوشبختی را... من با تو طعم شیرین زندگی را میچشم و ان روز دیر نیست عزیز جان من!❤️ ❥به حرمت آن روز متعهد، منتظرت میمانم جانِ جانان... 💓 #سبک_زندگی ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🔴 حجاب، بانــ❥ــوان و خانواده ⇩⇩⇩ 🌸 eitaa.com/joinchat/3093102592Cc9d364a057