eitaa logo
دلݜڪسݓهـــ³¹⁵
1.3هزار دنبال‌کننده
4.6هزار عکس
8.4هزار ویدیو
12 فایل
_💚بسم‌الله الرحمن الرحیم 💚 _از هرچه جدایم میکنید عیبی نیست..! _من هیئتیم ز گریه دورم نکنید..(:💔 آیدی مدیر کانال: @Karbala128pm _شروع فعالیت :1402/6/24✌️🌱 - کپی؟ با ذکر صلوات حلالت سید(:🌱 ناشناس:https://harfeto.timefriend.net/1695209
مشاهده در ایتا
دانلود
5.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یا‌ ابوفاضل‌ ، یا‌ ابوفاضل‌🫀:)
عشق‌یعنی‌یک‌خمینی‌سادگی عشق‌یعنی‌با‌علی‌دلدادگی؛ عشق‌یعنی‌دست‌تو‌پرپرشده.. عشق‌یعنی‌یک‌علی‌رهبر‌شده:)🤍.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‹👀› - شما موقع تهدید به پناهگاه فرار میکنید ما نماز جمعه میلیونی برگزار میکنیم..! ما مثل هم نیستیم😎✌️🏿
سلام سلام بریم سراغ رمان؟
🌺 رمان 🌺قسمت ۳۴ 🍃به روایت حانیه🍃 _هوم؟ یاسمین_هوم و.....بی ادب بگو جونم. _ یاسی حوصله داریا. صبح زود زنگ زدی آدمو بیدار کردی توقع جونم هم داری؟ یاسمین _ از کی تا حالا ساعت 11/5 صبحه زوده؟ زود حاضرشو بیایم دنبالت بریم بیرون. _ کجا؟ یاسمین _ پنج دقیقه دیگه حاضریا.بای وای. اگه الان با این مانتو برم که مسخرم میکنن بچه ها.اگرم نرم که..... بیخیال بزار مسخره کنن بهتر از تیکه‌های این آدمای هوس بازه…تصمیم داشتم به جای اینکه خودمو برای همه عرضه کنم بزارم همه حسرت دیدن زیبایی هام رو داشته باشن. فقط باید بعدا میرفتم چند دست دیگه مانتو و شال میگرفتم. سریع دست و صورتمو شستم و همون مانتو و روسریم رو پوشیدم و رفتم دم در. دقیقا همزمان با باز کردن در ماشین نجمه جلوی در ترمز کرد. نجمه_این چیه؟ _ چی؟ نجمه_ عاشق شدی؟ _تو دهات شما ادم عاشق میشه باحجاب میشه؟ یاسمین _فکر کنم عاشق بچه بسیجیه شده که باحجاب شده. _ ببند بابا. حالا از کجا میدونی بسیجی بوده؟ شقایق_خب حالاحرف نزن بیا بالا. یاسمین جلو و شقایق عقب نشسته بود. طبق معمول همشون شالاشون کلا افتاده بود و البته کلی هم آرایش داشتن....دقیقا تیپ قبلی خودم.... نشستم پیش شقایق و نجمه راه افتاد. شقایق_خب حالا بتعریف. _ چیرو؟ شقایق_قضیه با حجاب شدنتو دیگه. _ به این نتیجه رسیدم که با حجاب بیشتره.دیگه کمتر بهم تیکه میندازن، بعدشم چرا من باید زیبایی هام رو کنم برای همه؟ یاسمین_ اینا حرفای امیرعلیه نه؟ _اره. راهنمایی های اونه. و واقعا هم به نظرم درسته. تا حالا اینجوری به حجاب دقت نکرده بودم تازه در کنار این ، ندیدی اون پسره هم فکر میکرد ما از خدامونه که بهمون تیکه بندازن. نجمه_حرف مردم برات مهمه؟ _ نه ولی نجمه تنها برداشتی که میشه از ظاهر ماها کرد . بعدش هم اصلا اگه اون آقا و دوستاش واقعا گشت بودن، حالا مامان بابای من هیچی، جواب مامان و بابای خودتونو چیجوری میخواستید بدید؟ تو که خاله های حساس من و مامان خودتو که میشناسی. شقایق_ بیخیال فعلا نجمه_ موافقم . . نجمه_ خب رسیدیم بپرید پایین. واای عاشق پارک آب و آتش بودم. وقتی پیاده شدیم یکم که به اطرافم دقت کردم احساس کردم نگاه های بقیه نسبت به من رنگ گرفتن و دیگه از اون نگاه‌های پر شهوت و چشمک‌ها خبری نبود. یه حس خاصی داشتم همون احساس که امیرعلی ازش حرف میزد. نجمه_ بچه ها بیاید بریم بشینیم رو اون صندلیا _ بریم . . یاسمین_ تانی تو برو پشت شقایق وایسا. _ اه. یه ساعته دارید عکس میگیرید پاشین بریم بابا. خسته شدم. شقایق _ضدحال. چته تو؟ تازه دوساعت هم نیست که اومدیم. _ خسته شدم بابا. هی عکس عکس عکس. یاسمین_ راست میگه بیاید بریم . داشتم میرفتم به سمت ماشین که صدای زنگ گوشی متوقفم کرد..دیدن اسم فاطمه روی گوشی؛ نمیدونم چرا ولی لبخند رو مهمون لب هام کرد. _ جونم؟ فاطمه_ سلام خانووم.خوبی؟؟؟ _ مرسی تو خوبی؟ فاطمه_ فدات شم. به خوبیت. حانیه من دارم میرم کلاس ، تو هم میای باهم بریم شاید دوست داشته باشی؟ _کلاس چی؟ فاطمه_ببین حلقه صالحین بسیجه. کلاس خوبیه. _نه بابا. بیخیال. حالا بعدا یه روز باهم قرار میزاریم میریم پارکی جایی. فاطمه _ باشه عزیزم. فعلا.... _ بای _یاعلی.... ,,,,درقلب من انگار کسی جای تو را یافت اما افسوس که این عاشق دل خسته نهانش کردهـ... ادامه دارد.... نویسنده؛ ح سادات کاظمی
اینم دوپارت تقدیمتون