⸤•💕🌼•⸣
- اینقدرنگۅ :
⌯اگهـِببخشمڪوچیكمیشم،اگهِ بــٰاگـذشت ڪردن،کســےڪوچیکمیشد،
خدآ اینقَدر بزرگنـبۅد♥️!'(:
#تلنگر🌸ˇˇ!'
𖧷- - - - - - - - - - - - - - - - - -𖧷
#دعاۍسلامتۍامامزمان(:🌱
*اللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَةِ وَ فی کُلِّ ساعَةٍ وَلِیّاً وَ حافِظاً وَ قائِدا وَ ناصِراً وَ دَلیلاً وَ عَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَک َطَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً*
┊!🌿
•┄❁بِـسْـمِاللّٰهِالࢪَّحمنِالࢪَّحیمْ❁┄•
سلاااام و درود محضر مبارڪ شما دوستان ارزشمند 😊✋🏻🌺
☀️صبح تون متبرڪ بہ ذڪر پر نور صلوات بر حضرت محمد (ص) و خاندان مطهرش
🤲الحمدالله باز توفیقی شد تا در این روز قشنگ خدمت شما خوبان باشیم
🗓 24ذی الحجه... روز #مباهله ، روز عزت اسلام و عزت و افتخار شیعه ، روز شڪوه عظمت و ڪبریایی خداوند، در اثبات حقانیت رسول اڪرم(صلی الله علیه و آله) و درخشش نور الهی در وجود پاڪ ترین و برترین انسان ها مبارڪ باد🌺✨
به یمن این روز ان شاءالله که
زندڪَیتون پر از آرامش باشه👌
وهر چی آرزوے قشنگہ تقدیم شما خوبان☺️❤️
✦࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
دختࢪان بـهشتے
•┄❁بِـسْـمِاللّٰهِالࢪَّحمنِالࢪَّحیمْ❁┄• سلاااام و درود محضر مبارڪ شما دوستان ارزشمند 😊✋🏻🌺 ☀️صب
با مباهله آشنا شویم
امروز (یکشنبه ۲۴ ذی الحجه-روز مباهله)👇👇
🍃 ۶۰ نفر از بزرگان مسیحیان نجران با لباسهای فاخر با زنجیرهای طلا برای دیدار با پیامبر وارد مسجد میشوند اما پیامبر اکرم بهخاطر لباسهای فاخری که به تن دارند آنان را نمیپذیرد بعد از این که با لباسهای ساده به دیدار رسول خدا میروند با گرمی از آنان استقبال میکند.
علت حضور نامهای است که پیامبر خدا برای مسیحیان فرستاده بودند.
🔸 شرحبیل اسقف مسیحیان میگوید: چندی پیش نامهای از شما به دست ما رسید، آمدیم تا از نزدیک، حرفهای شما را بشنویم.
🔹پیامبر میفرمايد: آنچه من از شما خواستهام، پذیرش اسلام و پرستش خدای یگانه است.
🔸اسقف اعظم پاسخ میدهد: اگر منظور از پذیرش اسلام، ایمان به خداست، ما قبلاً به خدا ایمان آوردهايم و به احکام او عمل میكنيم.
🔹پیامبر خدا میفرماید: شما مسیح را خدا میدانيد، در حالیكه این اعتقاد، با پرستش خدای یگانه متفاوت است.
🔸یکی از مسیحیان میگوید: مسیح به این دلیل فرزند خداست که مادر او مریم، بدون اینكه با كسی ازدواج كند، او را به دنيا آورد. اين نشان میدهد كه او بايد خدای جهان باشد.
💠در همان لحظه آیهای نازل شد (آل عمران/۵۹) و رسول خدا صلی الله علیه وآله فرمودند: اگر چنین باشد حضرت آدم هم بدون پدر و مادر و از خاک بهوجود آمدند.
🔸مسیحیان پاسخی ندارند که بدهند و میگویند ما قانع نشدیم و رسول اکرم را به #مباهله دعوت میکنند. (یعنی ما و شما دست به دعا برداريم و از خداوند بخواهيم كه هر كس خلاف میگويد، به عذاب خداوند گرفتار شود)
💠 آیه نازل شد (آل عمران ۶۱):
«پس هر كس با تو درباره او (عيسای مسیح عليه السلام) پس از آنكه تو را علم آمده محاجّه و ستيز كند، بگو: بياييد ما پسرانمان را و شما پسرانتان را و ما زنانمان را و شما زنانتان را و ما خودمان را و شما خودتان را (كسانى را كه مانند جان ماست) فرا خوانيم، آنگاه به يكديگر نفرين كنيم، پس لعنت خدا را بر دروغگويان قرار دهيم.»
🍃 صبح روز بعد زمان مباهله است، همه مسیحیان میهمان و مسلمانان در بیرون از دروازه شهر به تماشا نشستهاند که چه اتفاقی خواهد افتاد.
💠 پیامبر خدا صلی الله علیه وآله در حالیکه حسین را در آغوش دارد و دست حسن را در دست، از دروازه مدینه خارج میشود. پشت سر او تنها يک مرد و زن ديده میشوند. اين مرد علی است و اين زن فاطمه. تعجب و حيرت، همراه با نگرانی و وحشت بر دل مسيحيان سايه میافكند.
شرحبيل به اسقف میگويد: نگاه كن. او فقط دختر، داماد و دو نوه خود را به همراه آورده است.
بین مسیحیان ولوله و سر و صدایی به پا میشود که ما به این مباهله تن نمیدهیم.
اسقف به بالای سنگی میرود و میگويد: من معتقدم كه مباهله صلاح نيست. اين پنج چهره نورانی كه من میبينم، اگر دست به دعا بردارند، كوهها را از زمين میكنند، در صورت وقوع مباهله، نابودی ما حتمی است.
🔰 اسقف در مقابل پيامبر، با خضوع و تواضع، سرش را به زير میافكند و میگويد: (ما را از مباهله معاف كنيد. هر شرطی كه داشته باشيد، قبول میكنيم.)
پيامبر با بزرگواری و مهربانی، انصرافشان را از مباهله میپذيرد و میپذيرد كه به ازای پرداخت ماليات، از جان و مال آنان و مردم نجران، در مقابل دشمنان، محافظت كند. خبر اين واقعه، به سرعت در ميان مسيحيان نجران و ديگر مناطق پخش میشود و مسيحيان حقيقتجو را به مدينه پيامبر سوق میدهد.
💠 روز مباهله و شاءن نزول آیهء تطهیر پنج تن آل عبا (علیهمالسلام) را به محبان و شیعیان خالص حضرت رسول مهربانی آقا محمد مصطفی(صلیالله علیه و آله و سلم) و پدر بزرگوارمان امیرالمومنین(علیه السلام) تبریک و تهنیت عرض مینماییم.💚
گرچه غدیر شأن نزولش زبانزد است
اما مباهله سندش بیش و بیحد است
آنجا رسول گفت وصیّیَم بود علی
اینجا ولیک گفت، علی خود محمد است
#مباهله 🌸🍃
دختࢪان بـهشتے
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_بیست_و_چهارم 💠 از صدای پای من مثل اینکه به حال آمده باشد، نگاهم کرد و زیر
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_بیست_و_پنجم
💠 عباس بیمعطلی به پشت سرش چرخید و با همان حالی که برایش نمانده بود به سمت ایوان برگشت.
میدانستم از #شیرخشک یوسف چند قاشق بیشتر نمانده و فرصت نداد حرفی بزنم که یکسر به آشپزخانه رفت و قوطی شیرخشک را با خودش آورد.
💠 از پلههای ایوان که پایین آمد، مقابلش ایستادم و با نگرانی نجوا کردم :«پس یوسف چی؟» هشدار من نهتنها #پشیمانش نکرد که با حرکت دستش به امّ جعفر اشاره کرد داخل حیاط شود و از من خواهش کرد :«یه شیشه آب میاری؟»
بیقراریهای یوسف مقابل چشمانم بود و پایم پیش نمیرفت که قاطعانه دستور داد :«برو خواهرجون!» نمیدانستم جواب حلیه را چه باید بدهم و عباس مصمم بود طفل #همسایه را سیر کند که راهی آشپزخانه شدم.
💠 وقتی با شیشه آب برگشتم، دیدم امّ جعفر روی ایوان نشسته و عباس پایین ایوان منتظر من ایستاده است. اشاره کرد شیشه را به امّ جعفر بدهم و نصف همان چند قاشق شیرخشک باقیمانده را در شیشه ریخت.
دستان زن بینوا از #شادی میلرزید و دست عباس از خستگی و خونریزی سست شده بود که بلافاصله قوطی را به من داد و بیهیچ حرفی به سمت در حیاط به راه افتاد.
💠 امّ جعفر میان گریه و خنده تشکر میکرد و من میدیدم عباس روی زمین راه نمیرود و در #آسمان پرواز میکند که دوباره بیتاب رفتنش شدم.
دنبالش دویدم، کنار در حیاط دستش را گرفتم و با #گریهای که گلویم را بسته بود التماسش کردم :«یه ساعت استراحت کن بعد برو!»
💠 انعکاس طلوع آفتاب در نگاهش عین رؤیا بود و من محو چشمان #آسمانیاش شده بودم که لبخندی زد و زمزمه کرد :«فقط اومده بودم از حال شما باخبر بشم. نمیشه خاکریزها رو خالی گذاشت، ما با #حاج_قاسم قرار گذاشتیم!» و نفهمیدم این چه قراری بود که قرار از قلب عباس برده و او را #مشتاقانه به سمت معرکه میکشید.
در را که پشت سرش بستم، حس کردم #قلبم از قفس سینه پرید. یک ماه بیخبری از حیدر کار دلم را ساخته و این نفسهای بریده آخرین دارایی دلم بود که آن را هم عباس با خودش برد.
💠 پای ایوان که رسیدم امّ جعفر هنوز به کودکش شیر میداد و تا چشمش به من افتاد، دوباره تشکر کرد :«خدا پدر مادرت رو بیامرزه! خدا برادر و شوهرت رو برات حفظ کنه!»
او #دعا میکرد و آرزوهایش همه حسرت دل من بود که شیشه چشمم شکست و اشکم جاری شد.
💠 چشمان او هم هنوز از شادی خیس بود که به رویم خندید و دلگرمی داد :«#حاج_قاسم و جوونای شهر مثل شیر جلوی #داعش وایسادن! شیخ مصطفی میگفت #سید_علی_خامنهای به حاج قاسم گفته برو آمرلی، تا آزاد نشده برنگرد!»
سپس سری تکان داد و اخباری که عباس از دل غمگینم پنهان میکرد، به گوشم رساند :«بیچاره مردم #سنجار! فقط ده روز تونستن مقاومت کنن. چند روز پیش #داعش وارد شهر شده؛ میگن هفت هزار نفر رو کشته، پنج هزار تا دختر هم با خودش برده!»
💠 با خبرهایی که میشنیدم کابوس عدنان هر لحظه به حقیقت نزدیکتر میشد، ناله حیدر دوباره در گوشم میپیچید و او از دل من خبر نداشت که با نگرانی ادامه داد :«شوهرم دیروز میگفت بعد از اینکه فرماندههای شهر بازم #اماننامه رو رد کردن، داعش تهدید کرده نمیذاره یه مرد زنده از #آمرلی بره بیرون!»
او میگفت و من تازه میفهمیدم چرا دل عباس طوری لرزیده بود که برای ما #نارنجک آورده و از چشمان خسته و بیخوابش خون میبارید.
💠 از خیال اینکه عباس با چه دلی ما را تنها با یک نارنجک رها کرد و به معرکه برگشت، طوری سوختم که دیگر ترس #اسارت در دلم خاکستر شد و اینها همه پیش غم حیدر هیچ بود.
اگر هنوز زنده بود، از تصور اسارت #ناموسش بیش از بلایی که عدنان به سرش میآورد، عذاب میکشید و اگر #شهید شده بود، دلش حتی در #بهشت از غصه حال و روز ما در آتش بود!
💠 با سرانگشتان لرزانم نارنجک را در دستم لمس کردم و از جای خالی انگشتان حیدر در دستانم #آتش گرفتم که دوباره صدای گریه یوسف از اتاق بلند شد.
نگاهم به قوطی شیر خشک افتاد که شاید تنها یکبار دیگر میتوانست یوسف را #سیر کند. بهسرعت قوطی را برداشتم تا به اتاق ببرم و نمیدانستم با این نارنجک چه کنم که کسی به در حیاط زد.
💠 حس کردم عباس برگشته، نارنجک و قوطی شیر خشک را لب ایوان گذاشتم و به #شوق دیدار دوباره عباس، شالم را از روی نرده ایوان برداشتم.
همانطور که به سمت در میدویدم، سرم را پوشاندم و به سرعت در را گشودم که چهره خاکی #رزمندهای آینه نگاهم را گرفت. خشکم زد و لبهای او بیشتر به خشکی میزد که به سختی پرسید :«حاجی خونهاس؟»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد